فن فیک فقط یه شب نبود پارت7
#فن_فیک
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت7
اکاری:سلام ا/ت خوبم تو خوبی؟ اها راستی دارم میام سراغت بریم مدرسه.
ا/ت:چیزه... ام... من یه مدت خونه یکی از اشناهای مامانم هستم چون مامانم گفته حالا اینکه چرا.. نمیدونم ولی کلا از اونجا با تاکسی میام مدرسه... تو نمیخواد بیایی سراغم.
اکاری:چی؟جدی؟ ناموسا؟! ای خدایا شکرت من چند روز از دست تو راحت میشم:)
ا/ت:گیرت بیارم کشتمت
اکاری:باشه حالا فعلا
ا/ت:فعلا
گوشیو قطع کردم و سانزو گوشیو ازم گرفت.
رسیدیم مدرسه و پیادم کرد.
سانزو:بهتره کار اشتباهی نکنی چون حواسم بت هست...
تعجب کردم و یه جورایی اعصبانی شدم و درو محکم بستم و به سمت مدرسه رفتم.
نگاهی به پشتم انداختم.... **چی! ران و ریندو! اه خدایا منو بکش من الان چه غلطی بکنم چطور از مدرسه فرار کنم؟!**
نگاهمو برگردوندم.... اکاری رو دیدم.
+سلام ا/ت خوبی
-اکاری خوبی
و اکاریو محکم بغل کردم.
نگاهی بهم انداخت بعد خشکش زد!
+ا/ت....
اولش فک کردم ران و ریندو دیده نگاه به عقب کردم ولی چیز مشکوکی ازشون ندیدم.
نگاهی به اکاری کردم.
-بله؟!
+ا/ت.... این.. این چیه رو گردنت؟!... ابن کبودیا چیه؟!
-چی؟! چی می....
**وای خاک تو سرم یادم رفت سانزو رو گردنم مارک گذاشته**
سرخ شدم.
-نه اونطور که فک میکنی نی
+اه بگو ببینم چیکار کردی؟ با کی رابطه داشتی؟ واسه همین صبح اون حرفا رو زدی؟
-اَه خو دو دقیقه لال مونی بگیر ببین چی میگم.... این چیز بود... عه یه پسره تو مدرسه هست که بم گیر داده بود بعد منم یکم گریم کردم که... اممم... بگم مثلا... دوست.. دوست پسر دارم.
اکاری یهو خندید.
-چته دیوونه؟!
+هیچی بیا بریم.
مدرسه تموم شد.
رفتم دم در دیدم سانزو تو ماشین وایساده و منتظرمه.
خواستم برم که اکاری گفت:با کسی میری؟
**حالا چی بگم؟؟**نگاهی به پشت سرم کردم... ران و ریندو وایساده بودن.
رفتم پیششون و روبه اکاری کردم و گفتم:چیزه... من با این دوستا مبرم یعنی اینکه اینا پسر دختر عمه مامانمن دیگه مامانم گفته برم خونه دختر عمه مامانم... منم با اینا میام میرم.
اکاری:اها خب... باشه...من رفتم فعلا.
ا/ت:فعلا
ران و ریندو زدن زیر خنده.
با قیافه پوکر بهشون نگا کردم و گفتم: چیه تا حالا یه دختر زرنگ ندیدین؟ یا به عقل خودتون شک کردین؟.
ریندو:نه به عقل تو شک کردم.
خواستم فحش بهش بدم که ماشین بوق زد، سانزو اشاره کرد.
رفتم سوار ماشین شدم.
سانزو :خب خب عروسک کوچولویه من حرف گوش کنه!
قیافم رفت تو هم... اینگورش کردم.
سانزو دستمو گرفت و منو به خودش چسبوند و دستاشو دورم حلقه زد.
+منو اینگور میکنی؟! نکنه دلت تنبیه میخواد.
**تنبیه های سانزو *** بود و چون میدونستم اگه کار اشتباهی کنم درد زیادی میکشم سعی کردم یه جواب قانع کننده بهش بدم**
ا/ت:چی؟؟... نه بابا...داشتم فک میکردم جوابتو چی بدم.
سانرو:اها پس.....
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت7
اکاری:سلام ا/ت خوبم تو خوبی؟ اها راستی دارم میام سراغت بریم مدرسه.
ا/ت:چیزه... ام... من یه مدت خونه یکی از اشناهای مامانم هستم چون مامانم گفته حالا اینکه چرا.. نمیدونم ولی کلا از اونجا با تاکسی میام مدرسه... تو نمیخواد بیایی سراغم.
اکاری:چی؟جدی؟ ناموسا؟! ای خدایا شکرت من چند روز از دست تو راحت میشم:)
ا/ت:گیرت بیارم کشتمت
اکاری:باشه حالا فعلا
ا/ت:فعلا
گوشیو قطع کردم و سانزو گوشیو ازم گرفت.
رسیدیم مدرسه و پیادم کرد.
سانزو:بهتره کار اشتباهی نکنی چون حواسم بت هست...
تعجب کردم و یه جورایی اعصبانی شدم و درو محکم بستم و به سمت مدرسه رفتم.
نگاهی به پشتم انداختم.... **چی! ران و ریندو! اه خدایا منو بکش من الان چه غلطی بکنم چطور از مدرسه فرار کنم؟!**
نگاهمو برگردوندم.... اکاری رو دیدم.
+سلام ا/ت خوبی
-اکاری خوبی
و اکاریو محکم بغل کردم.
نگاهی بهم انداخت بعد خشکش زد!
+ا/ت....
اولش فک کردم ران و ریندو دیده نگاه به عقب کردم ولی چیز مشکوکی ازشون ندیدم.
نگاهی به اکاری کردم.
-بله؟!
+ا/ت.... این.. این چیه رو گردنت؟!... ابن کبودیا چیه؟!
-چی؟! چی می....
**وای خاک تو سرم یادم رفت سانزو رو گردنم مارک گذاشته**
سرخ شدم.
-نه اونطور که فک میکنی نی
+اه بگو ببینم چیکار کردی؟ با کی رابطه داشتی؟ واسه همین صبح اون حرفا رو زدی؟
-اَه خو دو دقیقه لال مونی بگیر ببین چی میگم.... این چیز بود... عه یه پسره تو مدرسه هست که بم گیر داده بود بعد منم یکم گریم کردم که... اممم... بگم مثلا... دوست.. دوست پسر دارم.
اکاری یهو خندید.
-چته دیوونه؟!
+هیچی بیا بریم.
مدرسه تموم شد.
رفتم دم در دیدم سانزو تو ماشین وایساده و منتظرمه.
خواستم برم که اکاری گفت:با کسی میری؟
**حالا چی بگم؟؟**نگاهی به پشت سرم کردم... ران و ریندو وایساده بودن.
رفتم پیششون و روبه اکاری کردم و گفتم:چیزه... من با این دوستا مبرم یعنی اینکه اینا پسر دختر عمه مامانمن دیگه مامانم گفته برم خونه دختر عمه مامانم... منم با اینا میام میرم.
اکاری:اها خب... باشه...من رفتم فعلا.
ا/ت:فعلا
ران و ریندو زدن زیر خنده.
با قیافه پوکر بهشون نگا کردم و گفتم: چیه تا حالا یه دختر زرنگ ندیدین؟ یا به عقل خودتون شک کردین؟.
ریندو:نه به عقل تو شک کردم.
خواستم فحش بهش بدم که ماشین بوق زد، سانزو اشاره کرد.
رفتم سوار ماشین شدم.
سانزو :خب خب عروسک کوچولویه من حرف گوش کنه!
قیافم رفت تو هم... اینگورش کردم.
سانزو دستمو گرفت و منو به خودش چسبوند و دستاشو دورم حلقه زد.
+منو اینگور میکنی؟! نکنه دلت تنبیه میخواد.
**تنبیه های سانزو *** بود و چون میدونستم اگه کار اشتباهی کنم درد زیادی میکشم سعی کردم یه جواب قانع کننده بهش بدم**
ا/ت:چی؟؟... نه بابا...داشتم فک میکردم جوابتو چی بدم.
سانرو:اها پس.....
۹.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.