قسمت 2 فقط خواهرو برادر بودیم پارت 68
ات: واقعا من از دنیا بی خبر بودم .
چانگبین: ای یه چیز عادیه خانم ات .
ات: ببخشید ولی برای من عادی نیست اقای چانگبین .
چان: اه حوصله ام واقعا سر رفت .
چانگبین: راستی میتونی بهم چانگبین بگی .
ات: اوکی توهم ات .
چان: اگه اشناییتون تموم شد بریم بخوابیم ساعت 6 صبحه .
چانگبین: من گشنمه
ات: همچنین.
چان: باشه من و چانگبین صبحونه درست میکنیم و ات تو هم برو بچه هارو بیدار کن .
ات: اطاعت جناب چان .
چانگبین: بچه ها؟ مگه چن نفر اینجان؟
ات: بزار من بگم خب 1فیلیکس 2 هیونجین 3 مینهو
چانگبین: هیونجین رو میشناسم ولی فیلیکس و مینهو رو نه .
ات: مینهو خیلی پسره خوبیه ! و فیلیکس هم که پسره خیلی شیطونه ولی خیلی مهربونه .
چان: یااا صبر مینهو دقیقا کجاش خوبه ؟
ات: همه جاش اخلاقش رفتارش تیپش
چانگبین: تو رو جون هر کسی رو که دوست دارین بازم شروع نکنین .
ات: من رفتم اول مینهوی عزیزم رو بیدار کنم .
چان: برو و حتی میتونی بدوی تا زودتر بهش برسی .
ات: فکر خوبیه !
چانگبین: چانا
چان: همممم
چانگبین: میشه بغلت کنم؟
چان: باشه .
چانگبین: نمیدونم چرا وقتی بغلت میکنم حس میکنم تو بهشتم .
چان: عه
چانگبین:بغلت خیلی ارامشبخش و بزرگه .
چان: مرسی .
( بریم پیش ات خانم ببینیم چیکار میکنه ؟ )
ات : مینهوو شی مینهو یاااا
مینهو: هممم
ات: مینهو پاشو صبحونه بخوریم .
مینهو: میخوام بخوابم خوابم میاد .
ات: مینهو پاشو دیگه . نزدیکش شدم و با کمی از موهام صورتش رو قلقلک دادم .
مینهو : اوممم نکن بزار بخوابم اتتتت .
ات: مگه خوابیدن دست خودته؟پاشو ببینم .
مینهو: اههههه . با تمام قدرتم کشیدم سمت خودم و افتاد روم .
ات: اهههههههه . ترسیدم و دستام و سپر کردم که اگه افتادم زمین چیزیم نشه ولی انگار افتاد رو سطح نرم .
مینهو : وقتی میگم میخوام بخوابم یعنی نباید بیدارم کنی ! . تقریبا با ات 5 سانت فاصله داشتم حیف که الان نمیتونم کیس کنم .
ات: بیشور چرا میکشی و وقتی من میگم باید بیدار شدی یعنی باید بیدار شی !
( چان از پایین داد میزنه )
چان: اتتتتتتتت خوبی؟
ات: ارههه خوبم .
مینهو : چرا وقتی خوابم میاد باید نخوابم ؟ پاشو برو من بخوابم !
ات: پاشو دیگه حرفی نباشه .
مینهو: اهههههههه اتتتتتتت .
ات: تا من فیلیکس و هیونجین رو بیدار کنم پاشو دست و صورتت رو بشور .
مینهو: اوکی .
ات: افرین پسر خوب . این دقیقا چی بود ؟ منحرف خلاصه با کلی کل کل کردن با خودم رفتم اتاق مشترک هیون و فیلیکس همین که وارد شدم با دیدم صحنه شوکه شدم . اینجااااا چخبرررررهههههههههه ؟
چان: خودم رو رسوندم بالا .واتتت .
هیون: چخبرتونه سر صبحی داد میکشین ؟ چرا شکمم سنگینی میکنه ؟
ات: چه غلطی میکردین؟
هیون : یه نگاهی انداختم حالت 69 دقیقا اینطوری خوابیده بودیم . بخدا کار من نیست اصلا کاری هم نکردم .
چان: فیلیکسسسسسسسسسس
فیلیکس:هممم
هیون: گمشووووو. بایه لگد انداختمش زمین .
فیلیکس؛ مثلا ادمییییی .
ات: خوب کاری کرد .
چان: زود باشین بیاین صبحونه حاضره ..
چانگبین: چخبره همتون دارید داد میکشید؟
هیون: دارم خواب میبینم یا واقعییی هست چانگبین اینجاست؟ وای پسر کی اومدی ؟
چانگبین: نه خواب نیست خودمم ساعت 4 رسیدم .
فیلیکس: جنابعالی؟
چانگبین: ای یه چیز عادیه خانم ات .
ات: ببخشید ولی برای من عادی نیست اقای چانگبین .
چان: اه حوصله ام واقعا سر رفت .
چانگبین: راستی میتونی بهم چانگبین بگی .
ات: اوکی توهم ات .
چان: اگه اشناییتون تموم شد بریم بخوابیم ساعت 6 صبحه .
چانگبین: من گشنمه
ات: همچنین.
چان: باشه من و چانگبین صبحونه درست میکنیم و ات تو هم برو بچه هارو بیدار کن .
ات: اطاعت جناب چان .
چانگبین: بچه ها؟ مگه چن نفر اینجان؟
ات: بزار من بگم خب 1فیلیکس 2 هیونجین 3 مینهو
چانگبین: هیونجین رو میشناسم ولی فیلیکس و مینهو رو نه .
ات: مینهو خیلی پسره خوبیه ! و فیلیکس هم که پسره خیلی شیطونه ولی خیلی مهربونه .
چان: یااا صبر مینهو دقیقا کجاش خوبه ؟
ات: همه جاش اخلاقش رفتارش تیپش
چانگبین: تو رو جون هر کسی رو که دوست دارین بازم شروع نکنین .
ات: من رفتم اول مینهوی عزیزم رو بیدار کنم .
چان: برو و حتی میتونی بدوی تا زودتر بهش برسی .
ات: فکر خوبیه !
چانگبین: چانا
چان: همممم
چانگبین: میشه بغلت کنم؟
چان: باشه .
چانگبین: نمیدونم چرا وقتی بغلت میکنم حس میکنم تو بهشتم .
چان: عه
چانگبین:بغلت خیلی ارامشبخش و بزرگه .
چان: مرسی .
( بریم پیش ات خانم ببینیم چیکار میکنه ؟ )
ات : مینهوو شی مینهو یاااا
مینهو: هممم
ات: مینهو پاشو صبحونه بخوریم .
مینهو: میخوام بخوابم خوابم میاد .
ات: مینهو پاشو دیگه . نزدیکش شدم و با کمی از موهام صورتش رو قلقلک دادم .
مینهو : اوممم نکن بزار بخوابم اتتتت .
ات: مگه خوابیدن دست خودته؟پاشو ببینم .
مینهو: اههههه . با تمام قدرتم کشیدم سمت خودم و افتاد روم .
ات: اهههههههه . ترسیدم و دستام و سپر کردم که اگه افتادم زمین چیزیم نشه ولی انگار افتاد رو سطح نرم .
مینهو : وقتی میگم میخوام بخوابم یعنی نباید بیدارم کنی ! . تقریبا با ات 5 سانت فاصله داشتم حیف که الان نمیتونم کیس کنم .
ات: بیشور چرا میکشی و وقتی من میگم باید بیدار شدی یعنی باید بیدار شی !
( چان از پایین داد میزنه )
چان: اتتتتتتتت خوبی؟
ات: ارههه خوبم .
مینهو : چرا وقتی خوابم میاد باید نخوابم ؟ پاشو برو من بخوابم !
ات: پاشو دیگه حرفی نباشه .
مینهو: اهههههههه اتتتتتتت .
ات: تا من فیلیکس و هیونجین رو بیدار کنم پاشو دست و صورتت رو بشور .
مینهو: اوکی .
ات: افرین پسر خوب . این دقیقا چی بود ؟ منحرف خلاصه با کلی کل کل کردن با خودم رفتم اتاق مشترک هیون و فیلیکس همین که وارد شدم با دیدم صحنه شوکه شدم . اینجااااا چخبرررررهههههههههه ؟
چان: خودم رو رسوندم بالا .واتتت .
هیون: چخبرتونه سر صبحی داد میکشین ؟ چرا شکمم سنگینی میکنه ؟
ات: چه غلطی میکردین؟
هیون : یه نگاهی انداختم حالت 69 دقیقا اینطوری خوابیده بودیم . بخدا کار من نیست اصلا کاری هم نکردم .
چان: فیلیکسسسسسسسسسس
فیلیکس:هممم
هیون: گمشووووو. بایه لگد انداختمش زمین .
فیلیکس؛ مثلا ادمییییی .
ات: خوب کاری کرد .
چان: زود باشین بیاین صبحونه حاضره ..
چانگبین: چخبره همتون دارید داد میکشید؟
هیون: دارم خواب میبینم یا واقعییی هست چانگبین اینجاست؟ وای پسر کی اومدی ؟
چانگبین: نه خواب نیست خودمم ساعت 4 رسیدم .
فیلیکس: جنابعالی؟
۸.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.