پارت ۳ دیدار ناگهان
دیدار ناگهانی
پارت:3
یهو ا.ت به تهیونگ گفت:
+اهم(صرفه)
_بله
+خب...میخواس...
که تهیونگ حرف ا.ت رو قطع کرد
_راستی اسمت چیه خودتو معرفی نکردی
+آها اسمم ببخشید یادم رفت بگم اسمم ا.ته پارک ا.ت
_اوهوم اسم قشنگیه
+ممنون
_منم اسمم..
که ا.ت نذاشت تهیونگ اسمشو بگه و گف
+تهیونگ...کیم تهیونگ میشناسمت خودم فنتم
_(لبخند)
_راستی نگفتی
+چیو؟
_که مقابل کاری که برام کردی چیکار کنم
+آها راس میگی یادم رفت به کل خب امممم چطور بگم... راستش... ببین من دختر هر.زه یا هَوَلی نیستم پس بد برداشت نکن ولی اگه میشه میتونم یه مدت پیشت بمونم؟
_باشه ولی چرا
+خب راستش(ماجرا رو بهش تعریف کرد)
_باشه بیا بریم خونه من هوا هم کم کم داره تاریک میشه
+اوهوم موافقم
از زبان راوی:
تهیونگ و ا.ت داشتن میرفتن خونه تهیونگ که وسط راه... بله شکم ا.ت قار و قور کرد تهیونگ یه لحظه خندش گرف و ا.ت آب شد رف زیر زمین
_گرسنته؟
+راستش آره
_وایسا اینجا ها دوکبوکی میفروشن برم بخرم بخوری
+باشه ببخشید زحمت شد
_نه بابا
تهیونگ رفت و دوکبوکی خرید و ا.ت هم خورد و بعدش رفتن خونه تهیونگ
وقتی رسیدن خونه:
_خب اینم از خونه من
+واو خونت چقدر قشنگ و بزرگه
_(حالت خجالتی به چهرش گرفت و لبخند زد)
_بیا تا بریم اتاقتو نشو... (تو ذهنش: یه لحظه وایسا ببینم اینجا که فقط یه اتاق داره اتاق اضافی نداره خونه وایی الان چطور بهش بگمممم آخه چرا خونه به این بزرگی باید فقط یه اتاق داشته باشهههه)
+تهیونگ...تهیونگ...تهیونگااااا(آخریو با داد گفت)
_ب...بله
+حواست کجاست
_عا هیچ جا من همینجایم کجا میخوام باشم مگه😅
+خیل خب داشتی میگفتی
_اها آره خب... ببین راستش... این خونه فقط یه اتاق داره و مجبوریم تو یه اتاق بخوابیم
+(تو ذهنش:به به گل بود و ز سبزه ها نیز آراسته تر شد الان من چه غلطی بکنمممم باهاش راحت نیستم آخهههه تازه بخوام باهاش یه جا بخوابمممم واییییییییییی ودفففففف)
+آها(با حالت گیج)... چی میشه کرد دیگه مجبوریم باهم بخوابیم
_اوهوم شرمنده
+مشکلی نیس
از زبان راوی:
رفتن تو و بله این گلمون بیشتر به سبزه ها آراسته شد😂
وقتی رفتن تو اتاق...
خب از الان میخام شرط بزارم شرطا خیلی کمه ۳لایک و ۵ کامنت
پارت:3
یهو ا.ت به تهیونگ گفت:
+اهم(صرفه)
_بله
+خب...میخواس...
که تهیونگ حرف ا.ت رو قطع کرد
_راستی اسمت چیه خودتو معرفی نکردی
+آها اسمم ببخشید یادم رفت بگم اسمم ا.ته پارک ا.ت
_اوهوم اسم قشنگیه
+ممنون
_منم اسمم..
که ا.ت نذاشت تهیونگ اسمشو بگه و گف
+تهیونگ...کیم تهیونگ میشناسمت خودم فنتم
_(لبخند)
_راستی نگفتی
+چیو؟
_که مقابل کاری که برام کردی چیکار کنم
+آها راس میگی یادم رفت به کل خب امممم چطور بگم... راستش... ببین من دختر هر.زه یا هَوَلی نیستم پس بد برداشت نکن ولی اگه میشه میتونم یه مدت پیشت بمونم؟
_باشه ولی چرا
+خب راستش(ماجرا رو بهش تعریف کرد)
_باشه بیا بریم خونه من هوا هم کم کم داره تاریک میشه
+اوهوم موافقم
از زبان راوی:
تهیونگ و ا.ت داشتن میرفتن خونه تهیونگ که وسط راه... بله شکم ا.ت قار و قور کرد تهیونگ یه لحظه خندش گرف و ا.ت آب شد رف زیر زمین
_گرسنته؟
+راستش آره
_وایسا اینجا ها دوکبوکی میفروشن برم بخرم بخوری
+باشه ببخشید زحمت شد
_نه بابا
تهیونگ رفت و دوکبوکی خرید و ا.ت هم خورد و بعدش رفتن خونه تهیونگ
وقتی رسیدن خونه:
_خب اینم از خونه من
+واو خونت چقدر قشنگ و بزرگه
_(حالت خجالتی به چهرش گرفت و لبخند زد)
_بیا تا بریم اتاقتو نشو... (تو ذهنش: یه لحظه وایسا ببینم اینجا که فقط یه اتاق داره اتاق اضافی نداره خونه وایی الان چطور بهش بگمممم آخه چرا خونه به این بزرگی باید فقط یه اتاق داشته باشهههه)
+تهیونگ...تهیونگ...تهیونگااااا(آخریو با داد گفت)
_ب...بله
+حواست کجاست
_عا هیچ جا من همینجایم کجا میخوام باشم مگه😅
+خیل خب داشتی میگفتی
_اها آره خب... ببین راستش... این خونه فقط یه اتاق داره و مجبوریم تو یه اتاق بخوابیم
+(تو ذهنش:به به گل بود و ز سبزه ها نیز آراسته تر شد الان من چه غلطی بکنمممم باهاش راحت نیستم آخهههه تازه بخوام باهاش یه جا بخوابمممم واییییییییییی ودفففففف)
+آها(با حالت گیج)... چی میشه کرد دیگه مجبوریم باهم بخوابیم
_اوهوم شرمنده
+مشکلی نیس
از زبان راوی:
رفتن تو و بله این گلمون بیشتر به سبزه ها آراسته شد😂
وقتی رفتن تو اتاق...
خب از الان میخام شرط بزارم شرطا خیلی کمه ۳لایک و ۵ کامنت
۴.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.