سرنوشت من پارت (۲۳)
ا/ت ویو
دراز کشیدم رو تخت که یهو جونگکوک دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید حوصله نداشتم باهاش بحث کنم چشمام رو بستم و خوابم برد .....
(صبح )
ا/ت ویو
نور خورشید خورد تو صورتم که از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم ساعت ۱۰ بود کوک نبود پاشدم لباسام رو عوض کردم وبعد صورتم رو شستم رفتم پایین جنی صبحونه درست کرده بود و داشت می خورد
از پله ها که رفتم پایین منو دید
@عه اومدی صبح بخیر
+صبح تو هم بخیر
رفتم رو صندلی روبه روش نشستم
+اووو چقد چیز میز درست کردی
@اره
دیگه چیزی نگفتیم و صبحونه رو خوردیم بعد از صبحونه رفتم نشستم فیلم دیدن
جنی هم بعد چند دقیقه اومد نشست
چند قسمت که دیدیم دیدم جنی سرش رو شونم بود و خوابش برده بود
من چند قسمت دیگه دیدم تا ساعت ۱که منم خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت ۵ بود جنی هنوز خواب بود و یه بوی خوبی می اومد جوری که جنی بیدار نشه پاشدمرفتم آشپز خونه اجوما رو دیدم چقد دلم براش تنگ شده بود داشت غذا درست میکرد پشتش به من بود رفتم از پشت بغلش کردم که جیغ کوچیکی زد
+سلام اجوما دلم برات تنگ شده بود
(از این به بعد با اجوما کار داریم پس علامت ش*)
*سلام ا/ت منم دلم برات تنگ شده بود دختر حالت خوبه ؟
+ا ه اجوما راستی چی شد که اومدی اینجا
*جونگکوک گفت بیام که هم تنها نباشید هم کار ها رو انجام بدم
+ خوشحالم که اومدی خودش کجاست نیومده
*چرا اتفاقا امروز زود اومد تو اتاق کارشه گفت بیدار شدی بری اتاقش
+چیکار داره ؟
*نمی دونم خودت برو اتاقش ازش بپرس
+خب باشه
ا/ت ویو
یعنی چیکار داره
رفتم سمت اتاق کارش قبلا به این عمارت اومده بودم ولی درست نمی شناختم این جا رو رفتم سمت در اتاقش در زدم
+می تونم بیام ؟
_اره بیا
رفتم داخل نشسته بودپشت میزش پاشد اومد سمتم
_ا/ت یه چیزی می خوام بهت بگم (اون چیزی که فکر می کنید نیست )
_ا/ت من به مدت ۱ هفته قراره برم آمریکا این موقعی که نیستم یکی از دوستام رو میفرستم اینجا که مراقب اوضاع باشه و ازت می خوام که مراقب خودت باشی
کوک ویو
امروز بهم خبر دادن که داخل آمریکا یه ماموریت دارم گفتم اجوما بیاد اینجا قرار شد یکی از دوست هام رو که بهش اعتماد دارم رو بفرستم اینجا تا مراقب اوضاع باشه
داشتم به ا/ت می گفتم و کمکم نزدیکش می شدم دستم رو دور کمرش حلقه کردم ضربان قلبم خیلی تند شده بود سرم رو بردم تو گردنش لاله ی گوشش رو گاز گرفتم گفتم :این یک هفته دختر خوبی باش
در همین هین ا/ت ویو
جونگکوک بهم گفت که قراره بره آمریکا و کم کم نزدیکم می شد که دستش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو برد تو گردنم و لاله ی گوشم رو گاز گرفت قلبم آنقدر تند میزد که می خواست از جاش بزنه بیرون نکنه... نه دارم چی میگم اون دشمن منه اره در گوشم یهو گفت:
۴۷لایک ۳۵کامنت
دراز کشیدم رو تخت که یهو جونگکوک دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید حوصله نداشتم باهاش بحث کنم چشمام رو بستم و خوابم برد .....
(صبح )
ا/ت ویو
نور خورشید خورد تو صورتم که از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم ساعت ۱۰ بود کوک نبود پاشدم لباسام رو عوض کردم وبعد صورتم رو شستم رفتم پایین جنی صبحونه درست کرده بود و داشت می خورد
از پله ها که رفتم پایین منو دید
@عه اومدی صبح بخیر
+صبح تو هم بخیر
رفتم رو صندلی روبه روش نشستم
+اووو چقد چیز میز درست کردی
@اره
دیگه چیزی نگفتیم و صبحونه رو خوردیم بعد از صبحونه رفتم نشستم فیلم دیدن
جنی هم بعد چند دقیقه اومد نشست
چند قسمت که دیدیم دیدم جنی سرش رو شونم بود و خوابش برده بود
من چند قسمت دیگه دیدم تا ساعت ۱که منم خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت ۵ بود جنی هنوز خواب بود و یه بوی خوبی می اومد جوری که جنی بیدار نشه پاشدمرفتم آشپز خونه اجوما رو دیدم چقد دلم براش تنگ شده بود داشت غذا درست میکرد پشتش به من بود رفتم از پشت بغلش کردم که جیغ کوچیکی زد
+سلام اجوما دلم برات تنگ شده بود
(از این به بعد با اجوما کار داریم پس علامت ش*)
*سلام ا/ت منم دلم برات تنگ شده بود دختر حالت خوبه ؟
+ا ه اجوما راستی چی شد که اومدی اینجا
*جونگکوک گفت بیام که هم تنها نباشید هم کار ها رو انجام بدم
+ خوشحالم که اومدی خودش کجاست نیومده
*چرا اتفاقا امروز زود اومد تو اتاق کارشه گفت بیدار شدی بری اتاقش
+چیکار داره ؟
*نمی دونم خودت برو اتاقش ازش بپرس
+خب باشه
ا/ت ویو
یعنی چیکار داره
رفتم سمت اتاق کارش قبلا به این عمارت اومده بودم ولی درست نمی شناختم این جا رو رفتم سمت در اتاقش در زدم
+می تونم بیام ؟
_اره بیا
رفتم داخل نشسته بودپشت میزش پاشد اومد سمتم
_ا/ت یه چیزی می خوام بهت بگم (اون چیزی که فکر می کنید نیست )
_ا/ت من به مدت ۱ هفته قراره برم آمریکا این موقعی که نیستم یکی از دوستام رو میفرستم اینجا که مراقب اوضاع باشه و ازت می خوام که مراقب خودت باشی
کوک ویو
امروز بهم خبر دادن که داخل آمریکا یه ماموریت دارم گفتم اجوما بیاد اینجا قرار شد یکی از دوست هام رو که بهش اعتماد دارم رو بفرستم اینجا تا مراقب اوضاع باشه
داشتم به ا/ت می گفتم و کمکم نزدیکش می شدم دستم رو دور کمرش حلقه کردم ضربان قلبم خیلی تند شده بود سرم رو بردم تو گردنش لاله ی گوشش رو گاز گرفتم گفتم :این یک هفته دختر خوبی باش
در همین هین ا/ت ویو
جونگکوک بهم گفت که قراره بره آمریکا و کم کم نزدیکم می شد که دستش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو برد تو گردنم و لاله ی گوشم رو گاز گرفت قلبم آنقدر تند میزد که می خواست از جاش بزنه بیرون نکنه... نه دارم چی میگم اون دشمن منه اره در گوشم یهو گفت:
۴۷لایک ۳۵کامنت
۱۲.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.