فیک تهیونگ(آخرین دیدار) p46
لباسام رو پوشیدم اومدم بیرون که تهیونگ رو دیدم به کیوت ترین شکل ممکن رو کاناپه تو اون لباسای گوگولی خوابش برده یه لحظه فکر کردم بچه تو خونه هست جوری که اون به خودش پیچیده و خوابیده همه فکر میکنن بچه هست
منم رفتم و تو اتاقم خوابیدم
صبح به محض بیدار شدن تهیونگ رو دیدم که مثل یه بیبی تایگر کنارم خوابیده بود کرم درونم فعال شد قلقلکش دادم همونجوری با حالت خواب آلود داشت رو تخت ول میخورد و میخندید که باعث شد منم بخندم با خنده فریاد میزد تهیونگ. نکن.. نکن ا.تت... وییییی نکننن نههه بسههه. نکن بالاخره دست از قلقلک دادنش برداشتم که همون لحطه منو تو بغلش کشید و قلقلکم داد بر عکس تصوراتش من اصلا واکنشی نشون ندادم پش آروم در گوشم زمزمه کرد.. تهیونگ. اههه تو که قلقلکی نیستی به جاش بوس میخوام منم همون لحظه لباشو بوسیدم که دستاشو به حالت کیوتی رو قلبش گذاشت و فریاد بلندی کشید تهیونگ. ایییییی قلبمممم به دادم برسید اینجا یکی باعث ذوب شدن قلبم شد از کاراش خندم گرفت ا/ت. بسه بلند شو
بعد از صبحانه بلند شدیم تا بریم واسه خرید و بعد رفتیم رستوران بعد از وارد شدن به رستوران تهیونگ دستمو کشید و برد سر یه میز صندلی رو کشید عقب و خودش روبه روی من نشست غذا رو سفارش دادیم و بعد از آوردن تهیونگ شروع به صحبت کردن...
تهیونگ. دوست دارم باهم باشیم انقدی که با هم همه چیزو تجربه کنیم شکست بخوریم دست همو بگیریم بلند شیم ، موفق شیم تو بغل هم یه دل سیر بخندیم ، سختی بکشیم ولی کنار هم بودنمون قوت قلبمون باشه ،من همه اینا رو با تو میخوام فقط و فقط تو
با لبخند جوابشو دادم:
ا/ت. تهیونگا!منو شگفت زده میکنی با حرفات
تهیونگ. هه حالا کجاشو دیدی
و شروع کردیم به خوردن غذا
بعد خروج از رستوران به سمت مرکز خرید جدید برای خرید لوازم آرایشی برای من رفتیم...
منم رفتم و تو اتاقم خوابیدم
صبح به محض بیدار شدن تهیونگ رو دیدم که مثل یه بیبی تایگر کنارم خوابیده بود کرم درونم فعال شد قلقلکش دادم همونجوری با حالت خواب آلود داشت رو تخت ول میخورد و میخندید که باعث شد منم بخندم با خنده فریاد میزد تهیونگ. نکن.. نکن ا.تت... وییییی نکننن نههه بسههه. نکن بالاخره دست از قلقلک دادنش برداشتم که همون لحطه منو تو بغلش کشید و قلقلکم داد بر عکس تصوراتش من اصلا واکنشی نشون ندادم پش آروم در گوشم زمزمه کرد.. تهیونگ. اههه تو که قلقلکی نیستی به جاش بوس میخوام منم همون لحظه لباشو بوسیدم که دستاشو به حالت کیوتی رو قلبش گذاشت و فریاد بلندی کشید تهیونگ. ایییییی قلبمممم به دادم برسید اینجا یکی باعث ذوب شدن قلبم شد از کاراش خندم گرفت ا/ت. بسه بلند شو
بعد از صبحانه بلند شدیم تا بریم واسه خرید و بعد رفتیم رستوران بعد از وارد شدن به رستوران تهیونگ دستمو کشید و برد سر یه میز صندلی رو کشید عقب و خودش روبه روی من نشست غذا رو سفارش دادیم و بعد از آوردن تهیونگ شروع به صحبت کردن...
تهیونگ. دوست دارم باهم باشیم انقدی که با هم همه چیزو تجربه کنیم شکست بخوریم دست همو بگیریم بلند شیم ، موفق شیم تو بغل هم یه دل سیر بخندیم ، سختی بکشیم ولی کنار هم بودنمون قوت قلبمون باشه ،من همه اینا رو با تو میخوام فقط و فقط تو
با لبخند جوابشو دادم:
ا/ت. تهیونگا!منو شگفت زده میکنی با حرفات
تهیونگ. هه حالا کجاشو دیدی
و شروع کردیم به خوردن غذا
بعد خروج از رستوران به سمت مرکز خرید جدید برای خرید لوازم آرایشی برای من رفتیم...
۷.۳k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.