زندگی سخت رزمین
_بله
_من....عاشقتم
نزدیک بودسکته کنم ازتعجب
_چی گفتی؟ امکان ندارهههه
_حالا که داره
احساس خفگی بهم دست داد و سرفه میکردم
_خدافظ
بدون اینکه بزارم جواب خدافظیمو بده رفتم هی سرفه هام شدید تر میشد
دیگه نمیتونستم نفس بکشم از راه رفتن دست کشیدم و وایسادم
خیلییی حالم بد بود نمیتونستم نفس بکشم همون جا بیهوش شدم
#جیمین
رزی خیلی سرفه میکرد منم اروم دنبالش میرفتم که دیدم وایساد منم وایسادم حدود ۲۰ متر فاصله داشتیم
یهو بی هوش شد و افتاد
شانس خیلی بزرگی داشت کنار بیمارستان بی هوش شده بود دوییدم سمتش و بغلش کردم ، بردمش تو بیمارستان
گفن باید بره بخش تنفس نفس نمیتونه بکشه
#رزی
وقتی بهوش اومدم تو بیمارستان بودم
سریع رو تخت نشستم که پرستار به حالت اعصبانی گفت
_دراز بکش دوباه نمیخوای که در حد مرگ بری؟
_چی مرگ؟
_اره اصلا نفس نمیکشیدی مریضی داری؟
_نهههه
دوباره سرفه هام شروع شد
بهم یه قرص داد
_بدو بخور
قرص رو گزاشتم تو دهنم یه لیوان اب داد بهم اب رو خوردم
سرفم کمتر شد
_کی منو اورده بیمارستان؟
_یه پسره که اسمش جیمینه
هی چرا همش جیمین کمکم میکنه کسی دیگه منو نمیبینه کمک کنه؟
_باشه
همه لباسم خاکی بود
لباسمو تکوندم
بعد دو ساعت مرخصم کردن
از دست جیمین فرار کردم و رفتم خونمون
_چرا دیر کردی؟
_چون حالم بد بود
_کجا بودی
_بیمارستان
_کی بردت؟
_ام ج ج جنی(دروغ)
_اها وسایلای اتاقت اومده ها برو بچین
رفتم اتاقم و وسایل هارو چیدم خیلی اتاق خوبی بود
داشتم تکالیف رو انجام میادم که یکی پیم داد
_سلام رزی
_سلاممممم چه عجب
_😂خوبی؟
_اره جنی مواظب باش ببین من امروز حالم بد شد جیمین منو برد بیمارستان نباید بفهمن جیمین بوده من الکی گفتم تو بردی
_خانم دروغگو باشه
-حیح😂
گوشیمو خاموش کردم و کتابمو بستم لباسمو پوشیدم
رفتم بیرون
جیمین هم مثل اینکه اومده بیرون
چرا باید همش این رو ببینممممم
_سلام رزی
_سلام
داشتم میرفتم که دستمو گرفت
_میشه یه روز رو با هم وقت بگزرونیم؟
_اما ....باشه
_خب با من بیا
بعد یه ربع وایساد
_سوار شو
یه ماشین خیلیی شیک بود دهنم وا مونده بود
_باشه
نشستم تو ماشین اونم نشست
......اگه یکی بزاره منم میزارم
_من....عاشقتم
نزدیک بودسکته کنم ازتعجب
_چی گفتی؟ امکان ندارهههه
_حالا که داره
احساس خفگی بهم دست داد و سرفه میکردم
_خدافظ
بدون اینکه بزارم جواب خدافظیمو بده رفتم هی سرفه هام شدید تر میشد
دیگه نمیتونستم نفس بکشم از راه رفتن دست کشیدم و وایسادم
خیلییی حالم بد بود نمیتونستم نفس بکشم همون جا بیهوش شدم
#جیمین
رزی خیلی سرفه میکرد منم اروم دنبالش میرفتم که دیدم وایساد منم وایسادم حدود ۲۰ متر فاصله داشتیم
یهو بی هوش شد و افتاد
شانس خیلی بزرگی داشت کنار بیمارستان بی هوش شده بود دوییدم سمتش و بغلش کردم ، بردمش تو بیمارستان
گفن باید بره بخش تنفس نفس نمیتونه بکشه
#رزی
وقتی بهوش اومدم تو بیمارستان بودم
سریع رو تخت نشستم که پرستار به حالت اعصبانی گفت
_دراز بکش دوباه نمیخوای که در حد مرگ بری؟
_چی مرگ؟
_اره اصلا نفس نمیکشیدی مریضی داری؟
_نهههه
دوباره سرفه هام شروع شد
بهم یه قرص داد
_بدو بخور
قرص رو گزاشتم تو دهنم یه لیوان اب داد بهم اب رو خوردم
سرفم کمتر شد
_کی منو اورده بیمارستان؟
_یه پسره که اسمش جیمینه
هی چرا همش جیمین کمکم میکنه کسی دیگه منو نمیبینه کمک کنه؟
_باشه
همه لباسم خاکی بود
لباسمو تکوندم
بعد دو ساعت مرخصم کردن
از دست جیمین فرار کردم و رفتم خونمون
_چرا دیر کردی؟
_چون حالم بد بود
_کجا بودی
_بیمارستان
_کی بردت؟
_ام ج ج جنی(دروغ)
_اها وسایلای اتاقت اومده ها برو بچین
رفتم اتاقم و وسایل هارو چیدم خیلی اتاق خوبی بود
داشتم تکالیف رو انجام میادم که یکی پیم داد
_سلام رزی
_سلاممممم چه عجب
_😂خوبی؟
_اره جنی مواظب باش ببین من امروز حالم بد شد جیمین منو برد بیمارستان نباید بفهمن جیمین بوده من الکی گفتم تو بردی
_خانم دروغگو باشه
-حیح😂
گوشیمو خاموش کردم و کتابمو بستم لباسمو پوشیدم
رفتم بیرون
جیمین هم مثل اینکه اومده بیرون
چرا باید همش این رو ببینممممم
_سلام رزی
_سلام
داشتم میرفتم که دستمو گرفت
_میشه یه روز رو با هم وقت بگزرونیم؟
_اما ....باشه
_خب با من بیا
بعد یه ربع وایساد
_سوار شو
یه ماشین خیلیی شیک بود دهنم وا مونده بود
_باشه
نشستم تو ماشین اونم نشست
......اگه یکی بزاره منم میزارم
۲۲.۳k
۲۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.