Why didn't you leave it?! p3
ا.ت نشسته بود و داشت نقاشی میکرد دیگه تموم شده بود چهره مامان و باباش و خودش بود که دسته جمعی گرفته بودن قاب عکس اون رو هم ولی کوچیک بود رفت طبقه پایین
ا.ت:عمه جانس
(کلا سرد و آرومه دیگه من ۳ ساعت نمینویسم)
عمه جانس:چیه ؟
ا.ت:میشه یه خواهش بکنم ازتون ؟
عمه جانس:بگو
ا.ت:میشه عکس خانوادگیم رو برام قاب بزرگ بگیری؟
عمه جانس:آره ولی فقط اینبار برو با جکسون قاب بکیر بیا
ا.ت:خیلی ممنون
رفت و عکس رو قاب گرفت نصف یه طرف دیوارش اون قاب بود به قاب نگاه کرد که بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد آدم دلش براش میسوخت بعد کلی گریه رفت و خوابید
ساعت ۵ صبح از خواب بلند شد و رفت کارای مربوط رو انجام داد و وسایل های مدرسه اش رو آماده کرد و رفت پایین
جکسون:سلام خانم ا.ت
ا.ت:سلام(آروم و سرد )
بازم میگم با همه آروم و سرد حرف میزنه)
جکسون:بفرمایید صبحانه
ا.ت:ممنون
چند تا لقمه خورد و رفت پیاده رفت چون دوست نداشت کسی پیشش باشه آروم آروم رفت که رسید به مدرسه رفت داخل کلاس و معلم اومد پچ پچ بچه ها کلاس رو مر کرده بود مطمئنن درمورد ا.ت بود چون همه بهش نگاه میکردن
معلم:لطفا ساکت
دانش آموز جدید داریم بیا خودتو رو معرفی کن
ا.ت:سلام من پارک ا.ت هستم به خاطر یکسری دلایل اومدم به مدرسه جدید
معلم:خیلی ممنون لطفا بشین
بچه ها دوست ندارم اذیتش کنید چون خودتون هم وقتی اومدید مدرسه جدید انقدر استرس داشتید و دوستی نداشتید
زنگ تفریح خورد
ا.ت تنها نشسته بود یه گوشه و دریاچه کنار مدرسه رو میکشید که دست یکی رو روشونش حس کرد برگشت دید یه پسر خوشگل و جذابه که دخترا صداش میکردن
ا.ت:ببخشید جای شما نشستم الان میرم
..:نه جای من نیس اسمت چی بود
ا.ت:ا.ت
..:منم تهیونگم کیم تهیونگ
ا.ت:باش
تهیونگ:چرا اینجوری رفتار میکنی ؟
ا.ت:میدونم بی ادبیه ولی میشه مزاحمم نشی؟
دختره:ایشش دختره جص میاد تهیونگ بیا اینور با این گدا کاری نداشته باش
تهیونگ رفت
ذهن ا.ت
نمیخوام دوستای جدید پیدا کنم نمیخوام با کسی دوست باشم باهاشون گرم بگیرم از همه چی بدم میاد از همه ی بچه های اینجا معلم ها و بقیه متنفرم متنفر
یهو دفترش پرت شد زمین
دختره:اوه ببخشید دستم خورد
ا.ت:دوباره یکی دیگه
دختره :منظورت چیه؟
ا.ت:هیچی
رفت دفترش رو برداشت زنگ خونه خورد و رفتن خونه
ا.ت:عمه جانس
(کلا سرد و آرومه دیگه من ۳ ساعت نمینویسم)
عمه جانس:چیه ؟
ا.ت:میشه یه خواهش بکنم ازتون ؟
عمه جانس:بگو
ا.ت:میشه عکس خانوادگیم رو برام قاب بزرگ بگیری؟
عمه جانس:آره ولی فقط اینبار برو با جکسون قاب بکیر بیا
ا.ت:خیلی ممنون
رفت و عکس رو قاب گرفت نصف یه طرف دیوارش اون قاب بود به قاب نگاه کرد که بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد آدم دلش براش میسوخت بعد کلی گریه رفت و خوابید
ساعت ۵ صبح از خواب بلند شد و رفت کارای مربوط رو انجام داد و وسایل های مدرسه اش رو آماده کرد و رفت پایین
جکسون:سلام خانم ا.ت
ا.ت:سلام(آروم و سرد )
بازم میگم با همه آروم و سرد حرف میزنه)
جکسون:بفرمایید صبحانه
ا.ت:ممنون
چند تا لقمه خورد و رفت پیاده رفت چون دوست نداشت کسی پیشش باشه آروم آروم رفت که رسید به مدرسه رفت داخل کلاس و معلم اومد پچ پچ بچه ها کلاس رو مر کرده بود مطمئنن درمورد ا.ت بود چون همه بهش نگاه میکردن
معلم:لطفا ساکت
دانش آموز جدید داریم بیا خودتو رو معرفی کن
ا.ت:سلام من پارک ا.ت هستم به خاطر یکسری دلایل اومدم به مدرسه جدید
معلم:خیلی ممنون لطفا بشین
بچه ها دوست ندارم اذیتش کنید چون خودتون هم وقتی اومدید مدرسه جدید انقدر استرس داشتید و دوستی نداشتید
زنگ تفریح خورد
ا.ت تنها نشسته بود یه گوشه و دریاچه کنار مدرسه رو میکشید که دست یکی رو روشونش حس کرد برگشت دید یه پسر خوشگل و جذابه که دخترا صداش میکردن
ا.ت:ببخشید جای شما نشستم الان میرم
..:نه جای من نیس اسمت چی بود
ا.ت:ا.ت
..:منم تهیونگم کیم تهیونگ
ا.ت:باش
تهیونگ:چرا اینجوری رفتار میکنی ؟
ا.ت:میدونم بی ادبیه ولی میشه مزاحمم نشی؟
دختره:ایشش دختره جص میاد تهیونگ بیا اینور با این گدا کاری نداشته باش
تهیونگ رفت
ذهن ا.ت
نمیخوام دوستای جدید پیدا کنم نمیخوام با کسی دوست باشم باهاشون گرم بگیرم از همه چی بدم میاد از همه ی بچه های اینجا معلم ها و بقیه متنفرم متنفر
یهو دفترش پرت شد زمین
دختره:اوه ببخشید دستم خورد
ا.ت:دوباره یکی دیگه
دختره :منظورت چیه؟
ا.ت:هیچی
رفت دفترش رو برداشت زنگ خونه خورد و رفتن خونه
۹.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.