the pain p۲۰
the pain p۲۰
جین: باشه تهیونگ...اما اگه پرسید من بهت قول نمیدم.
تهیونگ بعد از لبخند بی جونی که زد سرشو آروم تکون داد. جین بعد از اینکه پتو رو روی تهیونگ بالاتر کشید آباژور رو خاموش کرد و از اتاق خارج شد
..
..
..
مثل دیوونه ها توی حیاط عمارت قدم میزد...چی باعث شده بود اونجوری نرم بشه؟ اون گریه کرد؟؟جونگکوک؟! برای یکی که هنوز دو روز از دیدنش نمیگذشت؟! اما چرا؟! همه میدونستن کوک چیزی از پدرش کمتر نداره... به جین که با ماشین سفید رنگش وارد شد نگاه کرد کمی بعد پشت سرش با فاصله راه افتاد پایین روی پله ها نشست و منتظر شد جین برگرده... انتظارش طولانی نشد چون خیلی زود برگشت و با دیدن کوک روی پله کنارش نشست
جین: هنوز نخوابیدی؟!
کوک: نام چی گفت؟! (جونگکوک با لحن سرد همیشگیش گفت، بدون هیچ غم و احساس تاسفی)
جین: چیز خاصی نیست،... راستی میدونستی
فلش بک
ته: جین؟
جین: بله؟
ته: میشه به کوک چیزی نگی... من نمیخوام بدونه از کجا اومدم...نمیخوام به چشم یه بچه بی سرپناه بهم نگاه کنه
چه زود داشت یادش میرفت ، اون پسر ۱۸..۱۹ ساله میخواست اینو راز نگه داره... با صدای کوک از فکر بیرون اومد و سعی کرد با آرامش به ماست مالی کردن حرفش بپردازه...
کوک: جین؟...هی پسر...چی رو نمیدونم هوم؟
جین: هیچی...آهان میدونستی [مکس] دوباره هم قبول نکرد با ما معامله کنه...
کوک: میدونستم، از اولش هم نمیخواست قبول کنه
جین: همم....آ تهیونگ تو اتاقته حواست بهش باشه. قرصاشم گرفتم... دست سوفیه.
کوک: هممم... من میرم بخوابم... تو هم برو استراحت کن دیگا چیزی به صبح نمونده.
جین: شب بخیر
کوک از پله ها بالا رفت و آروم در اتاقش رو باز کرد و بدون توجه به تهیونگ وارد شد و بعد از دوش سریعی که گرفت... آروم روی تخت کنارش جاگیر شد...سمتش چرخید که تازه متوجه تن تبدار تهیونگ شد... دستشو از زیر گردن تهیونگ رد کرد و آروم اونو تو بغلش کشید...کل اون ساعت رو فکر میکرد که باید چطور با تهیونگ رو به رو بشه... یعنی این عشق بود یا یه هوس زود گذر؟!
ادامه دارد...
گایز یه چیزی درباره فیک بگم.
کلمه هایی که داخل [ ] هستن ینی مهمن و باید یه گوشه ذهنتون موقع خوندن پارت ها داشته باشینش
اگه دقت کرده باشین تو پارت قبلی و این پارت دیدید که یه جمله و یه کلمه تو [ ] بودن که ینی مهمن و باید یادتون باشه🍚🤍
امیدوارم فیکو دوس داشته باشین🤍
دوستون دارم:)
جین: باشه تهیونگ...اما اگه پرسید من بهت قول نمیدم.
تهیونگ بعد از لبخند بی جونی که زد سرشو آروم تکون داد. جین بعد از اینکه پتو رو روی تهیونگ بالاتر کشید آباژور رو خاموش کرد و از اتاق خارج شد
..
..
..
مثل دیوونه ها توی حیاط عمارت قدم میزد...چی باعث شده بود اونجوری نرم بشه؟ اون گریه کرد؟؟جونگکوک؟! برای یکی که هنوز دو روز از دیدنش نمیگذشت؟! اما چرا؟! همه میدونستن کوک چیزی از پدرش کمتر نداره... به جین که با ماشین سفید رنگش وارد شد نگاه کرد کمی بعد پشت سرش با فاصله راه افتاد پایین روی پله ها نشست و منتظر شد جین برگرده... انتظارش طولانی نشد چون خیلی زود برگشت و با دیدن کوک روی پله کنارش نشست
جین: هنوز نخوابیدی؟!
کوک: نام چی گفت؟! (جونگکوک با لحن سرد همیشگیش گفت، بدون هیچ غم و احساس تاسفی)
جین: چیز خاصی نیست،... راستی میدونستی
فلش بک
ته: جین؟
جین: بله؟
ته: میشه به کوک چیزی نگی... من نمیخوام بدونه از کجا اومدم...نمیخوام به چشم یه بچه بی سرپناه بهم نگاه کنه
چه زود داشت یادش میرفت ، اون پسر ۱۸..۱۹ ساله میخواست اینو راز نگه داره... با صدای کوک از فکر بیرون اومد و سعی کرد با آرامش به ماست مالی کردن حرفش بپردازه...
کوک: جین؟...هی پسر...چی رو نمیدونم هوم؟
جین: هیچی...آهان میدونستی [مکس] دوباره هم قبول نکرد با ما معامله کنه...
کوک: میدونستم، از اولش هم نمیخواست قبول کنه
جین: همم....آ تهیونگ تو اتاقته حواست بهش باشه. قرصاشم گرفتم... دست سوفیه.
کوک: هممم... من میرم بخوابم... تو هم برو استراحت کن دیگا چیزی به صبح نمونده.
جین: شب بخیر
کوک از پله ها بالا رفت و آروم در اتاقش رو باز کرد و بدون توجه به تهیونگ وارد شد و بعد از دوش سریعی که گرفت... آروم روی تخت کنارش جاگیر شد...سمتش چرخید که تازه متوجه تن تبدار تهیونگ شد... دستشو از زیر گردن تهیونگ رد کرد و آروم اونو تو بغلش کشید...کل اون ساعت رو فکر میکرد که باید چطور با تهیونگ رو به رو بشه... یعنی این عشق بود یا یه هوس زود گذر؟!
ادامه دارد...
گایز یه چیزی درباره فیک بگم.
کلمه هایی که داخل [ ] هستن ینی مهمن و باید یه گوشه ذهنتون موقع خوندن پارت ها داشته باشینش
اگه دقت کرده باشین تو پارت قبلی و این پارت دیدید که یه جمله و یه کلمه تو [ ] بودن که ینی مهمن و باید یادتون باشه🍚🤍
امیدوارم فیکو دوس داشته باشین🤍
دوستون دارم:)
۷.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.