رمان ایا اون واقعا دوستم داشت؟!
رمان ایا اون واقعا دوستم داشت؟!
پارت⁴
وقتی وارد اتاق مدیر شدم اقای کیم رو دیدم
تعجب کردم،زیرلب سلامی کردم و دو قدم جلوتر وایستادم
+بله،کاری داشتین با من؟!
مدیر:ا.ت ایشونو که میشناسی اقای کیم هستن،میخوان تورو به سرپرستی بگیرن
+چی!!؟منو به سرپرستی بگیرن!؟
مدیر:اره ا.ت،حالا برو وسایلاتو جمع کن و اماده شو
_پنج دقیقه وقت داری،جلوی در پرورشگاه تو ماشین منتظرتم(سرد)
مدیر:حالا میتونی بری
ویو ا.ت
از اتاق مدیر اومدم بیرون،عین جنزده ها شده بودم
اروم قدم برمیداشتم که یهو یونا اومد پیشم
یونا:ا.ت چیشده
...+
یونا:هی ا.ت،چیزی شده جوابمو بده(نگران)
+یونا
یونا:ها بگو دیگه
+یونا اقای کیم میخواد منو به سرپرستی بگیره(بغضومتعجب)
یونا:چی(گریه)
+هی هی گریه نکن،ما بازم همو میبینیم(بغض)
یونا:اگه تو بری من شبا کیو بغل کنم بخوابم(گریه)
کی موهامو شونه کنه
کی وقتی میخوام خود.کشی کنم نزاره
کی وقتی از همه چی خسته شدم ارومم کنه
اگه وقتی تو رفتی بازم جیا منو کتک بزنه چی
باید بردش بشم!؟(گریه شدید)
+هی،ببند دیگه نشنوم درباره خودکشی کردن حرف بزنیا قشنگم،جیاعم حق نداری هیچ کاری کنه،اگه چیزی شد به من زنگ بزن عزیزم،باشه!؟
یونا:ا.ت(بغلش میکنه)
ویو ا.ت
دیگه تحملم تموم شدهبود،محکم بغلش کردم و بلند گریه میکردیم
همینطور داشتیم گریه میکردیم که..
پایان پارت⁴
پارت⁴
وقتی وارد اتاق مدیر شدم اقای کیم رو دیدم
تعجب کردم،زیرلب سلامی کردم و دو قدم جلوتر وایستادم
+بله،کاری داشتین با من؟!
مدیر:ا.ت ایشونو که میشناسی اقای کیم هستن،میخوان تورو به سرپرستی بگیرن
+چی!!؟منو به سرپرستی بگیرن!؟
مدیر:اره ا.ت،حالا برو وسایلاتو جمع کن و اماده شو
_پنج دقیقه وقت داری،جلوی در پرورشگاه تو ماشین منتظرتم(سرد)
مدیر:حالا میتونی بری
ویو ا.ت
از اتاق مدیر اومدم بیرون،عین جنزده ها شده بودم
اروم قدم برمیداشتم که یهو یونا اومد پیشم
یونا:ا.ت چیشده
...+
یونا:هی ا.ت،چیزی شده جوابمو بده(نگران)
+یونا
یونا:ها بگو دیگه
+یونا اقای کیم میخواد منو به سرپرستی بگیره(بغضومتعجب)
یونا:چی(گریه)
+هی هی گریه نکن،ما بازم همو میبینیم(بغض)
یونا:اگه تو بری من شبا کیو بغل کنم بخوابم(گریه)
کی موهامو شونه کنه
کی وقتی میخوام خود.کشی کنم نزاره
کی وقتی از همه چی خسته شدم ارومم کنه
اگه وقتی تو رفتی بازم جیا منو کتک بزنه چی
باید بردش بشم!؟(گریه شدید)
+هی،ببند دیگه نشنوم درباره خودکشی کردن حرف بزنیا قشنگم،جیاعم حق نداری هیچ کاری کنه،اگه چیزی شد به من زنگ بزن عزیزم،باشه!؟
یونا:ا.ت(بغلش میکنه)
ویو ا.ت
دیگه تحملم تموم شدهبود،محکم بغلش کردم و بلند گریه میکردیم
همینطور داشتیم گریه میکردیم که..
پایان پارت⁴
۲.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.