خاطرات تو
خاطرات تو: پارت ۳۰
جی هیون آنقدر سریع راه می رفت که انگار شخصی او را دنبال کرده، از آن طرف هم دای هیون دیگر خسته شده بود.
دای هیون: جی...!
جی هیون بدون توجه به کیم دای کلید را داخل قفل انداخت و سریعاً وارد خانه شد.
کیم دای جلوی در بسته ایستاده بود و به آن نگاه می کرد.
« این پسر چشه؟ »
دای هیون نا امیدانه به سمت خانه حرکت کرد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
« خانه کیم دای هیون »
وارد خانه شد، ناراحت به نظر می رسید و ایزول ( عمه دای هیون ) به خوبی متوجه آن شده بود.
ایزول: سلام، مدرسه چطور بود؟
پسر در جواب سکوت کرد و مستقیم به سمت اتاق رفت. ایزول سریع به سمت بشقاب پر از هوتوک¹ رفت و آن را، در دست گرفت.
ایزول: راستی...دای هیون، برات هوتوک درست کردم.
پسر دستگیره در اتاق را کشید.
دای هیون: فعلآ هیچی نمیخورم...ممنون.
و بعد وارد اتاق شد.
کیم دای بدون اینکه چراغ را روشن کند، به سمت تخت رفت کیف را از روی دوش اش برداشت و به سمتی پرت کرد.
بدون اینکه لباس اش را عوض کند روی تخت افتاد، احساس بدی داشت...« نکنه باعث ناراحتی جی شده باشم؟ » این سوال همش در مغز پسر میپرسید.
چشم هایش را بست، شاید با خوابیدن می توانست کمی آرام شود.
اما یکدفعه چشمان پسر باز شد، گوشی اش...سریع گوشی اش را از داخل کشوی کنار تخت اش برداشت و به آن نگاهی انداخت.
« 17:37 - 16 , 8 , 2014 »
تازه یادش افتاد، ساعت ۶ قرار است با جی هیون بیرون برود!
یکدفعه لبخندی بر روی لبان پسر شکل گرفت.
از روی تخت بلند شد و سریع به سمت کمد لباس هایش رفت باید هرچه سریع تر آماده می شد!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
« خانه آن جی هیون »
جی هیون با چهرهای در هم رفته وارد خانه شد، یکدفعه بوی خوشی به مشامش خورد...و همینطور صدای رادیو می آمد.
پسرک به اطراف نگاه می کرد تا مادربزرگ اش را پیدا کند.
کفش هایش را در آورد و داخل جا کفشی گذاشت.
جی هیون: مامان بزرگ...؟
مادربزرگ: اومدی جی جی.
پسرک با دیدن مامان بزرگ اش که روی میز ناهارخوری نشسته بود و درحال خوردن ماهی بود، لبخندی زد و بعد به سمت او رفت.
مادربزرگ اش را در آغوش گرفت و بعد گونه اش را بوسید.
جی هیون: ماهی از کجا اومده ؟
مادربزرگ لبخندی زد و در جواب پسر گفت.
مادربزرگ: خانم شین آورده، انگار ماهی زیاد درست کرده و یه مقدار هم برای ما آورده. تو هم بشین بخور.
جی هیون چشم کوتاهی گفت و بعد روی صندلی رو به رو مادربزرگ نشست.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
۱: هوتوک یک جور شیرینی کره ای هست.
خدافظ
جی هیون آنقدر سریع راه می رفت که انگار شخصی او را دنبال کرده، از آن طرف هم دای هیون دیگر خسته شده بود.
دای هیون: جی...!
جی هیون بدون توجه به کیم دای کلید را داخل قفل انداخت و سریعاً وارد خانه شد.
کیم دای جلوی در بسته ایستاده بود و به آن نگاه می کرد.
« این پسر چشه؟ »
دای هیون نا امیدانه به سمت خانه حرکت کرد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
« خانه کیم دای هیون »
وارد خانه شد، ناراحت به نظر می رسید و ایزول ( عمه دای هیون ) به خوبی متوجه آن شده بود.
ایزول: سلام، مدرسه چطور بود؟
پسر در جواب سکوت کرد و مستقیم به سمت اتاق رفت. ایزول سریع به سمت بشقاب پر از هوتوک¹ رفت و آن را، در دست گرفت.
ایزول: راستی...دای هیون، برات هوتوک درست کردم.
پسر دستگیره در اتاق را کشید.
دای هیون: فعلآ هیچی نمیخورم...ممنون.
و بعد وارد اتاق شد.
کیم دای بدون اینکه چراغ را روشن کند، به سمت تخت رفت کیف را از روی دوش اش برداشت و به سمتی پرت کرد.
بدون اینکه لباس اش را عوض کند روی تخت افتاد، احساس بدی داشت...« نکنه باعث ناراحتی جی شده باشم؟ » این سوال همش در مغز پسر میپرسید.
چشم هایش را بست، شاید با خوابیدن می توانست کمی آرام شود.
اما یکدفعه چشمان پسر باز شد، گوشی اش...سریع گوشی اش را از داخل کشوی کنار تخت اش برداشت و به آن نگاهی انداخت.
« 17:37 - 16 , 8 , 2014 »
تازه یادش افتاد، ساعت ۶ قرار است با جی هیون بیرون برود!
یکدفعه لبخندی بر روی لبان پسر شکل گرفت.
از روی تخت بلند شد و سریع به سمت کمد لباس هایش رفت باید هرچه سریع تر آماده می شد!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
« خانه آن جی هیون »
جی هیون با چهرهای در هم رفته وارد خانه شد، یکدفعه بوی خوشی به مشامش خورد...و همینطور صدای رادیو می آمد.
پسرک به اطراف نگاه می کرد تا مادربزرگ اش را پیدا کند.
کفش هایش را در آورد و داخل جا کفشی گذاشت.
جی هیون: مامان بزرگ...؟
مادربزرگ: اومدی جی جی.
پسرک با دیدن مامان بزرگ اش که روی میز ناهارخوری نشسته بود و درحال خوردن ماهی بود، لبخندی زد و بعد به سمت او رفت.
مادربزرگ اش را در آغوش گرفت و بعد گونه اش را بوسید.
جی هیون: ماهی از کجا اومده ؟
مادربزرگ لبخندی زد و در جواب پسر گفت.
مادربزرگ: خانم شین آورده، انگار ماهی زیاد درست کرده و یه مقدار هم برای ما آورده. تو هم بشین بخور.
جی هیون چشم کوتاهی گفت و بعد روی صندلی رو به رو مادربزرگ نشست.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
۱: هوتوک یک جور شیرینی کره ای هست.
خدافظ
۲.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.