قصر یا دریا پارت۷
قصر یا دریا پارت۷
از زبان سونیک
وقتی مفلیس رفت وارد کاخ شدم
خارپشت سبز:تو اصلا می دونی چرا این جایی من:نه تو می دونی
سبزه:اگه می دونستم از تو نمی پرسیدم
من:آها-_-اسمت چیه؟
سبزه: اسکروج بیا بجز ما دو نفر دیگه هم هستن
دنبال اسکروج رفتم دو طبقه که بالا رفتیم اسکروج جلوی یه در وایسا
اسکروج:بیا برو تو
در یکم باز بود وقتی بیشتر بازش کردم یه سطل آب یخ ریخت روی سرم
من:آه آه آه این دیگه چیه بود یخ زدم
اسکروج:(خندیدن)خدای من تو چقدر احمقی
من:(باعصبانیت) کار تو بود؟
اسکروج:معلومه آبی (دوباره خنده)
(شروع دعوا)
داستان از زبان نویسنده
سونیک:آشغال لعنتی مگه مرض داری
اسکروج:هوی هوی بهتره حرف دهنتو بفهمی بچه
سونیک:تو....
اسکروج:من چی ها حرفت تو تموم کن
سونیک:انگار خیلی دوست داری دعوا کنی نه؟
اسکروج:البته من عاشق دعوا کردنم
؟؟؟:دارین چی کار میکنین؟
یه خار پشت سفید بود
داستان از زبان اسکروج
ای خدا باز این سیلور رو عصاب امد
سیلور:اسکروج باز چه غلتی کردی ها؟
من:به تو ربطی نداره سیلور تو اجازه نداری وقتی دارم با یه نفر آشنا میشم مزاحمم بشی
خارپشتآبی:بله بله اونم چه آشنایی
سیلور:آها ببخشید مزاحمتون شدم
بعد رفت خدا یا چرا هرکی اینجا ست اینقدر احمقه
خارپشت آبی:وات الان باور کرد؟
من: نه پس اون قویه ولی خیلی زود باوره ..... راستی من هنوز اسمتو نپرسیدم
اون:سونیک
من گفتم نپرسیدم نگفتم بگو 🤣
سونیک:تو خیلی پررویی
من:باعث افتخاره که همچین چیزیو از شما میشنوم (نیش خند)
سونیک:چرا این قدر دوست داری جرو بس کنی ها
من:این اخلاقیه که دارم بهتره بهش عادت کنی
سونیک:اینقدر چرت و پرت نگو و جواب منو بده گفتی دو نفر دیگه هستن غیر از سیلور چه کسی هست؟
من:خب من،تو،سیلور و یه گلدون با یه گل عجیب و قریب دمای سوخته
سونیک:خدا بگم چی کارت کنه من دیگه نمی تونم تحمل کنم
بعد با حالتی عصبانی رفت پایین امید وارم گم نشه البته مهم هم نیست همممم... برم یه روش دیگه برای عضیت کردنشون پیدا کنم
(داخل قصر)
داستان از زبان شدو
هنوزتوی این اتاقیم لعنتی توی هم فکرا بودم که مفلیس آمد داخل
مفلیس:پاشین بیاین وقت اینکه
از زبان سونیک
وقتی مفلیس رفت وارد کاخ شدم
خارپشت سبز:تو اصلا می دونی چرا این جایی من:نه تو می دونی
سبزه:اگه می دونستم از تو نمی پرسیدم
من:آها-_-اسمت چیه؟
سبزه: اسکروج بیا بجز ما دو نفر دیگه هم هستن
دنبال اسکروج رفتم دو طبقه که بالا رفتیم اسکروج جلوی یه در وایسا
اسکروج:بیا برو تو
در یکم باز بود وقتی بیشتر بازش کردم یه سطل آب یخ ریخت روی سرم
من:آه آه آه این دیگه چیه بود یخ زدم
اسکروج:(خندیدن)خدای من تو چقدر احمقی
من:(باعصبانیت) کار تو بود؟
اسکروج:معلومه آبی (دوباره خنده)
(شروع دعوا)
داستان از زبان نویسنده
سونیک:آشغال لعنتی مگه مرض داری
اسکروج:هوی هوی بهتره حرف دهنتو بفهمی بچه
سونیک:تو....
اسکروج:من چی ها حرفت تو تموم کن
سونیک:انگار خیلی دوست داری دعوا کنی نه؟
اسکروج:البته من عاشق دعوا کردنم
؟؟؟:دارین چی کار میکنین؟
یه خار پشت سفید بود
داستان از زبان اسکروج
ای خدا باز این سیلور رو عصاب امد
سیلور:اسکروج باز چه غلتی کردی ها؟
من:به تو ربطی نداره سیلور تو اجازه نداری وقتی دارم با یه نفر آشنا میشم مزاحمم بشی
خارپشتآبی:بله بله اونم چه آشنایی
سیلور:آها ببخشید مزاحمتون شدم
بعد رفت خدا یا چرا هرکی اینجا ست اینقدر احمقه
خارپشت آبی:وات الان باور کرد؟
من: نه پس اون قویه ولی خیلی زود باوره ..... راستی من هنوز اسمتو نپرسیدم
اون:سونیک
من گفتم نپرسیدم نگفتم بگو 🤣
سونیک:تو خیلی پررویی
من:باعث افتخاره که همچین چیزیو از شما میشنوم (نیش خند)
سونیک:چرا این قدر دوست داری جرو بس کنی ها
من:این اخلاقیه که دارم بهتره بهش عادت کنی
سونیک:اینقدر چرت و پرت نگو و جواب منو بده گفتی دو نفر دیگه هستن غیر از سیلور چه کسی هست؟
من:خب من،تو،سیلور و یه گلدون با یه گل عجیب و قریب دمای سوخته
سونیک:خدا بگم چی کارت کنه من دیگه نمی تونم تحمل کنم
بعد با حالتی عصبانی رفت پایین امید وارم گم نشه البته مهم هم نیست همممم... برم یه روش دیگه برای عضیت کردنشون پیدا کنم
(داخل قصر)
داستان از زبان شدو
هنوزتوی این اتاقیم لعنتی توی هم فکرا بودم که مفلیس آمد داخل
مفلیس:پاشین بیاین وقت اینکه
۱۵۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳