چشمان اربابم
پارت:12
ویو ات:
داشتم زمین رو تمیز میکردم که با صدایی سرم رو اوردم بالا
دنبالم بیا
با حالت گیجی ب ارباب نگاه کردم ک یهو دیدم ازم فاصله گرفت سریع بلند شدم و دنبالش راه افتادم
رفتیم توی اون اتاقی ک اون روز منو برده بود داخلش و شکنجم کرده بود
اما کی ب اون صندلی وصل شده بود
همون کسیهی ک ت بخاطرش تنبیه شدی
اب دهنم رو با صدا قورت دادم
-چ..چرا..حتم..ا م..ن ...باید ...این..کار..رو..بکنم؟
همه برن بیرون
همه اون ادما رفتن بیرون و الان فقط ما 3نفر بودیم
خب نشونم بده ک منو میخای
-م..من
تفنگی ب دستم داد و گفت:
میرم بیرون سریع انجامش بده و بیا توی اتاقم
اومد سمتم و باعث شد توی چشماش نگاه کنم
توی اون دوتا چشما چی بود ک من نمیتونم ازش بگذرم
قبل از اینکه من چیزی بگم اتاق رو ترک کرد
ب اون مرد نگاه کردم صورتش کاملا خونی بود
^پس ت برده جدید جونگکوکی
سعی کردم لرزش دستام رو نادیده بگیرم قلبم مثل ی گنجیشک میزد و میخاست از جاش در بیاد
اما چرا با این وجود مغزم دستور این کار رو میداد
من جونگکوک میخاستم
با صداش از فکر اومدم بیرون
^میخاد باهات بازی کنه
-م..منظورت..چ..چیه
^اون همیشه این کارو میکنه توهم قرارع وارد بازیش بشی و وقتی ازت استفاده کرد و کارش تمام شد مثل ی تیکه اشغال پرتت کنه بیرون
با سرعت سرم رو تکون دادم
اون با من چیکار کرده بود ک نمیتونستم بهش نه بگم
-اون همچین کاری نمیکرد
^دختر خودتو نجات بده توی اون هیچ رحمی وجود نداره تسلیم اون چشما نشو وگرنه می...
با شلیک ب سرش حرف نصفه موند
من الان ی نفر رو کشتم
چرا نمیخاستم بشنموم چی میگه
شاید نمیخاستم کاری کنه ازش دلسرد بشم
همونجا افتادم روی زمین و تفنگ از دستام افتاد و شروع کرردم ب گریه کردم
-من الان یکی رو کشتم
در باز شد و سایه ای بالای سرم دیدم
افرین بیبی گرلم حالا همراه من بیا تا جایزه ات رو بگیری
هنوزم روی پاهام همونجا خشک شده بودم
چطور اینقدر ریلکس بود
گفتم دنبالش بیا(با جدیت
با لرز بلند شدم و رفتم دنبالش
رفتم توی اتاقش و دیدم روی تخت نشسته اما
با بالاتنه لخت
بدنش رو با چشمام برسی کردم
بیا اینجا
ب دستاش نگاه کردم ک ب پاش اشاره کرده میکرد
اروم ب سمتش قدم برداشتم و روی پاش نشستم
با دستش سرم رو اورد بالا
توی چشماش نگاه کردم
نیشخندی زد
کارت خوب بود بیبی گرل
بدون حرفی بهش خیره بودم
الان میتونی اون چیزی ک میخای رو داشته باشی
اینو ک گفت منو گذاشت روی تخت و روم خمیه زد
توی چشمام نگاه کن
ب چشماش نگاه کردم
پوزخندی زد و بوسه ای ب لبم زد
اروم بگیر تو بخاطر داشتن من اون کار رو کردی...ادامه دارد
[بچه ها کم کاری نکنید]
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۵۵[بازم میگم کامنته درست]
ویو ات:
داشتم زمین رو تمیز میکردم که با صدایی سرم رو اوردم بالا
دنبالم بیا
با حالت گیجی ب ارباب نگاه کردم ک یهو دیدم ازم فاصله گرفت سریع بلند شدم و دنبالش راه افتادم
رفتیم توی اون اتاقی ک اون روز منو برده بود داخلش و شکنجم کرده بود
اما کی ب اون صندلی وصل شده بود
همون کسیهی ک ت بخاطرش تنبیه شدی
اب دهنم رو با صدا قورت دادم
-چ..چرا..حتم..ا م..ن ...باید ...این..کار..رو..بکنم؟
همه برن بیرون
همه اون ادما رفتن بیرون و الان فقط ما 3نفر بودیم
خب نشونم بده ک منو میخای
-م..من
تفنگی ب دستم داد و گفت:
میرم بیرون سریع انجامش بده و بیا توی اتاقم
اومد سمتم و باعث شد توی چشماش نگاه کنم
توی اون دوتا چشما چی بود ک من نمیتونم ازش بگذرم
قبل از اینکه من چیزی بگم اتاق رو ترک کرد
ب اون مرد نگاه کردم صورتش کاملا خونی بود
^پس ت برده جدید جونگکوکی
سعی کردم لرزش دستام رو نادیده بگیرم قلبم مثل ی گنجیشک میزد و میخاست از جاش در بیاد
اما چرا با این وجود مغزم دستور این کار رو میداد
من جونگکوک میخاستم
با صداش از فکر اومدم بیرون
^میخاد باهات بازی کنه
-م..منظورت..چ..چیه
^اون همیشه این کارو میکنه توهم قرارع وارد بازیش بشی و وقتی ازت استفاده کرد و کارش تمام شد مثل ی تیکه اشغال پرتت کنه بیرون
با سرعت سرم رو تکون دادم
اون با من چیکار کرده بود ک نمیتونستم بهش نه بگم
-اون همچین کاری نمیکرد
^دختر خودتو نجات بده توی اون هیچ رحمی وجود نداره تسلیم اون چشما نشو وگرنه می...
با شلیک ب سرش حرف نصفه موند
من الان ی نفر رو کشتم
چرا نمیخاستم بشنموم چی میگه
شاید نمیخاستم کاری کنه ازش دلسرد بشم
همونجا افتادم روی زمین و تفنگ از دستام افتاد و شروع کرردم ب گریه کردم
-من الان یکی رو کشتم
در باز شد و سایه ای بالای سرم دیدم
افرین بیبی گرلم حالا همراه من بیا تا جایزه ات رو بگیری
هنوزم روی پاهام همونجا خشک شده بودم
چطور اینقدر ریلکس بود
گفتم دنبالش بیا(با جدیت
با لرز بلند شدم و رفتم دنبالش
رفتم توی اتاقش و دیدم روی تخت نشسته اما
با بالاتنه لخت
بدنش رو با چشمام برسی کردم
بیا اینجا
ب دستاش نگاه کردم ک ب پاش اشاره کرده میکرد
اروم ب سمتش قدم برداشتم و روی پاش نشستم
با دستش سرم رو اورد بالا
توی چشماش نگاه کردم
نیشخندی زد
کارت خوب بود بیبی گرل
بدون حرفی بهش خیره بودم
الان میتونی اون چیزی ک میخای رو داشته باشی
اینو ک گفت منو گذاشت روی تخت و روم خمیه زد
توی چشمام نگاه کن
ب چشماش نگاه کردم
پوزخندی زد و بوسه ای ب لبم زد
اروم بگیر تو بخاطر داشتن من اون کار رو کردی...ادامه دارد
[بچه ها کم کاری نکنید]
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۵۵[بازم میگم کامنته درست]
۵۷.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.