«عروسک خیمه شب بازی»
«عروسک خیمه شب بازی»
پارت: ۱۲
نیم نگاهی به تهیونگ انداختم
بی خیال داشت غذاشو میخورد
_ام..اما...
حرفمو با صدای بلند قطع کرد
_اما و اگر نداره...برو بیرون
سرمو بلند کردم و به تهیونگ نگاه کردم
به چشمام خیره شد
با چشمایی که کم مونده بود پرشه نگاهش کردم
با صدای ارومی گفت∶
_برو بیرون غذامونو تموم کردیم بیا غذاتو بخور..
بیشتر از این غرورمو نشکوندم
سمت بیرون آشپزخونه حرکت کردم که صدای آروم لیا اومد
_ته مونده ی غذامونو بخور البته
دوست داشتم برگردم و جوابشو بدم
بزنمش یا موهاشو بکشم
ولی میدونستم بعدش حسابی حرف میشنوم
اشکالی نداشت من درد بکشم نه!
ولی بچم گناه داشت!
پارت: ۱۲
نیم نگاهی به تهیونگ انداختم
بی خیال داشت غذاشو میخورد
_ام..اما...
حرفمو با صدای بلند قطع کرد
_اما و اگر نداره...برو بیرون
سرمو بلند کردم و به تهیونگ نگاه کردم
به چشمام خیره شد
با چشمایی که کم مونده بود پرشه نگاهش کردم
با صدای ارومی گفت∶
_برو بیرون غذامونو تموم کردیم بیا غذاتو بخور..
بیشتر از این غرورمو نشکوندم
سمت بیرون آشپزخونه حرکت کردم که صدای آروم لیا اومد
_ته مونده ی غذامونو بخور البته
دوست داشتم برگردم و جوابشو بدم
بزنمش یا موهاشو بکشم
ولی میدونستم بعدش حسابی حرف میشنوم
اشکالی نداشت من درد بکشم نه!
ولی بچم گناه داشت!
۶۰۳
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.