𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁵⁵
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁵⁵
چشاشو توی حدقه چرخوند و ابرو بالا انداخت.
+: هیچی.
محکم با مشت کوبید روی شونه ات و اخم کرد.
×: هی ببینم جونگکوک اینجا چیکار میکرد؟؟؟
+: معلومه که هیچی.. فقط، فقط صب اومده بود بیدارم کنه بگه که مامان و بابا اومدن.
ولی خب جئون که یهچیز دیگه میگفت.
رز بهشدت بهشون شک کرده بود. ولی به روی خودش نیاورد.
×: باشه. من میرم پایین توهم کاراتو بکن سریع بیا.
_: آقای روث? فک کنم اون موقع فقط ۵ سالم...
+: مامانی! باباییییی!!*بلند، کیوت*
همون طور که به نحوه ی کیوت خودش سمتشون میومد دستاشو بالا برده بود و حرف میزد.
اومد سمت پدر و مادرش و صورت هردوشونو بوسید.
+: دلم حسابی براتون تنگ شده بود.
$: ماهم همینطور دخترم.
وقتی که ات پدرش رو بغل کرده بود رز تمام حواسش پبش جونگکوک بود تا ببینه واکنشش به اینا چیه.
ویو رز
قیافه جونگکوک خیلی حسود بهنظر میومد. معلوم نیست توی این چند روز بین اینا چی گذشته. تا چند روز پیش پاچه همو میگرفتناا!
_: خیلیخب لوس بازیاتون تموم شد بیا بگیر بشین.
÷:امروز خیلی سرحالی دختر، عجیبه¿
+: چیش عجیبه؟ خب بلاخره بعد چند روز مامان و بابامو دیدم.
کنار جونگکوک نشسته بود. یهلحظه حس کردم جای دست کوک تغییر کرد. روی صورت ات هم لبخندش محو شد.
چنگال توی دستم رو انداخت پایین. رفتم زیر میز.
دست جونگکوک روی رون پای ات بود.
وای میدونستم، میدونستم!
ویو ات
وای نمیدونم بابا برای چی انقدر حرف زد! یعنی مگه میشه توی چند روز انقدر خاطره جمعآوری کرد مرتیکههه!؟
$: اوو ات راستی قراره که آقای روث و پسر و همسرش هفتهی دیگه بیان اینجا..
+: عا... ولی ربطش به من چیه?*آروم*
$: خیلی دوست دارم با پسرش آشنات کنم. خیلی پسر عاقل و باکمالاتیه!
_: چهجالب ولی که چی که ات بخواد با رابرت روث آشنا بشه؟*نگاههایترسناک به ات*
وای دوباره غیرتی شده پسرممممم.
خندم گرفته بود بهش.
+: جونگکوک راست میگه... اصلا به منچه!
بعد سه ساعت حرف زدن.
ته حرفش این بود که آماده بشین قراره بریم ویلا.
+: آخه انقدر یهویی؟ پس من بدوم برم حاضر شم. فعلا بای بای..
$: بدو دختر ساعت ¹² حرکت میکنیم!
سلام
بابت تاخیر معذرت
وپارتای بعدی رو آخرهفته میذارم
چشاشو توی حدقه چرخوند و ابرو بالا انداخت.
+: هیچی.
محکم با مشت کوبید روی شونه ات و اخم کرد.
×: هی ببینم جونگکوک اینجا چیکار میکرد؟؟؟
+: معلومه که هیچی.. فقط، فقط صب اومده بود بیدارم کنه بگه که مامان و بابا اومدن.
ولی خب جئون که یهچیز دیگه میگفت.
رز بهشدت بهشون شک کرده بود. ولی به روی خودش نیاورد.
×: باشه. من میرم پایین توهم کاراتو بکن سریع بیا.
_: آقای روث? فک کنم اون موقع فقط ۵ سالم...
+: مامانی! باباییییی!!*بلند، کیوت*
همون طور که به نحوه ی کیوت خودش سمتشون میومد دستاشو بالا برده بود و حرف میزد.
اومد سمت پدر و مادرش و صورت هردوشونو بوسید.
+: دلم حسابی براتون تنگ شده بود.
$: ماهم همینطور دخترم.
وقتی که ات پدرش رو بغل کرده بود رز تمام حواسش پبش جونگکوک بود تا ببینه واکنشش به اینا چیه.
ویو رز
قیافه جونگکوک خیلی حسود بهنظر میومد. معلوم نیست توی این چند روز بین اینا چی گذشته. تا چند روز پیش پاچه همو میگرفتناا!
_: خیلیخب لوس بازیاتون تموم شد بیا بگیر بشین.
÷:امروز خیلی سرحالی دختر، عجیبه¿
+: چیش عجیبه؟ خب بلاخره بعد چند روز مامان و بابامو دیدم.
کنار جونگکوک نشسته بود. یهلحظه حس کردم جای دست کوک تغییر کرد. روی صورت ات هم لبخندش محو شد.
چنگال توی دستم رو انداخت پایین. رفتم زیر میز.
دست جونگکوک روی رون پای ات بود.
وای میدونستم، میدونستم!
ویو ات
وای نمیدونم بابا برای چی انقدر حرف زد! یعنی مگه میشه توی چند روز انقدر خاطره جمعآوری کرد مرتیکههه!؟
$: اوو ات راستی قراره که آقای روث و پسر و همسرش هفتهی دیگه بیان اینجا..
+: عا... ولی ربطش به من چیه?*آروم*
$: خیلی دوست دارم با پسرش آشنات کنم. خیلی پسر عاقل و باکمالاتیه!
_: چهجالب ولی که چی که ات بخواد با رابرت روث آشنا بشه؟*نگاههایترسناک به ات*
وای دوباره غیرتی شده پسرممممم.
خندم گرفته بود بهش.
+: جونگکوک راست میگه... اصلا به منچه!
بعد سه ساعت حرف زدن.
ته حرفش این بود که آماده بشین قراره بریم ویلا.
+: آخه انقدر یهویی؟ پس من بدوم برم حاضر شم. فعلا بای بای..
$: بدو دختر ساعت ¹² حرکت میکنیم!
سلام
بابت تاخیر معذرت
وپارتای بعدی رو آخرهفته میذارم
۵.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.