P23+ته؟تو چرا تازگی انقدر زود تحریک میشی؟ها؟
P23+ته؟تو چرا تازگی انقدر زود تحریک میشی؟ها؟
_نمیدونم اه....
+اونوقت تو چرا...چرا صبحا منو دید میزنی؟
_تو فقط....خب تو نخواب...اونجوری...
با شورتک و نیم تنه.....
تازه از زیر شورتکت هیچی نمیپ...
+تو از کجا میدونییی؟...
_همه چی از اون زیر معلوم بود...
+کدوم زیر؟
_از زیر شورتکت...
+خب الان میخوای چیکار کنی..؟
_میرم حموم ببینم چیکارش میشه کرد!
تهجین؟
+نرفتم پیشش...خوابیده...
_میشه تو هم بیای بریم؟
+چی..چرا؟
_چون شاید نتونم با هند جاب اوکیش کنم!
+ه...هند جاب؟
چرا تا زمانی که من هستم باید هند جاب کنی؟
_خب..شما که افتخار نمیدید!
+ته واسه ناهار مهمون داریم!
اه!
_چیکار کنم الان؟
+نرو حموم...
_چیکار کنمممم؟
+فعلا همینجوری بمون تا ببینیم چیکار میشه کرد...
_من درد دارم...بخدا درد دارم..
+عزیزم....خوب میشه خودش...
_پوففف...
۴ ساعت بعد...
زنگ در خورد...درو باز کروم و با مامان بابا و آبجی ته مواجه شدم...
=سلام عزیزممم
+سلام مامانجون خوش اومدید...
÷سلام اتتتت!
+سلام عزیزمم
با دیدن تهجین چهرشون ذوق گرفت....
÷وای اینکه فتوکپی داداشمه!
عشق عمهههههه....
و تهجینو گرفت بغلش....
همشون با تهجین بازی کردن و کلی قربون صدقش رفتن...
تهیونگ هم اومد ولی بیحال بود....
بعد از احوالپرسی نشستیم پیش مهمونا...
+خوبی عزیزم...
سرشو به مبل تکیه داد و دستمو گرفت....
+دستت چرا داغ شد اخه عزیزم؟
_احساس میکنم جونم داره گرفته میشه...
هیچ وقت تو این موقعیت نبودم!
+بزار مامانینا برن...
خودم کمکت میکنم عزیزم!
اومد با حالت خیلی مظلومی بغلم کرد ....
که اشکش چکید رو شونم....
+تهیونگ....
نکن اینجوری....
_(اشک)
+وای وای پسرم چهمظلوم شده...(لوس)
دردت خیلی زیاده؟
_خیلی....
+نکن عزیزممامانینا میبینن...
اگه میدونستم اینجوری میشی همون اول یه کاری میکردم که درد نکشی...
اون لحظه حس مادری بهم دست داد...
نه رو تخت....
نه لحظه ای که درد داره...
نمیتونستم درد کشیدنش ببینم....
تهجین چهار دست و پا با گریه اومد طرفم.....
÷ات شی...شیر میخواد کوچولو...
+اوه باشه....
÷ما هم دیگه بریم....
=خداحافظ عزیزم....
+اوهچه زود...
بمونید..
*نه عزیزم....خدانگهدار...
..........
دست تهیونگو گرفتم و رفتیم بالا.....
نشستم رو تختمون و شروع کردم به شیر دادن به تهجین...
تهیونگ هم کنارم دراز کشید و ساعدش گذاشت رو پیشونیش.....
_زود کار اینو تمومش کن....
+وا..خب باشه....
_نمیدونم اه....
+اونوقت تو چرا...چرا صبحا منو دید میزنی؟
_تو فقط....خب تو نخواب...اونجوری...
با شورتک و نیم تنه.....
تازه از زیر شورتکت هیچی نمیپ...
+تو از کجا میدونییی؟...
_همه چی از اون زیر معلوم بود...
+کدوم زیر؟
_از زیر شورتکت...
+خب الان میخوای چیکار کنی..؟
_میرم حموم ببینم چیکارش میشه کرد!
تهجین؟
+نرفتم پیشش...خوابیده...
_میشه تو هم بیای بریم؟
+چی..چرا؟
_چون شاید نتونم با هند جاب اوکیش کنم!
+ه...هند جاب؟
چرا تا زمانی که من هستم باید هند جاب کنی؟
_خب..شما که افتخار نمیدید!
+ته واسه ناهار مهمون داریم!
اه!
_چیکار کنم الان؟
+نرو حموم...
_چیکار کنمممم؟
+فعلا همینجوری بمون تا ببینیم چیکار میشه کرد...
_من درد دارم...بخدا درد دارم..
+عزیزم....خوب میشه خودش...
_پوففف...
۴ ساعت بعد...
زنگ در خورد...درو باز کروم و با مامان بابا و آبجی ته مواجه شدم...
=سلام عزیزممم
+سلام مامانجون خوش اومدید...
÷سلام اتتتت!
+سلام عزیزمم
با دیدن تهجین چهرشون ذوق گرفت....
÷وای اینکه فتوکپی داداشمه!
عشق عمهههههه....
و تهجینو گرفت بغلش....
همشون با تهجین بازی کردن و کلی قربون صدقش رفتن...
تهیونگ هم اومد ولی بیحال بود....
بعد از احوالپرسی نشستیم پیش مهمونا...
+خوبی عزیزم...
سرشو به مبل تکیه داد و دستمو گرفت....
+دستت چرا داغ شد اخه عزیزم؟
_احساس میکنم جونم داره گرفته میشه...
هیچ وقت تو این موقعیت نبودم!
+بزار مامانینا برن...
خودم کمکت میکنم عزیزم!
اومد با حالت خیلی مظلومی بغلم کرد ....
که اشکش چکید رو شونم....
+تهیونگ....
نکن اینجوری....
_(اشک)
+وای وای پسرم چهمظلوم شده...(لوس)
دردت خیلی زیاده؟
_خیلی....
+نکن عزیزممامانینا میبینن...
اگه میدونستم اینجوری میشی همون اول یه کاری میکردم که درد نکشی...
اون لحظه حس مادری بهم دست داد...
نه رو تخت....
نه لحظه ای که درد داره...
نمیتونستم درد کشیدنش ببینم....
تهجین چهار دست و پا با گریه اومد طرفم.....
÷ات شی...شیر میخواد کوچولو...
+اوه باشه....
÷ما هم دیگه بریم....
=خداحافظ عزیزم....
+اوهچه زود...
بمونید..
*نه عزیزم....خدانگهدار...
..........
دست تهیونگو گرفتم و رفتیم بالا.....
نشستم رو تختمون و شروع کردم به شیر دادن به تهجین...
تهیونگ هم کنارم دراز کشید و ساعدش گذاشت رو پیشونیش.....
_زود کار اینو تمومش کن....
+وا..خب باشه....
۳۵.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.