بی رحم تر از همه/پارت ۱۴۸
از زبان شوگا:
نقشه هامونو با هم هماهنگ کرده بودیم...حالا فقط منتظر تماس رییس پلیس با هایون بودیم... حالا که ات هم توی عمارت نبود با خیال راحت تری کارو انجام میدم...نسبت به قبل خیلی حساس تر شده!..منم وقتی ذهنم درگیرش بود نمیتونستم درست کارامو انجام بدم...در حال حاضر باید همونجا باشه تا مطمئن باشم از تنش و تشویش دوره!
از زبان تهیونگ:
پنج نفری منتظر تماس رئیس پلیس بودیم... همگی سکوت کرده بودیم...بلاخره تلفن هایون زنگ خورد!
هایون: الو رییس؟
رییس : لی هایون سریع خودتو برسون اداره...نیم ساعت دیگه ماموریت شروع میشه
هایون: چشم جناب سرگرد...همین الان راه میفتم...
هایون برگشت به ما گفت: من دارم میرم...از اینجا به بعدش پای خودتونه!
شوگا: نگران نباش...ما کارمونو بلدیم!
از زبان جیمین:
من،جونگکوک و شوگا با چن نفر از افرادمون رفتیم توی خیابون جونگنو(Jongno) که نزدیک اداره پلیس بود کمین کردیم...وقتی هی سونگ رو بگیرن موقع برگشتن از همین خیابون عبور میکنن تا به اداره پلیس برسن و هی سونگ رو برای بازداشت ببرن...
دوتا کامیون سنگین هم میخواستیم که به موقع راهو سد کنن!...اون دوتا رو توی خیابون فرعی گذاشته بودیم آماده باشن...
از زبان تهیونگ:
من با یه موتور Ducati V4 S Multistrada مشکی منتظر بودم تا وقتی پلیسا میان دنبالشون باشم...تا بفهمم دقیقا چن تا از نیروهاشون رو به همراه دارن...وقتی حرکت کردن دیدم یه ماشین سواری همراشون بود...که رییس پلیس ، هایون و دونفر دیگه از همکارای هایون همراشون بودن...و جلوتر حرکت میکردن ...یه ماشین کابین دار برای حمل مجرم و سه تا موتور سوار که پشت سر ماشین کابین دار حرکت میکردن...دورا دور از اونا دنبالشون بودم...چند دقیقه بعد به یه خونه رسیدیم...و همشون توقف کردن...من یه گوشه پنهون شدم تا کسی منو نبینه... همه نیروها وارد اون خونه شدن... هایونم رفت داخل...خیلی نگران هایون بودم... اگه حتی یه خراش کوچیک برمیداشت اون هی سونگ عوضیو تیکه تیکه میکردم!...هرچند که هایونِ من جسورتر از این حرفاس...اما نمیتونم نگران نباشم...
از زبان هایون:
هی سونگ واقعا اینجا بود...فکرشم نمیکرد اینطوری بشه...واقعا غافلگیر شد!...اون خیلی حرفه ای بود!....که انقد طولانی مدت تونسته بود قایم بشه...من خودمو دور نگه داشتم و...بقیه نیروهامونو فرستادم جلو تا هی سونگ منو نبینه...نمیخواستم صورت منو بشناسه... میترسیدم بعدا پیش تهیونگ منو ببینه و بفهمه که یه پلیس نفوذی هستم...
خودش بود و دونفر دیگه!!...حدس رییسم درست بود که ممکنه کسی پیشش باشه!!
اونا مقاومت کردن...با ما درگیر شدن...یه لحظه حواسم پرت شد و نزدیک بود یکی از آدمای هی سونگ منو بزنه!...همکارم فریاد زد و تونستم از تیررسش خارج بشم
اون کشته شد!..اما هی سونگ و آدم دیگشو دستگیر کردیم... تا اینجا نگران نبودم...دلهره اصلیم از الان به بعد شروع میشد!
از زبان تهیونگ:
بلاخره همگی از اون خونه بیرون اومدن...دیدم که دونفرو دستگیر کردن...به همون ترتیب قبلی حرکت کردن...موقع حرکت خیلی به هم نچسبیده بودن...ظاهرا حالا که هی سونگو گرفتن یکم خیالشون راحت شده بود...سهل انگارتر شده بودن!...و این به نفع ما بود
با فاصله دنبالشون راه افتادم...به شوگا خبر دادم که آماده باشن...
از زبان شوگا:
با راننده کامیون ها تماس گرفتم...گفتم کارشونو شروع کنن...باید بین ماشین پلیس با ماشینی که هی سونگ توش بود فاصله مینداختیم...داشتم میدیدم... چون تنهایی روی پل هوایی ایستاده بودم...وضعیتو زیر نظر داشتم...کل خیابون توی دید من بود..ماشین پلیسی که هایون توش بود رد شد... همون لحظه ماشین تریلی از خیابون فرعی وارد شد و جلوی ماشین کابین دار حامل هی سونگ رو به بهانه دور زدن بست...
از زبان تهیونگ:
توی این لحظه سرعتمو زیاد کردم...و به موتور سوارا رسیدم که پشت سر کابین بودن و جلوشون بسته شده بود...کلاه کاسکت سرم بود و منو نمیدیدن...هفت تیرمو درآوردم...فک میکردن یه رهگذرم...بهم توجهی نکردن..قبل اینکه بهشون فرصت واکنشی بدم...به همشون شلیک کردم...دستمو مستقیم بالا بردم و v رو نشون دادم...شوگا از روی پل هوایی منو میدید
از زبان شوگا:
به جیمین زنگ زدم و گفتم: مرحله آخر...
از زبان جیمین:
تریلی دوم هم از پشت سر ظاهر شد...الآن هر دو طرف هی سونگ بسته بود!..هممون وارد گود شدیم و به ماشین حمله کردیم!
از زبان هایون:
یکم که فاصله گرفتیم رییس پلیس گفت: صبر کنین ببینم...چرا دیگه نمیان؟!...اون تریلی دیگه دور نزد؟...دیر کردن!..برگردین عقب
ماشین دور زد و ما برگشتیم..خبری از تریلی ها نبود..رییس پلیس سریع پیاده شد..ماشین درش شکسته بود!..هی سونگی وجود نداشت. بقیه هم زخمی بودن...اما زنده بودن!
نقشه هامونو با هم هماهنگ کرده بودیم...حالا فقط منتظر تماس رییس پلیس با هایون بودیم... حالا که ات هم توی عمارت نبود با خیال راحت تری کارو انجام میدم...نسبت به قبل خیلی حساس تر شده!..منم وقتی ذهنم درگیرش بود نمیتونستم درست کارامو انجام بدم...در حال حاضر باید همونجا باشه تا مطمئن باشم از تنش و تشویش دوره!
از زبان تهیونگ:
پنج نفری منتظر تماس رئیس پلیس بودیم... همگی سکوت کرده بودیم...بلاخره تلفن هایون زنگ خورد!
هایون: الو رییس؟
رییس : لی هایون سریع خودتو برسون اداره...نیم ساعت دیگه ماموریت شروع میشه
هایون: چشم جناب سرگرد...همین الان راه میفتم...
هایون برگشت به ما گفت: من دارم میرم...از اینجا به بعدش پای خودتونه!
شوگا: نگران نباش...ما کارمونو بلدیم!
از زبان جیمین:
من،جونگکوک و شوگا با چن نفر از افرادمون رفتیم توی خیابون جونگنو(Jongno) که نزدیک اداره پلیس بود کمین کردیم...وقتی هی سونگ رو بگیرن موقع برگشتن از همین خیابون عبور میکنن تا به اداره پلیس برسن و هی سونگ رو برای بازداشت ببرن...
دوتا کامیون سنگین هم میخواستیم که به موقع راهو سد کنن!...اون دوتا رو توی خیابون فرعی گذاشته بودیم آماده باشن...
از زبان تهیونگ:
من با یه موتور Ducati V4 S Multistrada مشکی منتظر بودم تا وقتی پلیسا میان دنبالشون باشم...تا بفهمم دقیقا چن تا از نیروهاشون رو به همراه دارن...وقتی حرکت کردن دیدم یه ماشین سواری همراشون بود...که رییس پلیس ، هایون و دونفر دیگه از همکارای هایون همراشون بودن...و جلوتر حرکت میکردن ...یه ماشین کابین دار برای حمل مجرم و سه تا موتور سوار که پشت سر ماشین کابین دار حرکت میکردن...دورا دور از اونا دنبالشون بودم...چند دقیقه بعد به یه خونه رسیدیم...و همشون توقف کردن...من یه گوشه پنهون شدم تا کسی منو نبینه... همه نیروها وارد اون خونه شدن... هایونم رفت داخل...خیلی نگران هایون بودم... اگه حتی یه خراش کوچیک برمیداشت اون هی سونگ عوضیو تیکه تیکه میکردم!...هرچند که هایونِ من جسورتر از این حرفاس...اما نمیتونم نگران نباشم...
از زبان هایون:
هی سونگ واقعا اینجا بود...فکرشم نمیکرد اینطوری بشه...واقعا غافلگیر شد!...اون خیلی حرفه ای بود!....که انقد طولانی مدت تونسته بود قایم بشه...من خودمو دور نگه داشتم و...بقیه نیروهامونو فرستادم جلو تا هی سونگ منو نبینه...نمیخواستم صورت منو بشناسه... میترسیدم بعدا پیش تهیونگ منو ببینه و بفهمه که یه پلیس نفوذی هستم...
خودش بود و دونفر دیگه!!...حدس رییسم درست بود که ممکنه کسی پیشش باشه!!
اونا مقاومت کردن...با ما درگیر شدن...یه لحظه حواسم پرت شد و نزدیک بود یکی از آدمای هی سونگ منو بزنه!...همکارم فریاد زد و تونستم از تیررسش خارج بشم
اون کشته شد!..اما هی سونگ و آدم دیگشو دستگیر کردیم... تا اینجا نگران نبودم...دلهره اصلیم از الان به بعد شروع میشد!
از زبان تهیونگ:
بلاخره همگی از اون خونه بیرون اومدن...دیدم که دونفرو دستگیر کردن...به همون ترتیب قبلی حرکت کردن...موقع حرکت خیلی به هم نچسبیده بودن...ظاهرا حالا که هی سونگو گرفتن یکم خیالشون راحت شده بود...سهل انگارتر شده بودن!...و این به نفع ما بود
با فاصله دنبالشون راه افتادم...به شوگا خبر دادم که آماده باشن...
از زبان شوگا:
با راننده کامیون ها تماس گرفتم...گفتم کارشونو شروع کنن...باید بین ماشین پلیس با ماشینی که هی سونگ توش بود فاصله مینداختیم...داشتم میدیدم... چون تنهایی روی پل هوایی ایستاده بودم...وضعیتو زیر نظر داشتم...کل خیابون توی دید من بود..ماشین پلیسی که هایون توش بود رد شد... همون لحظه ماشین تریلی از خیابون فرعی وارد شد و جلوی ماشین کابین دار حامل هی سونگ رو به بهانه دور زدن بست...
از زبان تهیونگ:
توی این لحظه سرعتمو زیاد کردم...و به موتور سوارا رسیدم که پشت سر کابین بودن و جلوشون بسته شده بود...کلاه کاسکت سرم بود و منو نمیدیدن...هفت تیرمو درآوردم...فک میکردن یه رهگذرم...بهم توجهی نکردن..قبل اینکه بهشون فرصت واکنشی بدم...به همشون شلیک کردم...دستمو مستقیم بالا بردم و v رو نشون دادم...شوگا از روی پل هوایی منو میدید
از زبان شوگا:
به جیمین زنگ زدم و گفتم: مرحله آخر...
از زبان جیمین:
تریلی دوم هم از پشت سر ظاهر شد...الآن هر دو طرف هی سونگ بسته بود!..هممون وارد گود شدیم و به ماشین حمله کردیم!
از زبان هایون:
یکم که فاصله گرفتیم رییس پلیس گفت: صبر کنین ببینم...چرا دیگه نمیان؟!...اون تریلی دیگه دور نزد؟...دیر کردن!..برگردین عقب
ماشین دور زد و ما برگشتیم..خبری از تریلی ها نبود..رییس پلیس سریع پیاده شد..ماشین درش شکسته بود!..هی سونگی وجود نداشت. بقیه هم زخمی بودن...اما زنده بودن!
۱۲.۰k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.