وقتی همو دوست داشتید ولی..
باز همونجا بود..کسی که هر روز بخواطرش این همه راهو تا دریاچه میرفتی..ولی این فقط پاهات بود که کمکت میکرد..زبونت چی؟..جز تماشا ، کاری از دستت بر نمیومد..با افسوس بر اینکه چشماش مال شخص دیگه ای بشه بهش زل زده بودی قافل از اینکه اون هم دیوانه وار عاشقته و هر روز و هر روز و روز ها بخواطر تو به دریاچه میومد..عاشق چشمات بود و از لب زدن می هراسید..جفتتون..از عشق کور شده بودین در حدی که برق چشم همو متوجه نشدین..و ترس حکم فرمای شما شده بود..ترس از نه شنیدن..ترس از دوست نداشته شدن..باید یکی میجنگید تا بهم برسید..این هراس از اعتراف..جفتتون رو کلافه کرده بود..همزمان از جا برخواستید طوری که متقابل هم و دقیقا اواسط دریاچه ایستادین
جیهوپ:س..سلام
ا.ت:س..س..سلام
جیهوپ | ا.ت :من میخواستم یچیزی بهتون بگم《همزمان》
جیهوپ:《لبخند》اول شما بفرمایید
ا.ت:《سکوت》
جیهوپ با مکث پکر شد..با اینکه شک داشت..با اینکه میترسید سعی کرد..فقط به پایان خوش بعدش فکر کنه و لب زد
جیهوپ | ا.ت :من از شما خوشم اومده...واضح بگم..دوستون دارم.
با این حرف انگار کل انسان های کره ی زمین محو شده بودن و تنها چیزی که میشنیدین صدای ضربان قلب هم بود..چشم ها..دیگه خبری از ترس نبود..اون...ا..اون عشق بود..جفتتون از احساسات هم اطمینان داشتید..ا.ت ادامه داد
ا.ت:از همون روز...هشتم دسامبر...
جیهوپ:ساعت هفتو پنجاهو چهار دقیقه..
ا.ت:وقتی که برای اولین بار دیدمت..
جیهوپ:تونستم بفهمم..
ا.ت:دوست دارم..
جیهوپ:《لبخند》
مکمل..درسته..مکمل هم شده بودین..عاشق هم شده بودین..همو دوست داشتید..میخواستید عشق بورزید..عشق ببینید..کنار هم باشید..تا آخرش...آخرِ...آخرش...آخرش چیزی جز عشق نبود..
#درخواستی
#تکپارتی
لایکش!؟
سلام نارنگیا برگشتم خوشآمد گویی؟!
درخواستارو بگید ، بنویسم بعدش دیگه وقت نمیکنم..مسافرتم..بهترین جا برای نوشتن..پس حتما بگید..مینویسم..چه دیر چه زود میزارم..
- میو
جیهوپ:س..سلام
ا.ت:س..س..سلام
جیهوپ | ا.ت :من میخواستم یچیزی بهتون بگم《همزمان》
جیهوپ:《لبخند》اول شما بفرمایید
ا.ت:《سکوت》
جیهوپ با مکث پکر شد..با اینکه شک داشت..با اینکه میترسید سعی کرد..فقط به پایان خوش بعدش فکر کنه و لب زد
جیهوپ | ا.ت :من از شما خوشم اومده...واضح بگم..دوستون دارم.
با این حرف انگار کل انسان های کره ی زمین محو شده بودن و تنها چیزی که میشنیدین صدای ضربان قلب هم بود..چشم ها..دیگه خبری از ترس نبود..اون...ا..اون عشق بود..جفتتون از احساسات هم اطمینان داشتید..ا.ت ادامه داد
ا.ت:از همون روز...هشتم دسامبر...
جیهوپ:ساعت هفتو پنجاهو چهار دقیقه..
ا.ت:وقتی که برای اولین بار دیدمت..
جیهوپ:تونستم بفهمم..
ا.ت:دوست دارم..
جیهوپ:《لبخند》
مکمل..درسته..مکمل هم شده بودین..عاشق هم شده بودین..همو دوست داشتید..میخواستید عشق بورزید..عشق ببینید..کنار هم باشید..تا آخرش...آخرِ...آخرش...آخرش چیزی جز عشق نبود..
#درخواستی
#تکپارتی
لایکش!؟
سلام نارنگیا برگشتم خوشآمد گویی؟!
درخواستارو بگید ، بنویسم بعدش دیگه وقت نمیکنم..مسافرتم..بهترین جا برای نوشتن..پس حتما بگید..مینویسم..چه دیر چه زود میزارم..
- میو
۳.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.