پارت ۲۵

از زبان سوجین:
به بهونه اینکه برای رئیس قهوه ببرم وارد اتاقش شدم و تعظیم کردم همون طور که سرش تو لپتابش بود گفت»چی میخوای
گفتم»براتون قهوه آوردم
گفت»بزارش رو میز
گذاشتمش رو میز و گفتم»رئیس یه چیزی میخواستم بگم
گفت»زود باش کار دارم (اخم)
گفتم»رئیس شما میدونستید که امروز تولد اته
یهو مث برق گرفته ها سرشو بلند کرد و گفت»چ...چی کی تولدشه ؟؟
گفتم»همین امروز
گفت»اها باشه برو بیرون دیگه کار دارم
گفتم»چشم
بعد مجدد تعظیم کردم و از اتاق رفتم بیرون و سریع رفتم و زنگ به ات زدم سریع جواب داد و خیلی عجول گفت»چیشد سوجین؟!
گفتم»بهش گفتم
گفت»خب اون چیکار کرد
گفتم»فقط گفت خب برو بیرون کاردارم
گفت»چیییی ینی هیچ کاری نکرد
گفتم»نه متاسفانه
گفت»ا..آها باشه خدافظ(ناراحت)
گفتم»ناراحت نباش شاید الان داره برای تولدت برنامه می‌ریزه
گفت»چمیدونم شاید
یهو دیدم از اتاقش اومد بیرون و سریع ازشرکت زد بیرون
داشت قطع میکرد ات گوشی رو که گفتم »اع ات وایسا
گفت»چیشد
گفتم»همین الان از شرکت زد بیرون
گفت»وایییی راس میگی الان میاد خونه پس
گفتم»خیلی خب دیگه برو خدافظ من کار دارم برم به کارام برسم
گفت»باشه باشه خدافظ
بعد گوشی رو قطع کردم