روزی روزگاری عشق ... part 31 ... فصل 2
خوب میدونستن که داره تظاهر به خوب بودن میکنه
مامانش: امروز می خوای چی کار کنی ؟
تهیونگ : با بچه ها میرم بیرون
مامانش : واقعااا ؟ ... چه خوب
تهیونگ : دیر بر میگردم
مامانش : چقدر دیر ؟
تهیونگ : نمیدونم
مامانش : می خوای بری بار ؟
تهیونگ : اوم
مامانش : مراقب خودت باش ... حسابی حواستو جمع کن
تهیونگ : باشه
بعد از یکم ناهار خوردن بلند شد
تهیونگ : فعلا یکم تو اتاقم کار دارم بعدش میرم بیرون
مامانش : باشه عزیزم ... من تو اشپز خونم کارم داشتی صدام کن
تهیونگ : اون بدبختا خسته شدن کمر درد و کن درد گرفتن از بس نشستن بزار اونا کار کنن ... یه کار نکن از کار بی کار بشن
مامانش : باشه ... خیلی ممنون که به فکرمی
بدون اینکه که جوابی بده رفت تو اتاقش قلبش درد میکرد
دیگه نمیتونست تحمل کنه
سعی کرد با کارای مختلف حواس خودشو پرت کنه
که ساعت ۸ شد
بعد از هماهنگ کردن با بقیه قرار شد که یک ساعت دیگه اونجا دم بار باشن
آماده شد و راه افتاد
تا رسید ساعت ۹ میزون شده بود
کوک : سلاممم چخبررر؟ ... چه سر موقعه هم میای
تهیونگ : سلام ... هیچی سلامتی... ممنون منم خوبم ... ما اینیم دیگه * خنده
کوک : عه یادم رفت حالتو بپرسم * خنده
تهیونگ : اشکال نداره تو گاوی دیگه * خنده
جیمین : بیاید بریم داخل تا هممونو گاو نکرده * خنده
نامجون : با ادب باشید * اخم
تهیونگ : چشم بابایی * خنده
جین : بابایی وایییی * خنده شیشه پاک کنی
تهیونگ : مامانی یه بابام نخند دیگه* لبشو اویزون میکنه
همشون باهم زدن زیر خنده و رپ جین خندشونو بیشتر میکرد
همشون فکر میکردن تهیونگ حالش خوبه اما حالش خراب تر از اون جیزی بود که نشون میداد
...
لایک : ۱۶
کامنت : ۸
ببخشید یکم این پارت مسخره شد
چند وقته درست نخوابیدم ذهنم کار نمیکنه
شب هر وقت که شد چند پارت دیگه هم براتون میزارم
تو پارتای بعدی میفهمه که بابا شده و ...
مامانش: امروز می خوای چی کار کنی ؟
تهیونگ : با بچه ها میرم بیرون
مامانش : واقعااا ؟ ... چه خوب
تهیونگ : دیر بر میگردم
مامانش : چقدر دیر ؟
تهیونگ : نمیدونم
مامانش : می خوای بری بار ؟
تهیونگ : اوم
مامانش : مراقب خودت باش ... حسابی حواستو جمع کن
تهیونگ : باشه
بعد از یکم ناهار خوردن بلند شد
تهیونگ : فعلا یکم تو اتاقم کار دارم بعدش میرم بیرون
مامانش : باشه عزیزم ... من تو اشپز خونم کارم داشتی صدام کن
تهیونگ : اون بدبختا خسته شدن کمر درد و کن درد گرفتن از بس نشستن بزار اونا کار کنن ... یه کار نکن از کار بی کار بشن
مامانش : باشه ... خیلی ممنون که به فکرمی
بدون اینکه که جوابی بده رفت تو اتاقش قلبش درد میکرد
دیگه نمیتونست تحمل کنه
سعی کرد با کارای مختلف حواس خودشو پرت کنه
که ساعت ۸ شد
بعد از هماهنگ کردن با بقیه قرار شد که یک ساعت دیگه اونجا دم بار باشن
آماده شد و راه افتاد
تا رسید ساعت ۹ میزون شده بود
کوک : سلاممم چخبررر؟ ... چه سر موقعه هم میای
تهیونگ : سلام ... هیچی سلامتی... ممنون منم خوبم ... ما اینیم دیگه * خنده
کوک : عه یادم رفت حالتو بپرسم * خنده
تهیونگ : اشکال نداره تو گاوی دیگه * خنده
جیمین : بیاید بریم داخل تا هممونو گاو نکرده * خنده
نامجون : با ادب باشید * اخم
تهیونگ : چشم بابایی * خنده
جین : بابایی وایییی * خنده شیشه پاک کنی
تهیونگ : مامانی یه بابام نخند دیگه* لبشو اویزون میکنه
همشون باهم زدن زیر خنده و رپ جین خندشونو بیشتر میکرد
همشون فکر میکردن تهیونگ حالش خوبه اما حالش خراب تر از اون جیزی بود که نشون میداد
...
لایک : ۱۶
کامنت : ۸
ببخشید یکم این پارت مسخره شد
چند وقته درست نخوابیدم ذهنم کار نمیکنه
شب هر وقت که شد چند پارت دیگه هم براتون میزارم
تو پارتای بعدی میفهمه که بابا شده و ...
۹.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.