بهای قمار پارت 21
بهای قمار
پارت 21
چشمای لیرا از درد تقریبا سیاهی رفت و چند ثانیه بعد خاموش شد دیگه هیچی نمیدید !
یونگی لحظه ای با بکر اینکه اشتباه کرده و به لیرا تهمت غلط زده ازش بیرون کشید و به جسم بی جان لیرا خیره شد چند بار تکونش داد اما فایده نداشت لیرا از هوش رفته بود ...
دستشو روی رگ مچ دستش گذاشت
¥ نمیزنه ! نه چرا میزنه ولی ...
نبضش خیلی کند بود شاید 20 تا 30 تا در دقیقه
یونگی پشیمون بود چند بار سیلی ارومی به صورت لیرا زد
¥ یا بلند شو نمایش بسه !
¥ یااا
لحظه ای ترسید که بلایی سرش بیاد لباساشو پوشید و با عجله از اتاق رفت بیرون از پله دوید پائین و رو به پدرش گفت
¥ دکتر خبر کنین دکتررر
نگهبانا همه با عجله با دکتر تماس گرفتن
اقای مین نگران سمت یونگی اومد
+ چیشد ؟ کشتیش ؟
¥ اون لیرا نیستتت ! کار لیرا نبوده !
+ پس... اون عکسا !؟
¥ لیرا باکره است .... یعنی منظورم اینه که بود !
اقای هارد با عجله به سمت اقای مین دوید : اقای مین یه پیام اومده !
+ از طرف ..؟
هارد : رقیبتون شخص توی عکسا
اقای مین سراسیمه کاغذ رو باز کرد
" فکر نمیکردم فتوشاپ بتونه کاری کنه مین بزرگ به دست راستش شک کنه و تنییهش کنه ! "
اقای مین عصبانی کاغذ رو پاره کرد
+ لعنتتت بهش !
بعد سمت یونگی رفت
+ لیرا چی ؟ چقدر حالش وخیمه ؟
یونگی جوابی نداد اقای مین خاست خودش بره توی اتاق که یونگی جلوشو گرفت
¥ در شرایطی نیست که بتونی ببینیش !
اقای مین کلافه دستی توی موهاش کشید و یکی از خدمتکارا رو صدا زد
خدمتکار : بله قربان
+ برو بالا لباسای لیرا رو عوض کن و همه چیزو جمع و جور کن !
خدمتکار : چشم قربان
چند دقیقه بعد خدمتکار نگران برگشت : قربان نمیتونم لباساشو عوض کنم !
یونگی عصبی پرسید
¥ چرا اونوقت ؟
خدمتکار با ترس گفت : خونریزیشون بند نمیاد
یونگی موهاشو توی دستش مشت کرد
¥ لعنتی باید خودم برم
یونگی خاست بره طبقه بالا که صدای زنی باعث شد بایسته
زن : لطفا نرید خودم مشکلشون رو حل میکنم !
یونگی برگشت و با زن تقریبا 30 ساله ای که روپوش دکتر دستش بود و ساکی رو حمل میکرد مواجه شد پشت سر زن وارد اتاق شد
زن با عجله سمت لیرا دوید : وای لعنتی خونریزیش خیلی زیاده ! کی این بلای وحشتناکو سرش اورده ؟!
یونگی سعی کرد ماسمالیش کنه پس از اتاق خارج شد
چند دقیقه بعد صدای ابگرمکن نشان از این میداد که زن لیرا رو برد حموم ....
*****
زن از اتاق بیرون اومد : کارشون تموم شد رحمشون از ضربه ها ی سنگین اسیب دیده توصیه میکنم نزارین زیاد کار کنن و ...
چشم غرنه ای به یونگی رفت : رابطه هم نداشته باشن ! در ضمن داروهاشون روی میز لیست کردم و گذاشتم کمی هم تب کردن
اقای مین و یونگی تشکر کردن و رفتن طبقه بالا جثه لیرا زیر پتو بود و دستمال خیسی روی پیشونیش بود و چشمان همچنان بسته ...
بعد از رفتن اقای مین یونگی کنار لیرا نشست
¥ هوم ببخشید من متاسفم !
یونگی به زمین خیره شد چون حتی نمیتونست به چشمای بسته شده لیرا نگاه کنه
ناگهان صدایی که از ته چاه میومد گفت
- فقط متاسفی ؟
یونگی برگشت سمت لیرا که چشماشو یه نمه باز کرده بود و به سختی با لبای خشک شدش حرف میزر رو به رو شد
پارت 21
چشمای لیرا از درد تقریبا سیاهی رفت و چند ثانیه بعد خاموش شد دیگه هیچی نمیدید !
یونگی لحظه ای با بکر اینکه اشتباه کرده و به لیرا تهمت غلط زده ازش بیرون کشید و به جسم بی جان لیرا خیره شد چند بار تکونش داد اما فایده نداشت لیرا از هوش رفته بود ...
دستشو روی رگ مچ دستش گذاشت
¥ نمیزنه ! نه چرا میزنه ولی ...
نبضش خیلی کند بود شاید 20 تا 30 تا در دقیقه
یونگی پشیمون بود چند بار سیلی ارومی به صورت لیرا زد
¥ یا بلند شو نمایش بسه !
¥ یااا
لحظه ای ترسید که بلایی سرش بیاد لباساشو پوشید و با عجله از اتاق رفت بیرون از پله دوید پائین و رو به پدرش گفت
¥ دکتر خبر کنین دکتررر
نگهبانا همه با عجله با دکتر تماس گرفتن
اقای مین نگران سمت یونگی اومد
+ چیشد ؟ کشتیش ؟
¥ اون لیرا نیستتت ! کار لیرا نبوده !
+ پس... اون عکسا !؟
¥ لیرا باکره است .... یعنی منظورم اینه که بود !
اقای هارد با عجله به سمت اقای مین دوید : اقای مین یه پیام اومده !
+ از طرف ..؟
هارد : رقیبتون شخص توی عکسا
اقای مین سراسیمه کاغذ رو باز کرد
" فکر نمیکردم فتوشاپ بتونه کاری کنه مین بزرگ به دست راستش شک کنه و تنییهش کنه ! "
اقای مین عصبانی کاغذ رو پاره کرد
+ لعنتتت بهش !
بعد سمت یونگی رفت
+ لیرا چی ؟ چقدر حالش وخیمه ؟
یونگی جوابی نداد اقای مین خاست خودش بره توی اتاق که یونگی جلوشو گرفت
¥ در شرایطی نیست که بتونی ببینیش !
اقای مین کلافه دستی توی موهاش کشید و یکی از خدمتکارا رو صدا زد
خدمتکار : بله قربان
+ برو بالا لباسای لیرا رو عوض کن و همه چیزو جمع و جور کن !
خدمتکار : چشم قربان
چند دقیقه بعد خدمتکار نگران برگشت : قربان نمیتونم لباساشو عوض کنم !
یونگی عصبی پرسید
¥ چرا اونوقت ؟
خدمتکار با ترس گفت : خونریزیشون بند نمیاد
یونگی موهاشو توی دستش مشت کرد
¥ لعنتی باید خودم برم
یونگی خاست بره طبقه بالا که صدای زنی باعث شد بایسته
زن : لطفا نرید خودم مشکلشون رو حل میکنم !
یونگی برگشت و با زن تقریبا 30 ساله ای که روپوش دکتر دستش بود و ساکی رو حمل میکرد مواجه شد پشت سر زن وارد اتاق شد
زن با عجله سمت لیرا دوید : وای لعنتی خونریزیش خیلی زیاده ! کی این بلای وحشتناکو سرش اورده ؟!
یونگی سعی کرد ماسمالیش کنه پس از اتاق خارج شد
چند دقیقه بعد صدای ابگرمکن نشان از این میداد که زن لیرا رو برد حموم ....
*****
زن از اتاق بیرون اومد : کارشون تموم شد رحمشون از ضربه ها ی سنگین اسیب دیده توصیه میکنم نزارین زیاد کار کنن و ...
چشم غرنه ای به یونگی رفت : رابطه هم نداشته باشن ! در ضمن داروهاشون روی میز لیست کردم و گذاشتم کمی هم تب کردن
اقای مین و یونگی تشکر کردن و رفتن طبقه بالا جثه لیرا زیر پتو بود و دستمال خیسی روی پیشونیش بود و چشمان همچنان بسته ...
بعد از رفتن اقای مین یونگی کنار لیرا نشست
¥ هوم ببخشید من متاسفم !
یونگی به زمین خیره شد چون حتی نمیتونست به چشمای بسته شده لیرا نگاه کنه
ناگهان صدایی که از ته چاه میومد گفت
- فقط متاسفی ؟
یونگی برگشت سمت لیرا که چشماشو یه نمه باز کرده بود و به سختی با لبای خشک شدش حرف میزر رو به رو شد
۷۴.۳k
۳۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.