مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟔
رسیدیم ویلا ماشینو پارک کردم رفتیم خرید هارو برداریم
نصف خرید هارو کای برداشت نصفش رو کوک نصفش من
@آیییی آخه مرض داشتیم این همه خرید کردیم
_خب کارت بابام دستمه بود این فرست فقط ۵ سال یکبار می افته درک نمی کنی که دختر نیستی
@مگه فقط برای درکش باید دختر باشی؟
_برای منی که خودم برای ساخت زندگیم بعد از اون اتفاق تو کره ای تلاش کردم درک کردن داره تو همه ی این سال ها رو پیش مامانت بودی خوب می دونم که تا حالا برای کارت تا ساعت ۳ صبح بیدار نموندی پس وقتی قدرت درک اینو نداری ساکت باش
@(سکوت کرد)
+منم درکت میکنم
_داستان تو چطوری بوده؟
+خب راستش من با ، بابام اختلاف داشتم اون ها به برادرم بیشتر توجه میکردن و فقط منو برای ماموریت های سخت می فرستادن تا جایی که مجبور شدم ۴ سال آمریکا بمونم بعد که برگشتم می خواستن به زور کاری کنن که با دختر عمه م ازدواج کنم ولی با هزار بدبختی کنسل کردم تا اینکه کم کم رو پای خودم وایسادم بعد ۲ سال باند خودم تشکیل دادم که حالا شده بزرگترین باند دنیا ولی بعدش عاشق یه دختر هات جدی خشن ولی در عین حال کیوت احساساتی شدم نمی دونم چه جوری بهش اعتراف کنم از اون ور هم یه رقیب عشقی دارم که خیلی بی شعور و شخصیته
_اووو یکم پیچیده شد وایسا رسیدم چند تا ایده برای اعتراف به دختر مورد علاقه ت می دم
+مرسی(لبخند)
@اوفففف حالا اینا شروع کردن دستم شکست بیاد بریم تو
_آها آره آره بریم
بعد رفتیم داخل خرید های غدایی گذاشتیم آشپز خونه هر کی خرید های خودش برداشت رفت تو اتاقش رفتم تو اتاق درو بستم
_اوفففف حالا با این همه چیکار کنم ؟!
اینجا یه کمد داشت با یه چمدون مشکی بزرگ اون هایی که خریده بودم گذاشتم تو کمد تا رفتنی جمع کنم بعد رفتم آرایشم پاک کردم یکم آبرسان زدم موهامو شونه کردم بعد لباس رو با یه تیشرت سبز پاستی و یه شورتک مشکی تا زانو عوض کردم و دمپایی ببعی هام رو پوشیدم رفتم پایین دیدم پسرا هم لباساشون عوض کردن دارن وسایل آشپز خونه رو می چینن رفتم تو آشپز خونه و گفتم
_به به شما دس به یچی زدین
@والا ما که دست به خیلی چیزا زدیم(لبخند شیطانی)
_خاک تو سرت منحرفی کننن بد بخت
بعد بی توجه بهش رفتم یه چیپس با پوفیلا برداشتم رفتم نشستم رو مبل تلوزیون روشن کردم زدم ثور بیبنم پسرا هم با خوراکی هاشون اومدن
+ات
_جانم
+میگم می خواستی مشاوره بدی؟
_آها آره خب بگو ببینم از چه چیز هایی خوشش میاد
+اممم رنگ مشکی و طوسی بستی نعنایی شیر موز خرید کردن گل رز قرمز و عاشق موتور سواری کاملا مستقل عاشق دریا و دختری بسیارررررررررر مهربون☺️
_عهههه چقدر شبیه منه
+فقط یه چیز دیگه هم هست مربوط به ترس هاشه اون رو دیگه دوستش بهم نگفت
_انگار خیلی دوسش داری(کمی نارحت)
+آره معلومه عاشقشم
_خوب پس تو ساحل با یه دسته گل رز قرمز خیلی بزرگ بهش حست رو بگو البته بعد ماموریت
+خوشحال میشم تو هم بیای
_آره حتما می یام اون لحظه باشم(ناراحت ولی نشون نمیده)
بعد فلیم رو زدم شروع دیدیم بعد از اینکه تموم شد تلوزیون خاموش کردیم رفتیم تو اتاق هامون مثل همیشه در اتاف بستم رفتم wc کارای لازم رو کردم بعد رفتم رو تخت زنگ زدم میا یکم درد و دل کردم با فکر اینکه یه حس هایی به جونگکوک پیدا کردم خوابیدم........
گیلیگیلی🌚🦋
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟔
رسیدیم ویلا ماشینو پارک کردم رفتیم خرید هارو برداریم
نصف خرید هارو کای برداشت نصفش رو کوک نصفش من
@آیییی آخه مرض داشتیم این همه خرید کردیم
_خب کارت بابام دستمه بود این فرست فقط ۵ سال یکبار می افته درک نمی کنی که دختر نیستی
@مگه فقط برای درکش باید دختر باشی؟
_برای منی که خودم برای ساخت زندگیم بعد از اون اتفاق تو کره ای تلاش کردم درک کردن داره تو همه ی این سال ها رو پیش مامانت بودی خوب می دونم که تا حالا برای کارت تا ساعت ۳ صبح بیدار نموندی پس وقتی قدرت درک اینو نداری ساکت باش
@(سکوت کرد)
+منم درکت میکنم
_داستان تو چطوری بوده؟
+خب راستش من با ، بابام اختلاف داشتم اون ها به برادرم بیشتر توجه میکردن و فقط منو برای ماموریت های سخت می فرستادن تا جایی که مجبور شدم ۴ سال آمریکا بمونم بعد که برگشتم می خواستن به زور کاری کنن که با دختر عمه م ازدواج کنم ولی با هزار بدبختی کنسل کردم تا اینکه کم کم رو پای خودم وایسادم بعد ۲ سال باند خودم تشکیل دادم که حالا شده بزرگترین باند دنیا ولی بعدش عاشق یه دختر هات جدی خشن ولی در عین حال کیوت احساساتی شدم نمی دونم چه جوری بهش اعتراف کنم از اون ور هم یه رقیب عشقی دارم که خیلی بی شعور و شخصیته
_اووو یکم پیچیده شد وایسا رسیدم چند تا ایده برای اعتراف به دختر مورد علاقه ت می دم
+مرسی(لبخند)
@اوفففف حالا اینا شروع کردن دستم شکست بیاد بریم تو
_آها آره آره بریم
بعد رفتیم داخل خرید های غدایی گذاشتیم آشپز خونه هر کی خرید های خودش برداشت رفت تو اتاقش رفتم تو اتاق درو بستم
_اوفففف حالا با این همه چیکار کنم ؟!
اینجا یه کمد داشت با یه چمدون مشکی بزرگ اون هایی که خریده بودم گذاشتم تو کمد تا رفتنی جمع کنم بعد رفتم آرایشم پاک کردم یکم آبرسان زدم موهامو شونه کردم بعد لباس رو با یه تیشرت سبز پاستی و یه شورتک مشکی تا زانو عوض کردم و دمپایی ببعی هام رو پوشیدم رفتم پایین دیدم پسرا هم لباساشون عوض کردن دارن وسایل آشپز خونه رو می چینن رفتم تو آشپز خونه و گفتم
_به به شما دس به یچی زدین
@والا ما که دست به خیلی چیزا زدیم(لبخند شیطانی)
_خاک تو سرت منحرفی کننن بد بخت
بعد بی توجه بهش رفتم یه چیپس با پوفیلا برداشتم رفتم نشستم رو مبل تلوزیون روشن کردم زدم ثور بیبنم پسرا هم با خوراکی هاشون اومدن
+ات
_جانم
+میگم می خواستی مشاوره بدی؟
_آها آره خب بگو ببینم از چه چیز هایی خوشش میاد
+اممم رنگ مشکی و طوسی بستی نعنایی شیر موز خرید کردن گل رز قرمز و عاشق موتور سواری کاملا مستقل عاشق دریا و دختری بسیارررررررررر مهربون☺️
_عهههه چقدر شبیه منه
+فقط یه چیز دیگه هم هست مربوط به ترس هاشه اون رو دیگه دوستش بهم نگفت
_انگار خیلی دوسش داری(کمی نارحت)
+آره معلومه عاشقشم
_خوب پس تو ساحل با یه دسته گل رز قرمز خیلی بزرگ بهش حست رو بگو البته بعد ماموریت
+خوشحال میشم تو هم بیای
_آره حتما می یام اون لحظه باشم(ناراحت ولی نشون نمیده)
بعد فلیم رو زدم شروع دیدیم بعد از اینکه تموم شد تلوزیون خاموش کردیم رفتیم تو اتاق هامون مثل همیشه در اتاف بستم رفتم wc کارای لازم رو کردم بعد رفتم رو تخت زنگ زدم میا یکم درد و دل کردم با فکر اینکه یه حس هایی به جونگکوک پیدا کردم خوابیدم........
گیلیگیلی🌚🦋
۱۱.۹k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.