part: 73
بعد اینکه از سر فیلمبرداری برگشتیم کمپانی اومدیم تو استودیوی کوک ولی انگار ازم دلخور شده بود اصلا نمیدونم چیکار کردم که اینجوری میکنه
دیگه تحمل این سرد بودنشو نداشتم و بش گفتم
_ببینم کوک چیزی گفتم که ناراحت شدی
کوک: نه من کی باشم که از حرفت ناراحت شم
هانا: چی داری میگی
کوک: ولش مهم نیس بیا رو اهنگمون کار کنیم
هانا: تا نگی چرا اینجوری میکنی عمرا
کوک: میگم هیچی نیس و ازت ناراحت نیستم
هانا: هی جئون چن ساله دوستیم و خوب میشناسمت از ی چیزی ناراحتی
کوک:گفتم که چیز مهمی نیس یکم حالم خوب نیس
زبونمو تو لپم فرو کردم و با حرص گفتم _خیله خب
نمیدونم چش شده حرفیم نمیزنه بیشعور
بعد چن ساعت دیگه تموم شد کارمون و باید برمیگشتیم خونه داشتم از گرسنگی میمردم ولی از وقت غذا خوردنمم گذشته بود و ساعت1نصف شب بود
برگشتم خونه ولی همش فکرم پیش کوک بود چش شد یدفعه چرا اینجوری کرد عقلم قد نمیده دیگه من کاری کردم ناراحت شه آییش
لباسامو با لباس راحتی عوض کردم انقد خسته بودم بذون توجه به اینکه دارم از گرسنگی جون میدم خوابیدم
*
اصلا وقت نکردم اول صبحی چیزی بخورم و ی راس اومدم کمپانی چون که رئیس بزرگ احضارمون کرده خدا به خیر کنه اخرین بار که چیز خوبی نبود اینبارو باید امیدوار باشم که خوب باشه
منیجر شخصیم با خودش به سمت اتاق رئیس بردم و بعد اون خودش وایساد دم در من در زدم و رفتم داخل
کل اعضا اونجا بودن و این باعث میشد ترسم بیشتر شه
تعظیمی جلوی میز بهش کردمو رفتم کنار بقیه رو کاناپه نشستم
®خب خوبه اومدی میخواستم ی چیز مهم بهتون بگم
همه منتظر بهش زل زدیم تا به حرف بیاد
®چن روز دیگه فن میتینگ دارین
با سر تایید کردیم
®خب تو این فن میتینگ لونا نمیتونه شرکت کنع ولی بدون اونم نمیشه و باید حتما بیاد
یون کیونگ: لونا حالی نداره که بخواد بیا فن میتینگ
®همین الانشم بخاطرش کمپانی داره کلی هیت میخوره اگه تو برنامه شرکت نکنه و بفهمن که چقد بد اسیب دیده به ضرر کمپانی تموم میشه
هانا: لونا حتی نمیتونه غذا بخوره بخاطر پاش بزور راه میره اخه چطور انتظار دارین تو فن میتینگ امشب شرکت کنه
®همینکه گفتم نکنه یادتون رفته من کیم و شما کی هستین
سوجین: اوه واقعا ببخشید که یادمون رف عروسک خیمه شب بازیه شماییم
بعد اینکه سوجین حرفشو زد از اتاق اومدیم بیرون از عصبانیت میخواستم هرچی دم دستمه بزنم خورد کنم ولی حتی اینکارم نمیتونستم بکنم لونا واقعا حالش خیلی بده بدتر از اونی کی بخواد تو فن میتینگ امشب شرکت کنه فن میتینگ خارج از شهر برگزار میشه و واقعا نگران لونا ام چرا یذره درک ندارن اینا واقعا چرا
سوهی: دخترا حالا میخوایم چیکارکنیم لونا نمیتونه بیاد
هانا: اونیی یادت رفته رئیس بزرگ و کسی که مارو رو انگشتش میچرخونه و حکم خدارو واسمون داره این حرفو زده بنظرت میتونیم کاری کنیم
یونجی: راس میگ نمیتونیم کاری بکنیم
دیگه تحمل این سرد بودنشو نداشتم و بش گفتم
_ببینم کوک چیزی گفتم که ناراحت شدی
کوک: نه من کی باشم که از حرفت ناراحت شم
هانا: چی داری میگی
کوک: ولش مهم نیس بیا رو اهنگمون کار کنیم
هانا: تا نگی چرا اینجوری میکنی عمرا
کوک: میگم هیچی نیس و ازت ناراحت نیستم
هانا: هی جئون چن ساله دوستیم و خوب میشناسمت از ی چیزی ناراحتی
کوک:گفتم که چیز مهمی نیس یکم حالم خوب نیس
زبونمو تو لپم فرو کردم و با حرص گفتم _خیله خب
نمیدونم چش شده حرفیم نمیزنه بیشعور
بعد چن ساعت دیگه تموم شد کارمون و باید برمیگشتیم خونه داشتم از گرسنگی میمردم ولی از وقت غذا خوردنمم گذشته بود و ساعت1نصف شب بود
برگشتم خونه ولی همش فکرم پیش کوک بود چش شد یدفعه چرا اینجوری کرد عقلم قد نمیده دیگه من کاری کردم ناراحت شه آییش
لباسامو با لباس راحتی عوض کردم انقد خسته بودم بذون توجه به اینکه دارم از گرسنگی جون میدم خوابیدم
*
اصلا وقت نکردم اول صبحی چیزی بخورم و ی راس اومدم کمپانی چون که رئیس بزرگ احضارمون کرده خدا به خیر کنه اخرین بار که چیز خوبی نبود اینبارو باید امیدوار باشم که خوب باشه
منیجر شخصیم با خودش به سمت اتاق رئیس بردم و بعد اون خودش وایساد دم در من در زدم و رفتم داخل
کل اعضا اونجا بودن و این باعث میشد ترسم بیشتر شه
تعظیمی جلوی میز بهش کردمو رفتم کنار بقیه رو کاناپه نشستم
®خب خوبه اومدی میخواستم ی چیز مهم بهتون بگم
همه منتظر بهش زل زدیم تا به حرف بیاد
®چن روز دیگه فن میتینگ دارین
با سر تایید کردیم
®خب تو این فن میتینگ لونا نمیتونه شرکت کنع ولی بدون اونم نمیشه و باید حتما بیاد
یون کیونگ: لونا حالی نداره که بخواد بیا فن میتینگ
®همین الانشم بخاطرش کمپانی داره کلی هیت میخوره اگه تو برنامه شرکت نکنه و بفهمن که چقد بد اسیب دیده به ضرر کمپانی تموم میشه
هانا: لونا حتی نمیتونه غذا بخوره بخاطر پاش بزور راه میره اخه چطور انتظار دارین تو فن میتینگ امشب شرکت کنه
®همینکه گفتم نکنه یادتون رفته من کیم و شما کی هستین
سوجین: اوه واقعا ببخشید که یادمون رف عروسک خیمه شب بازیه شماییم
بعد اینکه سوجین حرفشو زد از اتاق اومدیم بیرون از عصبانیت میخواستم هرچی دم دستمه بزنم خورد کنم ولی حتی اینکارم نمیتونستم بکنم لونا واقعا حالش خیلی بده بدتر از اونی کی بخواد تو فن میتینگ امشب شرکت کنه فن میتینگ خارج از شهر برگزار میشه و واقعا نگران لونا ام چرا یذره درک ندارن اینا واقعا چرا
سوهی: دخترا حالا میخوایم چیکارکنیم لونا نمیتونه بیاد
هانا: اونیی یادت رفته رئیس بزرگ و کسی که مارو رو انگشتش میچرخونه و حکم خدارو واسمون داره این حرفو زده بنظرت میتونیم کاری کنیم
یونجی: راس میگ نمیتونیم کاری بکنیم
۱۱.۵k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.