شخصیت پنهانی
شخصیت پنهانی
پارت:۱۰
گوشی رو قطع کردم
سومین :بابا جون دوست دوران راهنمایی جیمین اومده کره الان پیش اونه نمی تونه بیاد
ب.سومبن:باشه عزیزم ،بیارن جلسه رو شروع کنیم
بعد از جلسه/
سومین:از بقیه خدافظی مردم و به سمت خونه راه افتادم داشتم وارد پارکینگ میشدم که دیدم چندتا ماشین دم درن کنجکاو شدم که مامانم زنگ زد
م.سومین: دخترم نمی خای بیای خونمون
سومین:مامان امروز بودم دیگه ،چرا صدات اینجوریه چیزی شده اتفاقی افتاده؟؟
م.سومین:نه دخترم فقط میشه یه سر بیای خونمون
سومین :نه مامان جون خونه خیلی کار دارم خدافظ
صدات عجیب بود وقتی فهمید کنار خونم ولش کن نکنه یونا تو خونمه ،نه من به جیمین اعتماد کردم اونم قول داده
در خونرو باز کردم و با صحنه ای که دیدمش خشکم زد
اصن از جام تکون نمی تونستم تکون بخورم که مامانم سمتم اومده با خودم گفتم مگه مامان خونش نبود اما الان این برام مهم نبود حس اون لحظم این بود که چرا و چطوری بزای چی
یه لحظه مامانم تکونم داد و به خودم اومدم باورم نمی شد اون یونا بود تو اتاق من روی تخت من با لباس خواب عروسی و باز من خوابیده و جیمین هم داره با داداشم بحث میکنه
اصلا اون موقعیت برام قابل درک نبود بدون توجه به نگاه های داداشم و جیمین و مامانم و خانواده ش که سعی داشتن حلوی من رو بگیرن مخصوصا داداشم چون اون عصبانیت منو دیده بود و میدونست وحشی میشم رفتم تو اتاق و تمام وسایل خودم رو ریختم داخل چمدون و گذاشتم دم در رفتم سراغ یونا که تو خواب ناز بود لباساش رو گذاشتم تو ساکش که بیدار شد تو شک بچد که من اونجا بودم اما مطمئنم که داشت به این فکر میکرد که فقط من دیدمشون و باز هم جمعش میکنم اما وقتی همه رو دید مودش عوض شد
سومین:به به پرنسس از خواب بیدار شد
هنوز تو شک بود یه کت بلند که جیمین برا سالگرد ازدواجمون خرید رو گذاشتم رو شونش گفتم بپوش که اون روی پروش زد بالا
یونا:اگه نپوشم چی
سومین:خودم برات میپوشم ،دست به کار شدم و کشون کشون در حالی که موهاشو تو دستام پیچ دادم انداختمش با وسایلش بیرون کردم تا اون لحظه همه تو شک بودن(جیمین داداش سومین مامان و بابای سومین و جیمین)رفتم تو و یه سیلی به شوهر خیانت کارم زدم و چمدون خودمو گرفتم و یه نگاهی به خانوادم کردم
سومین:نمی خاین بری دهم
ب.سومین:.....
__نکته
از اونجایی که من خیلی خوبم براتون زودتر گذاشتم شما زورتون میاد به انگشت مبارکتون زحمت لایک رو بدین من بخاطر استایل ها چقدر مخ یکی رو میخورم
شب و نصفه شب بهش پیام میدم
خودتون دیگه اسلاید هارو می دونین
اهری هم ماه چهارشنبه بود که خواستم ازش یه عکسی داشته باشین مث من که تصویر پس زمینمه
like:8
comment:8
پارت:۱۰
گوشی رو قطع کردم
سومین :بابا جون دوست دوران راهنمایی جیمین اومده کره الان پیش اونه نمی تونه بیاد
ب.سومبن:باشه عزیزم ،بیارن جلسه رو شروع کنیم
بعد از جلسه/
سومین:از بقیه خدافظی مردم و به سمت خونه راه افتادم داشتم وارد پارکینگ میشدم که دیدم چندتا ماشین دم درن کنجکاو شدم که مامانم زنگ زد
م.سومین: دخترم نمی خای بیای خونمون
سومین:مامان امروز بودم دیگه ،چرا صدات اینجوریه چیزی شده اتفاقی افتاده؟؟
م.سومین:نه دخترم فقط میشه یه سر بیای خونمون
سومین :نه مامان جون خونه خیلی کار دارم خدافظ
صدات عجیب بود وقتی فهمید کنار خونم ولش کن نکنه یونا تو خونمه ،نه من به جیمین اعتماد کردم اونم قول داده
در خونرو باز کردم و با صحنه ای که دیدمش خشکم زد
اصن از جام تکون نمی تونستم تکون بخورم که مامانم سمتم اومده با خودم گفتم مگه مامان خونش نبود اما الان این برام مهم نبود حس اون لحظم این بود که چرا و چطوری بزای چی
یه لحظه مامانم تکونم داد و به خودم اومدم باورم نمی شد اون یونا بود تو اتاق من روی تخت من با لباس خواب عروسی و باز من خوابیده و جیمین هم داره با داداشم بحث میکنه
اصلا اون موقعیت برام قابل درک نبود بدون توجه به نگاه های داداشم و جیمین و مامانم و خانواده ش که سعی داشتن حلوی من رو بگیرن مخصوصا داداشم چون اون عصبانیت منو دیده بود و میدونست وحشی میشم رفتم تو اتاق و تمام وسایل خودم رو ریختم داخل چمدون و گذاشتم دم در رفتم سراغ یونا که تو خواب ناز بود لباساش رو گذاشتم تو ساکش که بیدار شد تو شک بچد که من اونجا بودم اما مطمئنم که داشت به این فکر میکرد که فقط من دیدمشون و باز هم جمعش میکنم اما وقتی همه رو دید مودش عوض شد
سومین:به به پرنسس از خواب بیدار شد
هنوز تو شک بود یه کت بلند که جیمین برا سالگرد ازدواجمون خرید رو گذاشتم رو شونش گفتم بپوش که اون روی پروش زد بالا
یونا:اگه نپوشم چی
سومین:خودم برات میپوشم ،دست به کار شدم و کشون کشون در حالی که موهاشو تو دستام پیچ دادم انداختمش با وسایلش بیرون کردم تا اون لحظه همه تو شک بودن(جیمین داداش سومین مامان و بابای سومین و جیمین)رفتم تو و یه سیلی به شوهر خیانت کارم زدم و چمدون خودمو گرفتم و یه نگاهی به خانوادم کردم
سومین:نمی خاین بری دهم
ب.سومین:.....
__نکته
از اونجایی که من خیلی خوبم براتون زودتر گذاشتم شما زورتون میاد به انگشت مبارکتون زحمت لایک رو بدین من بخاطر استایل ها چقدر مخ یکی رو میخورم
شب و نصفه شب بهش پیام میدم
خودتون دیگه اسلاید هارو می دونین
اهری هم ماه چهارشنبه بود که خواستم ازش یه عکسی داشته باشین مث من که تصویر پس زمینمه
like:8
comment:8
۲.۴k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.