p:2
نفر دورم جمع شدن که باز تیری چیزی نزنن سوار ماشین شدم و راننده زود حرکت کرد خیلی دور شده بودیم
خیلی درد داشتم البته که به تیر خوردن عادت داشتم اما هردفعه بازم دردش چندسال از عمرمو کم میکنه
هانا: زنگ بزن دکتر لیم بیاد
_چشم رئیس
نباید خودمو جلوی اینهمه ادم ضعیف نشون میدادم با همه دردی که داشتم خودمو به اتاق رسوندم دردی که داشتم دیگه داشت غیرقابل تحمل میشد و حتی منم توان تحمل این دردو نداشتم این چجور تیری بود که به این حال و روز انداختم سرم گیج میرف اروم روی تخت دراز کشیدم که نیوفتم رو زمین و بدتر ازینی که هستم بشم چشام داشت بسته میشد نمیتوستم باز نگهشون دارم با صدای یلحظه به خودم اومدم و به کسی که وارد شد نگاهی کردم دکتر لیم بود خیلی اروم گفتم
_زودباش دیگه
سریع اومد پیشم و وسایلشو دراوورد یهو باترس سرشو بلند کردو نگاهم کرد
لیم: وای خدای من ارامبخش همراهم نیست رئیس
مجبوریم بریم بیمارستان
هانا: حرومی چی داری میگی تو(داد)نمیتونم حتی بیدار بمونم دارم اینجا جون میدم چی میگی مهم نیست بدون همون شروع کن
لیم: ولی رئی....
نزاشتم ادامه بده و بازم داد زدم
_زودباش
بدون ارامبخش قطعا قرار بود درد بیشتریو تحمل کنم ولی چاره ای نداشتم
کارشو شروع کرد
از درد چشامو رو هم میفشردم و لبمو گاز میگرفتم هرلحظه درد بیشتری میکشیدم با اینکه وضع الانم بخاطر اون بود ولی حتی نمیتونستم بهش حرف بدی بزنم باهام چیکار کرده بود این مرد
گوشیم داشت زنگ میخورد با خیال اینکه چیز مهمی باشه برش داشتم ولی با دیدن اسم کسی که داشت زنگ میزد لعنتی زیر لب فرستادم وقتش نبود الان نمیتونستم حرف بزنم حتی از لحن صدامم میتونست بفهمه که در چ حالیم و این ریسک بزرگی محسوب میشد برام
خیلی درد داشتم البته که به تیر خوردن عادت داشتم اما هردفعه بازم دردش چندسال از عمرمو کم میکنه
هانا: زنگ بزن دکتر لیم بیاد
_چشم رئیس
نباید خودمو جلوی اینهمه ادم ضعیف نشون میدادم با همه دردی که داشتم خودمو به اتاق رسوندم دردی که داشتم دیگه داشت غیرقابل تحمل میشد و حتی منم توان تحمل این دردو نداشتم این چجور تیری بود که به این حال و روز انداختم سرم گیج میرف اروم روی تخت دراز کشیدم که نیوفتم رو زمین و بدتر ازینی که هستم بشم چشام داشت بسته میشد نمیتوستم باز نگهشون دارم با صدای یلحظه به خودم اومدم و به کسی که وارد شد نگاهی کردم دکتر لیم بود خیلی اروم گفتم
_زودباش دیگه
سریع اومد پیشم و وسایلشو دراوورد یهو باترس سرشو بلند کردو نگاهم کرد
لیم: وای خدای من ارامبخش همراهم نیست رئیس
مجبوریم بریم بیمارستان
هانا: حرومی چی داری میگی تو(داد)نمیتونم حتی بیدار بمونم دارم اینجا جون میدم چی میگی مهم نیست بدون همون شروع کن
لیم: ولی رئی....
نزاشتم ادامه بده و بازم داد زدم
_زودباش
بدون ارامبخش قطعا قرار بود درد بیشتریو تحمل کنم ولی چاره ای نداشتم
کارشو شروع کرد
از درد چشامو رو هم میفشردم و لبمو گاز میگرفتم هرلحظه درد بیشتری میکشیدم با اینکه وضع الانم بخاطر اون بود ولی حتی نمیتونستم بهش حرف بدی بزنم باهام چیکار کرده بود این مرد
گوشیم داشت زنگ میخورد با خیال اینکه چیز مهمی باشه برش داشتم ولی با دیدن اسم کسی که داشت زنگ میزد لعنتی زیر لب فرستادم وقتش نبود الان نمیتونستم حرف بزنم حتی از لحن صدامم میتونست بفهمه که در چ حالیم و این ریسک بزرگی محسوب میشد برام
۹.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.