{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۲۶
ات از ماشین پیاده شد و نگاهی به عمارت انداخت
ات : خیلی عمارت بزرگیه
جیمین : عمارت ما
ات : چی
جیمین : مامانم برامون صبحونه اماده کرده منم گفتم دنباله عشقم بیام و باهم بخوریم
ات اخم کرد و گقت
ات : چرا بهم نگفتی که میریم خونه تو
جیمین : چرا عشقم مگه الان چیشده
ات : یه لباس مناصب میپشیدم
جیمین به سمته ات رفت و تو چشم هایش زل زد
جیمین : عشقم لباست خیلی هم مناصب هستش
خوب دیگه بریم
دست اش رو گرفت و سمته عمارت حرکت کردن
وقتی وارد عمارت شدن جیمین به سمت اوتاق اش قدم برداشت ات هم پوشته سر اش راه میرفت
هیچ کس تو عمارت نبود
》》》》》》》》》》
ات وقتی وارده اوتاق جیمین شد و با مردمک چشمایش همسه اوتاق رو آنالیز کرد
ات : وای جیمین اوتاق خیلی قشنگه
جیمین : خیلی ممنونم
ات سمته تخت جیمین رفت و به تت اش نگاهی انداخت
جیمین : چشد
ات : هیچی تحت خیلی خوشگله
جیمین به سمت ات قدم برداشت و دست هایش رو دوره
ک*مرد ات حلقه کرد ات چشم هایش رو بست و نفسی بیرون داد
جیمین : چرا به تختم اینجوری نگاه کردی؟
ات : شوخیت گرفته لسن چه حرفیه خوب از تختت خوشم اومد همین بعدش هم برو کنار الان یکی میاد
جیمین : باشه اما الان هیچی نمیگم
از ات دور شد
رویه صندلی نشست و خدمتکار وارده اوتاق شد و میز خیلی باشکوه برایش چیدن
ات : جیمین چرا اینهمه تدارک چیدین
جیمین : عشقم بشین و با هم صبحونه رو بخوریم
》》》》》》》》》》》》》
بلخره بعد کلی صبحبت کردن خندیدن و شناخت هم صبحونه رو خوردن و از اوتاق خارج شدن
میخواست از در سالون برن ئیران که مادر حیمین صداشون زد
م/ج : کی اونیدن که زود میرین
از پله ها به سمته اون ها صدم برداشت
ات نگاهش رو به سمت مادر جیمین دوخت
جیمین : نه دیگه میریم مادر جون
م/ج : پسرم این دختر خوشگل رو من میشناسم
جیمین : مادر مین ات دختر اقایه مین
ات : سلام مین ات هستم
م/ج : خوشبختم دخترم دوست جیمین هستی چون هیچ وقت باهاش ندیدمت
ات تگاهش رو سمت جیمین دوخت و منتظر موند تا جیمین حرف بزه
جیمین : مادر جونم دیگه قراره همش این دخترم جذاب رو ببین چون دوست دوختره من هستش
دست دختره رو تو دست اش قاب کرد و با مادرش خداهافظ کرد و از عمارت خارج شد مادرش در شک بود چون چیمین ما هیچ وقت با هیچ دختری نیومده بود خونه اش .
پارت ۲۶
ات از ماشین پیاده شد و نگاهی به عمارت انداخت
ات : خیلی عمارت بزرگیه
جیمین : عمارت ما
ات : چی
جیمین : مامانم برامون صبحونه اماده کرده منم گفتم دنباله عشقم بیام و باهم بخوریم
ات اخم کرد و گقت
ات : چرا بهم نگفتی که میریم خونه تو
جیمین : چرا عشقم مگه الان چیشده
ات : یه لباس مناصب میپشیدم
جیمین به سمته ات رفت و تو چشم هایش زل زد
جیمین : عشقم لباست خیلی هم مناصب هستش
خوب دیگه بریم
دست اش رو گرفت و سمته عمارت حرکت کردن
وقتی وارد عمارت شدن جیمین به سمت اوتاق اش قدم برداشت ات هم پوشته سر اش راه میرفت
هیچ کس تو عمارت نبود
》》》》》》》》》》
ات وقتی وارده اوتاق جیمین شد و با مردمک چشمایش همسه اوتاق رو آنالیز کرد
ات : وای جیمین اوتاق خیلی قشنگه
جیمین : خیلی ممنونم
ات سمته تخت جیمین رفت و به تت اش نگاهی انداخت
جیمین : چشد
ات : هیچی تحت خیلی خوشگله
جیمین به سمت ات قدم برداشت و دست هایش رو دوره
ک*مرد ات حلقه کرد ات چشم هایش رو بست و نفسی بیرون داد
جیمین : چرا به تختم اینجوری نگاه کردی؟
ات : شوخیت گرفته لسن چه حرفیه خوب از تختت خوشم اومد همین بعدش هم برو کنار الان یکی میاد
جیمین : باشه اما الان هیچی نمیگم
از ات دور شد
رویه صندلی نشست و خدمتکار وارده اوتاق شد و میز خیلی باشکوه برایش چیدن
ات : جیمین چرا اینهمه تدارک چیدین
جیمین : عشقم بشین و با هم صبحونه رو بخوریم
》》》》》》》》》》》》》
بلخره بعد کلی صبحبت کردن خندیدن و شناخت هم صبحونه رو خوردن و از اوتاق خارج شدن
میخواست از در سالون برن ئیران که مادر حیمین صداشون زد
م/ج : کی اونیدن که زود میرین
از پله ها به سمته اون ها صدم برداشت
ات نگاهش رو به سمت مادر جیمین دوخت
جیمین : نه دیگه میریم مادر جون
م/ج : پسرم این دختر خوشگل رو من میشناسم
جیمین : مادر مین ات دختر اقایه مین
ات : سلام مین ات هستم
م/ج : خوشبختم دخترم دوست جیمین هستی چون هیچ وقت باهاش ندیدمت
ات تگاهش رو سمت جیمین دوخت و منتظر موند تا جیمین حرف بزه
جیمین : مادر جونم دیگه قراره همش این دخترم جذاب رو ببین چون دوست دوختره من هستش
دست دختره رو تو دست اش قاب کرد و با مادرش خداهافظ کرد و از عمارت خارج شد مادرش در شک بود چون چیمین ما هیچ وقت با هیچ دختری نیومده بود خونه اش .
۲.۵k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.