یین و یانگ (پارت ۴۸)
فکر کرده من از رو میرم؟! انقدر عصبانی شده بود که احساس کردم هر لحظه ممکنه منفجر بشه . پرتم کرد رو زمین ، دوایل : رامِت می کنم ، زیبای وحشی . کمربندش رو باز کرد و درش آورد . خواستم فرار کنم ولی جونی نداشتم . اولین ضربه رو زد به کمرم . دیگه توان جیغ کشیدن هم نداشتم و فقط زیر لب آخ گفتم . چند تا دیگه هم زد ، کمرم می سوخت . همینجور داشت می زد و عربده می کشید . دیگه نمی تونستم ، جیغی از ته وجود کشیدم . احساس کردم آخرین ذرات انرژیم با جیغم به هوا رفتن . همینطور به کمرم می زد و من جای زخم هارو حس می کردم . درست لحظه تی که احساس کردم روحم داره از بدنم جدا میشه ، اتفاقی افتاد که انتظارشو نداشتم .
"ویو جونگکوک"
توی خونه صدای عربده های یه مرد پیچیده بود و صدای شلاق . صبر کن...ش...شلاق؟ بدو بدو از پله ها رفتیم بالا و صدا رو دنبال کردیم . از نگرانی قلبم داشت میومد تو دهنم . محض اطمینان تک تک اتاق هارو گشتیم ، داشتیم یه اتاق رو می گشتیم که یهو صدای یه جیغ خیلی بلند و جان سوز اومد ...توی صدا درد وجود داشت...حتما ا/ت ست...داد زدم : تهیونگ!
ا/ت! دوتایی دویدیم سمت صدا و رسیدیم به یه در ، لای در باز بود . در رو باز کردم...یه مرد قوی هیکل بود که با کمربند داشت ا/ت رو می زد . دیگه احساس نگرانی نمی کردم ، حالا اونقدر عصبانی بودم که هیچ چیز نمی فهمیدم . تنها چیزی که متوجه بودم صدای ضربه هایی بود که به بدن ا/ت می خورد...
"ویو راوی"
جونگکوک که خون جلوی چشماش رو گرفته بود ، به سمت دوایل یورش برد . دوایل رو ا/ت خم شده بود و می زد . جونگکوک از پشت شونه هاش رو گرفت و کشید . دوایل که تازه متوجه اومدن جونگکوک و تهیونگ شده بود ، به عقب پرتاب شد . تهیونگ یه لگد زد به شکمش . جونگکوک هم قبل از اینکه فرصت کنه بلند شه ، نشست روی شکمش و شروع کرد به مشت زدن به صورت دوایل. تهیونگ هم از اونور بهش لگد می زد . دوایل غرق در خون بود و برای نجات جونش تقلا می کرد ولی فایده نداشت . تهیونگ که متوجه حال بدش شد ، داد زد : جونگکوک!ولش کن!الان میمیره! ولی کوک اونقدر عصبی بود که حرف هیچکس رو گوش نمی کرد . تهیونگ رفت جونگکوک رو گرفت و کشید عقب . جونگکوک عربده می زد : عوضی!ولم کن!اون باید به سزای عملش برسه!
#فیک_بی_تی_اس #فیک
"ویو جونگکوک"
توی خونه صدای عربده های یه مرد پیچیده بود و صدای شلاق . صبر کن...ش...شلاق؟ بدو بدو از پله ها رفتیم بالا و صدا رو دنبال کردیم . از نگرانی قلبم داشت میومد تو دهنم . محض اطمینان تک تک اتاق هارو گشتیم ، داشتیم یه اتاق رو می گشتیم که یهو صدای یه جیغ خیلی بلند و جان سوز اومد ...توی صدا درد وجود داشت...حتما ا/ت ست...داد زدم : تهیونگ!
ا/ت! دوتایی دویدیم سمت صدا و رسیدیم به یه در ، لای در باز بود . در رو باز کردم...یه مرد قوی هیکل بود که با کمربند داشت ا/ت رو می زد . دیگه احساس نگرانی نمی کردم ، حالا اونقدر عصبانی بودم که هیچ چیز نمی فهمیدم . تنها چیزی که متوجه بودم صدای ضربه هایی بود که به بدن ا/ت می خورد...
"ویو راوی"
جونگکوک که خون جلوی چشماش رو گرفته بود ، به سمت دوایل یورش برد . دوایل رو ا/ت خم شده بود و می زد . جونگکوک از پشت شونه هاش رو گرفت و کشید . دوایل که تازه متوجه اومدن جونگکوک و تهیونگ شده بود ، به عقب پرتاب شد . تهیونگ یه لگد زد به شکمش . جونگکوک هم قبل از اینکه فرصت کنه بلند شه ، نشست روی شکمش و شروع کرد به مشت زدن به صورت دوایل. تهیونگ هم از اونور بهش لگد می زد . دوایل غرق در خون بود و برای نجات جونش تقلا می کرد ولی فایده نداشت . تهیونگ که متوجه حال بدش شد ، داد زد : جونگکوک!ولش کن!الان میمیره! ولی کوک اونقدر عصبی بود که حرف هیچکس رو گوش نمی کرد . تهیونگ رفت جونگکوک رو گرفت و کشید عقب . جونگکوک عربده می زد : عوضی!ولم کن!اون باید به سزای عملش برسه!
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۳.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.