غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ¹
ا/ت_: مامان من برگشتم
م: تو کابینت چند بسته رامن داریم
همیشه از مدرسه برمیگردم پیش خودم میگم امروز خوب پیش میره و مامانم بهم سخت نمیگیره ولی همه چی بدتر میشه
خیلی دوست دارم که بتونم با مامانم رابطه خوبی داشته باشم ولی نمیشه....خب از وقتی بابام به دست دشمناش کشته شد همه چی بدتر شد و ما بخاطر امنیت مجبور شدیم بیایم به این شهر بزرگ که وضعیت مالیمون هم داغون تر شد
امیدوارم موفق بشم و بتونم یه زندگی خوب واسه خودم و مامانم بسازم بتونیم تو آرامش زندگی کنیم بدون نگرانی واسه بی پولی و مامانم بهم افتخار کنه
آره آرزوی من اینه...
مامان ا/ت^: دخترم امروز نمیخواد بری سرکار ناهارتو بخور بیا باهم حرف بزنیم
ا/ت تو دلش: دخترم؟.....میخواد باهام حرف بزنه خب این یعنی چی ما تاحالا باهم حرف نزدیم
ا/ت_: مامان میخواستی باهام حرف بزنی؟
^ آره بشین
امروز همه چی خیلی عجیبه
^ برات لباس گرفتم خوشگله؟
_آ..آره خیلی...باورم نمیشه
^ میخوام خبر خوبی بدم...شانس در خونتو زده
_(تعجبی نگا میکنه)
^ یه مرد خوب پیدا شده که از تو خوشش اومده
_ها
^گوش کن....اون خیلی خیلی پولداره و اگه باهاش ازدواج کنی همه مشکلاتمون حل میشه تو واسه خودت میشی خانوم
_ ماما...
^امروز قراره بیاد و تو رو ببینه باید خیلی با ملاحظه باشی
^ شاید یکم سنش زیاد باشه ولی خیلی پولدار و خوش قیافه س باید باهاش ازدواج کنی
_مامان من فقط 15 سالمه
^ آره اونقدر بزرگ شدی که ازدواج کنی
_نه نشدم
^باز داری بچه بازی در میاری
_......ولی من
^برو این لباس و بپوش و به خودت برس
_ من نمیخوام ازدواج کنم
م: تو کابینت چند بسته رامن داریم
همیشه از مدرسه برمیگردم پیش خودم میگم امروز خوب پیش میره و مامانم بهم سخت نمیگیره ولی همه چی بدتر میشه
خیلی دوست دارم که بتونم با مامانم رابطه خوبی داشته باشم ولی نمیشه....خب از وقتی بابام به دست دشمناش کشته شد همه چی بدتر شد و ما بخاطر امنیت مجبور شدیم بیایم به این شهر بزرگ که وضعیت مالیمون هم داغون تر شد
امیدوارم موفق بشم و بتونم یه زندگی خوب واسه خودم و مامانم بسازم بتونیم تو آرامش زندگی کنیم بدون نگرانی واسه بی پولی و مامانم بهم افتخار کنه
آره آرزوی من اینه...
مامان ا/ت^: دخترم امروز نمیخواد بری سرکار ناهارتو بخور بیا باهم حرف بزنیم
ا/ت تو دلش: دخترم؟.....میخواد باهام حرف بزنه خب این یعنی چی ما تاحالا باهم حرف نزدیم
ا/ت_: مامان میخواستی باهام حرف بزنی؟
^ آره بشین
امروز همه چی خیلی عجیبه
^ برات لباس گرفتم خوشگله؟
_آ..آره خیلی...باورم نمیشه
^ میخوام خبر خوبی بدم...شانس در خونتو زده
_(تعجبی نگا میکنه)
^ یه مرد خوب پیدا شده که از تو خوشش اومده
_ها
^گوش کن....اون خیلی خیلی پولداره و اگه باهاش ازدواج کنی همه مشکلاتمون حل میشه تو واسه خودت میشی خانوم
_ ماما...
^امروز قراره بیاد و تو رو ببینه باید خیلی با ملاحظه باشی
^ شاید یکم سنش زیاد باشه ولی خیلی پولدار و خوش قیافه س باید باهاش ازدواج کنی
_مامان من فقط 15 سالمه
^ آره اونقدر بزرگ شدی که ازدواج کنی
_نه نشدم
^باز داری بچه بازی در میاری
_......ولی من
^برو این لباس و بپوش و به خودت برس
_ من نمیخوام ازدواج کنم
۳۰.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.