پارت ۱۰
بغلش کردم دستمو دور کمرش همون موقع دیدم یکی از اون سربازا اومد سرباز:ارباب جوان بلند شد وایستاد کوک:چیشده سرباز:پدرتون شمارو میخوان حالشون زیاد خوب نیست کوک:باشه بلند شدم من:برو جونگ کوک ولی مراقب خودت باش کوک:باشع عزیزم داشت میرفت که اومد لبامو بوسید کوک:شب بیا سمت دریاچه من:باشه خرگوش رو گذاشتم رو زمین رفت منم رفتم خونه سوهو:خوش گذشت کم کم فراموش میکنی یه برادر داشته من:ای حسود خندیدم رفتم بغلش کردم بعد رفتم تو اتاقم واسه شب لباسمو عوض کردم یه لباس مشکی رنگ پوشیدم موهامم باز گذاشتم و رفتم سمت دریاچه که یکی از پشت بغلم کرد کوک:خیلی خوشگل شدی برگشتم طرفش من:چیشد کوک:هیچی از خونه پرتم کرد بیرون خندید من:خنده داره کوک:نه ولی خوب واسم مهم نیست خندیدم رفتم سمت دریاچه آبش اینه آیینه صاف بود خودمو و جونگ کوک توش دیدم سرشو چسبوند به سرم یدونه محکم زدم به آب کله آب رفت روهوا رو هوا وایسوندمش همونجوری باهاش بازی کردم به جونگ کوک نشون دادم و برشگردوندم سر جاش یهو پرتم کرد تو آب اونم اومد بعد از زیرم اومد کمرمو گرفت با زیر زانومو و براید استایل بغلم کرد آوردم بالا موهامو لباسام کلا خیس شدن دستمو رو شونش گذاشتم چرخوندم خندیدم لبامو بوسید دستمو زیر فکش گذاشتم جدا شدیم بعد منو گذاشت پایین یزره از آب و برداشتم رو دستم گرد کردم اونم یه آتیش بزرگ درست کرد بعد فرستادیم هوا آب و آتیشا از کنار هم رد میشدن دور میزدن خوردن بهم و نور های نارنگی رنگ رو هوا پخش من:وایییی خیلی قشنگههه
۴۷.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.