مرگی با ارامش دو شاتی
ویو ات
چند وقتی میشد متوجه رفتارش شده بودی هر از گاهی خونه میومد و حتی اگر هم میومد خیلی دیر وقت بود یه شب منتظرش نشستی تا بیاد خونه روی مبل نشسته بودی و چراغای خونه رو خاموش کرده بودی توی تارکی به در خیره شده بودی و به رابطه ی گذشته و شیرینتون فکر میکردی نزدیکای ساعت 2 شب بود که صدای چرخیدن کیلید توی در شنیدی متوجه ی حضورت نشد اما باصدات انگار یکم شوکه شد
ات: سلام جونگکوک
سریع چراغارو روشن کرد و همونطور که دستش رو قفسه سینش بود گفت
کوک: یاااااا..... ترسیدم.....تو هنوز نخوابیدی؟
از رو مبل بلند شدی و به سمتش رفتی
ات: نه.....منتظر تو بودم
با تردید بغلش کردی فقط برای اینکه واکنششو ببینی بغلش مثه همیشه نبود بوی تنش فرق میکرد دیگه اون ارامشو نداشت هیچ عکس العملی نشون نداد بغض وحشتناکی به گلوت چنگ میزد تنها فقط صدای فیکش که بزور تحملت میکرد و شنیدی کوک: اها.... منم
پرش به وقت خواب(چی گفتم😂😂)
پشت بهت خوابیده بود مثه این 5 ماهه اخیر اما تو سمتش خوابیده بودی و به کمرش زل زده بودی مثه قبلا با موهات بازی نمیکرد و برای ارمشش تو اغوش نمیگرفتت... هنوز هم امیدی بود اره از صدا نفساش فهمیدی به خواب عمیقی فورو رفته یکدفعه به نظر اومد یکی براش پیام فرستاده گوشیش لرزید و روشن شدخیلی اروم طوری که بیدار نشه میری سمت گوشیش و اخرین لاک اسکرین گوشیش انگار اب یخ روت خالی کردن
پیام: "عشقم فردا زود تر بیا منتظرت نفسم♡♡" دستات رو جلوی دهنت گرفتی که صدای جیغ و گریت در نیاد اشکات بی وقفه میریخت رو زمین زانو زدی یه لحظه تمام خاطرت اومد جلو چشمات و مثه یه فیلم رد شد حتی اسم بچتونم انتخاب کرده بودین محکم رو قلبت میکوبیدی که دردش خفه شهاگار مواد موزاب ریخته بوددی روش قشنگ صدای ترک خوردن قلبتو میشنیدی
پرش به دو هفته بعد(حال خودمم چقد بد شد از ادمای خیانت کار توی تعحل متنفرم)
بعد از اون شد دیگه اون ادم سابق نشدم نه درست میخوابیدم نه درست غذا میخوردم به روشم نیوردم که فهمیدم عشقش به اون خانومو پذیرفتم با خدا عهد کردم که در ازای داشنش همه ی سختی هارو به جون میخرم این چیزی بود که خودم خواستم پس پاش وایسادم اما باهاش حرفی نمیزدم فقط لبخند گرم و پر از عشق رو لبم بود اما این دفعه واقعی نبود به اینکه تو اون مدت کم عشقش رو تجربه کرده بودم کافی بود پس با ارامش و سکوت منتظر مرگ بودی خ*و*د*ک*ش*ی نمیکردم اما انگار کوکم متوجه رفتارام شده بود شبا زود تر میومد خونه بیشتر باهام حرف میزد وفقط همون لبخندو تحویلش میدادم و با یه اره و نه ساده جوابشو میدادم و دوروغای شیرینی که میگفت بیشتر عذابت میداد مثه
کوک: عشقم چرا انقدر ساکتی؟اندازه کهکشان ها دوست دارم عمرم
چند وقتی میشد متوجه رفتارش شده بودی هر از گاهی خونه میومد و حتی اگر هم میومد خیلی دیر وقت بود یه شب منتظرش نشستی تا بیاد خونه روی مبل نشسته بودی و چراغای خونه رو خاموش کرده بودی توی تارکی به در خیره شده بودی و به رابطه ی گذشته و شیرینتون فکر میکردی نزدیکای ساعت 2 شب بود که صدای چرخیدن کیلید توی در شنیدی متوجه ی حضورت نشد اما باصدات انگار یکم شوکه شد
ات: سلام جونگکوک
سریع چراغارو روشن کرد و همونطور که دستش رو قفسه سینش بود گفت
کوک: یاااااا..... ترسیدم.....تو هنوز نخوابیدی؟
از رو مبل بلند شدی و به سمتش رفتی
ات: نه.....منتظر تو بودم
با تردید بغلش کردی فقط برای اینکه واکنششو ببینی بغلش مثه همیشه نبود بوی تنش فرق میکرد دیگه اون ارامشو نداشت هیچ عکس العملی نشون نداد بغض وحشتناکی به گلوت چنگ میزد تنها فقط صدای فیکش که بزور تحملت میکرد و شنیدی کوک: اها.... منم
پرش به وقت خواب(چی گفتم😂😂)
پشت بهت خوابیده بود مثه این 5 ماهه اخیر اما تو سمتش خوابیده بودی و به کمرش زل زده بودی مثه قبلا با موهات بازی نمیکرد و برای ارمشش تو اغوش نمیگرفتت... هنوز هم امیدی بود اره از صدا نفساش فهمیدی به خواب عمیقی فورو رفته یکدفعه به نظر اومد یکی براش پیام فرستاده گوشیش لرزید و روشن شدخیلی اروم طوری که بیدار نشه میری سمت گوشیش و اخرین لاک اسکرین گوشیش انگار اب یخ روت خالی کردن
پیام: "عشقم فردا زود تر بیا منتظرت نفسم♡♡" دستات رو جلوی دهنت گرفتی که صدای جیغ و گریت در نیاد اشکات بی وقفه میریخت رو زمین زانو زدی یه لحظه تمام خاطرت اومد جلو چشمات و مثه یه فیلم رد شد حتی اسم بچتونم انتخاب کرده بودین محکم رو قلبت میکوبیدی که دردش خفه شهاگار مواد موزاب ریخته بوددی روش قشنگ صدای ترک خوردن قلبتو میشنیدی
پرش به دو هفته بعد(حال خودمم چقد بد شد از ادمای خیانت کار توی تعحل متنفرم)
بعد از اون شد دیگه اون ادم سابق نشدم نه درست میخوابیدم نه درست غذا میخوردم به روشم نیوردم که فهمیدم عشقش به اون خانومو پذیرفتم با خدا عهد کردم که در ازای داشنش همه ی سختی هارو به جون میخرم این چیزی بود که خودم خواستم پس پاش وایسادم اما باهاش حرفی نمیزدم فقط لبخند گرم و پر از عشق رو لبم بود اما این دفعه واقعی نبود به اینکه تو اون مدت کم عشقش رو تجربه کرده بودم کافی بود پس با ارامش و سکوت منتظر مرگ بودی خ*و*د*ک*ش*ی نمیکردم اما انگار کوکم متوجه رفتارام شده بود شبا زود تر میومد خونه بیشتر باهام حرف میزد وفقط همون لبخندو تحویلش میدادم و با یه اره و نه ساده جوابشو میدادم و دوروغای شیرینی که میگفت بیشتر عذابت میداد مثه
کوک: عشقم چرا انقدر ساکتی؟اندازه کهکشان ها دوست دارم عمرم
۶.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.