شوهر سخت گیر من پارت ۳۸
«شوهر سخت گیر من»
℘ɑׁׅꭈׁׅtׁׅ 38
از اتاقش زدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم اه شکر خدا ممنونم
کوک ویو:
داشتم کارام رو میکردم که در اتاقم زده شد
منشی:میتونم بیام اقا
کوک: بیا
منشی:اقا مادرتون.....
نذاشتم ادامه ی حرفشو بزنه زود گفتم:الان ببرش وقت ندارم کلی کار ریخته سرم
منشی:اما اقا.....
کوک:اما و اگه نداریم الانم برو بیرون
منشی رفت بیرون اه پرونده هارو کنار گذاشتم و با کلافه گی یه دستمو روی میز گذاشتم و با انگشتای یه دستم سرمو ماساژ دادم و با خودم گفتم:اه این چه گوهی بود خوردم الان چطوری جمعش کنم من نمیخام از ا.ت طلاق بگیرم از سر عصبانیت اون حرفارو به مادرم زدم اگه به رادیکا بگم دروغ بهش گفتم و نمیخام باهاش ازدواج کنم ناراحت میشه دلش میشکنه(خو بزار بشکنه دختره ی....)
اه ولش بزار ا.ت این چیزا رو حل کنه من حوصله ی این کا رو ندارم خودم هزار کار رو سرم ریخته
«چند روز بعد»
ا.ت ویو:
از همه ی نقشه های رادیکا خبر دارم امروز میخواد بره بیرون دیدن دوست پسرش منم یه عکاس مخفی فرستادم تا ازشون عکس بگیره منم رفتم سالن ببینم این رادیکا کی میره دیدن دوست پسرش همینجوری منتظر بودم که رادیکا اومد یه لباس کوتاه پوشیده بود یه ارایش غلیط زده بود تا حالا اینطوری ندیده بودمش بهش نگاه میکردم که صداش دراومد
÷نگاه داره
ا.ت:دیدن خر صفا داره
÷اه
ا.ت:کجا میری
÷به توچه
ا.ت:نخوردمت که
بی توجه به حرفام رفت منم زود گوشیمو رو روشن کردم و به عکاس زنگ زدم
ا.ت:الو اماده باش اون از خونه زد بیرون
عکاس:بله خانوم الان دیدمش دنبالشم
ا.ت:افرین و گوشی رو قطع کردم
#فیک
#فیک_جونگکوک
#فیک_بی_تی_اس
#سناریو
#اسمات
#وانشات
℘ɑׁׅꭈׁׅtׁׅ 38
از اتاقش زدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم اه شکر خدا ممنونم
کوک ویو:
داشتم کارام رو میکردم که در اتاقم زده شد
منشی:میتونم بیام اقا
کوک: بیا
منشی:اقا مادرتون.....
نذاشتم ادامه ی حرفشو بزنه زود گفتم:الان ببرش وقت ندارم کلی کار ریخته سرم
منشی:اما اقا.....
کوک:اما و اگه نداریم الانم برو بیرون
منشی رفت بیرون اه پرونده هارو کنار گذاشتم و با کلافه گی یه دستمو روی میز گذاشتم و با انگشتای یه دستم سرمو ماساژ دادم و با خودم گفتم:اه این چه گوهی بود خوردم الان چطوری جمعش کنم من نمیخام از ا.ت طلاق بگیرم از سر عصبانیت اون حرفارو به مادرم زدم اگه به رادیکا بگم دروغ بهش گفتم و نمیخام باهاش ازدواج کنم ناراحت میشه دلش میشکنه(خو بزار بشکنه دختره ی....)
اه ولش بزار ا.ت این چیزا رو حل کنه من حوصله ی این کا رو ندارم خودم هزار کار رو سرم ریخته
«چند روز بعد»
ا.ت ویو:
از همه ی نقشه های رادیکا خبر دارم امروز میخواد بره بیرون دیدن دوست پسرش منم یه عکاس مخفی فرستادم تا ازشون عکس بگیره منم رفتم سالن ببینم این رادیکا کی میره دیدن دوست پسرش همینجوری منتظر بودم که رادیکا اومد یه لباس کوتاه پوشیده بود یه ارایش غلیط زده بود تا حالا اینطوری ندیده بودمش بهش نگاه میکردم که صداش دراومد
÷نگاه داره
ا.ت:دیدن خر صفا داره
÷اه
ا.ت:کجا میری
÷به توچه
ا.ت:نخوردمت که
بی توجه به حرفام رفت منم زود گوشیمو رو روشن کردم و به عکاس زنگ زدم
ا.ت:الو اماده باش اون از خونه زد بیرون
عکاس:بله خانوم الان دیدمش دنبالشم
ا.ت:افرین و گوشی رو قطع کردم
#فیک
#فیک_جونگکوک
#فیک_بی_تی_اس
#سناریو
#اسمات
#وانشات
۶۷.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.