پارت سوم:
جک پدر واقعیش نبود، مادرش وقتی هیونجین ۱۶ سالش بود به پدرش یعنی جیهون خیانت کرد و با جک ازدواج کرد، که نتیجش شد دوری از پدر عزیزش و سر و کله زدن با پدر و برادر ناتنیش! مادرش هم تو سواحل آمریکا درحال خوش گذرونیه بدون اینکه خبر داشته باشه پسر چیکار میکنه. جک فقط برای یک هفته به کره اومده بود و هیونجین از این بابت خوشحال بود که فردا اول وقت از اینجا میره.
بعد از حالت دادن موهای بلوندش شلوار لی زغالی و کت کوتاه همرنگش رو پوشید و عطر مورد علاقش رو زد. نگاه دیگه ای توی آینه به خودش انداخت.
-خوبه
چراغ های کنار آینش رو خاموش کرد و گوشیش رو برداشت. از اونجایی که زود مست میشد ترجیح داد ماشین نبره چون توی مستی نمیتونست رانندگی کنه.
نگاهی به ساعت انداخت. نزدیکای ساعت نه بود و هنوز وقت داشت. این هفته خیلی تصمیم داشت بره کلاب ولی به قدری سرش شلوغ بود که وقتی میرسید خونه فقط دوش میگرفت و میخوابید.
بعد از پوشیدن کتش، کراواتش رو هم بست و دوباره نگاهی به ساعت مچیش انداخت. رو به خدمتکارش گفت
-ماشین رو آماده کنین
خدمتکار بعد از تعظیم از اونجا خارج شد.
بعد از حساب کردن پول تاکسی پیاده شد و نگاهی به کلاب انداخت.
از جونگین انتظار نداشت همچین جایی رو برای تولدش انتخاب کنه. برخلاف کلاب های دیگه اونجا خیلی مرتب و شیک بود. تصمیم گرفت بیشتر از این دوستاش رو منتظر نزاره پس وارد کلاب شد.
نگاهش رو به تابلوی بالای در کلاب داد. "Hell".
جایی که برای بعضیا بهشت و برای بقیه جهنم بود. زندگیشون از وقتی که وارد کلاب میشدن تبدیل به جهنم میشد. البته برای هیونجین که vip اون کلابه فرق میکرد. با قدم های با احتیاط وارد کلاب شد و سرجای همیشگیش نشست.
-چه عجب افتخار دادی بیای
جونگین گفت و پشت سرش بنگچان ادامه داد
-اگه چند دیقه دیگه دیر میکردی بهمون ثابت میشد یچیزیت شده
صندلی خالی کنار جونگین رو بیرون کشید و روش نشست.
-هیی! کلا ۱۰ دیقه دیر کردم
درحالی که روی صندلی لم داده بود و نوشیدنیش رو میخورد نگاهش به گارسون افتاد که داشت کیکی رو به میزی میبرد. کنجکاوانه نیم نگاهی به افراد اون میز انداخت که با دیدن چهره ی آشنایی سریع لیوان رو روی میز گذاشت و خودش رو جلو کشید. بعد از رفتن گارسون و نمایان شدن چهره ی کامل اون پسر نفس تو سینش حبس شد..
بعد از حالت دادن موهای بلوندش شلوار لی زغالی و کت کوتاه همرنگش رو پوشید و عطر مورد علاقش رو زد. نگاه دیگه ای توی آینه به خودش انداخت.
-خوبه
چراغ های کنار آینش رو خاموش کرد و گوشیش رو برداشت. از اونجایی که زود مست میشد ترجیح داد ماشین نبره چون توی مستی نمیتونست رانندگی کنه.
نگاهی به ساعت انداخت. نزدیکای ساعت نه بود و هنوز وقت داشت. این هفته خیلی تصمیم داشت بره کلاب ولی به قدری سرش شلوغ بود که وقتی میرسید خونه فقط دوش میگرفت و میخوابید.
بعد از پوشیدن کتش، کراواتش رو هم بست و دوباره نگاهی به ساعت مچیش انداخت. رو به خدمتکارش گفت
-ماشین رو آماده کنین
خدمتکار بعد از تعظیم از اونجا خارج شد.
بعد از حساب کردن پول تاکسی پیاده شد و نگاهی به کلاب انداخت.
از جونگین انتظار نداشت همچین جایی رو برای تولدش انتخاب کنه. برخلاف کلاب های دیگه اونجا خیلی مرتب و شیک بود. تصمیم گرفت بیشتر از این دوستاش رو منتظر نزاره پس وارد کلاب شد.
نگاهش رو به تابلوی بالای در کلاب داد. "Hell".
جایی که برای بعضیا بهشت و برای بقیه جهنم بود. زندگیشون از وقتی که وارد کلاب میشدن تبدیل به جهنم میشد. البته برای هیونجین که vip اون کلابه فرق میکرد. با قدم های با احتیاط وارد کلاب شد و سرجای همیشگیش نشست.
-چه عجب افتخار دادی بیای
جونگین گفت و پشت سرش بنگچان ادامه داد
-اگه چند دیقه دیگه دیر میکردی بهمون ثابت میشد یچیزیت شده
صندلی خالی کنار جونگین رو بیرون کشید و روش نشست.
-هیی! کلا ۱۰ دیقه دیر کردم
درحالی که روی صندلی لم داده بود و نوشیدنیش رو میخورد نگاهش به گارسون افتاد که داشت کیکی رو به میزی میبرد. کنجکاوانه نیم نگاهی به افراد اون میز انداخت که با دیدن چهره ی آشنایی سریع لیوان رو روی میز گذاشت و خودش رو جلو کشید. بعد از رفتن گارسون و نمایان شدن چهره ی کامل اون پسر نفس تو سینش حبس شد..
۱.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.