رمان *شیطان و فرشته* پارت ۲۰
رمان *شیطان و فرشته* پارت ۲۰
برای یورو هم یه اتاق قرمز خوشگل.زنگ تفریح خورد، من با هونوکا و کازوئه و کاسومی خیلی حال کردم، میخوام دوست بشم باهاشون،رفتم تو حیاط و اون سه تا رو دیدم.دویدم سمتشون.داشتن باهم حرف میزدن.
کارین: اوه سلام بچه ها، ببخشید.... میشه منم بیام باهاتون این زنگ؟
کازوئه: آره حتما!
هونوکا: وای سلام کارین! ببخشید حواسم نبود بیام صدات کنم🥺❤
کاسومی: عه سلم، اوکی حتما.
کارین: راستی یه سوال.... خب توی این آکادمی الهه ی چهار عنصر هستن دیگه؟
هونوکا: آره
کارین: پس الهه ی آتیشتون کو؟
کازوئه: اوه اون........
کاسومی: خب....
کارین: چی شده؟
هونوکا داشت داستان رو تعریف میکرد جوری که تونستم اون فضا رو ببینم مثل یه سریال.
هونوکا: اون.... اسمش هارو بود، و یه دختر estp شیطون بود... همیشه بالای ساختمونا آتیش سوزی راه مینداخت و جفتک مینداخت😂، تا اینکه یه روز از مدرسه رفت و وقتی رسیدیم بهش که جلوشو بگیریم گفت که من به شما نیازی ندارم و کلا روانی شده بود،و یهو موهاش و لباساش مشکی شده بود....جوری که انگار...نفرین شده باشه و همینطور بدجنس، و یهو ناپدید شد. و ما.... هنوز نتونستیم برش گردونیم و باهاش بجنگیم.🥲
کازوئه: و واقعا اون لحظه مثل یه کابوس بود.... چون بهترین دوستمون رفت! و ازش خبر نداریم. ولی مثل یه دشمن شده برای ما. و نمیدونم چجوری برش گردونم.
کاسومی: درسته.... بهترین دوست.....
کارین: واییی! چه داستانی! پس رفته.... خب میتونیم برش گردونیم!
کازوئه: ولی چجوری؟
کارین: یه روزی تصمیم میگیریم! میتونیم این چند روز آینده بریم برش گردونیم!
هونوکا: باشه..... امیدوارم چیزی نشه...
کاسومی: ما میتونیم!.......
برای یورو هم یه اتاق قرمز خوشگل.زنگ تفریح خورد، من با هونوکا و کازوئه و کاسومی خیلی حال کردم، میخوام دوست بشم باهاشون،رفتم تو حیاط و اون سه تا رو دیدم.دویدم سمتشون.داشتن باهم حرف میزدن.
کارین: اوه سلام بچه ها، ببخشید.... میشه منم بیام باهاتون این زنگ؟
کازوئه: آره حتما!
هونوکا: وای سلام کارین! ببخشید حواسم نبود بیام صدات کنم🥺❤
کاسومی: عه سلم، اوکی حتما.
کارین: راستی یه سوال.... خب توی این آکادمی الهه ی چهار عنصر هستن دیگه؟
هونوکا: آره
کارین: پس الهه ی آتیشتون کو؟
کازوئه: اوه اون........
کاسومی: خب....
کارین: چی شده؟
هونوکا داشت داستان رو تعریف میکرد جوری که تونستم اون فضا رو ببینم مثل یه سریال.
هونوکا: اون.... اسمش هارو بود، و یه دختر estp شیطون بود... همیشه بالای ساختمونا آتیش سوزی راه مینداخت و جفتک مینداخت😂، تا اینکه یه روز از مدرسه رفت و وقتی رسیدیم بهش که جلوشو بگیریم گفت که من به شما نیازی ندارم و کلا روانی شده بود،و یهو موهاش و لباساش مشکی شده بود....جوری که انگار...نفرین شده باشه و همینطور بدجنس، و یهو ناپدید شد. و ما.... هنوز نتونستیم برش گردونیم و باهاش بجنگیم.🥲
کازوئه: و واقعا اون لحظه مثل یه کابوس بود.... چون بهترین دوستمون رفت! و ازش خبر نداریم. ولی مثل یه دشمن شده برای ما. و نمیدونم چجوری برش گردونم.
کاسومی: درسته.... بهترین دوست.....
کارین: واییی! چه داستانی! پس رفته.... خب میتونیم برش گردونیم!
کازوئه: ولی چجوری؟
کارین: یه روزی تصمیم میگیریم! میتونیم این چند روز آینده بریم برش گردونیم!
هونوکا: باشه..... امیدوارم چیزی نشه...
کاسومی: ما میتونیم!.......
۸۱۴
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.