Love warning
part: 45
لیا: نکن...دوباره نه
کوک: مثل اون موقع نیست
ویو لیا: دستشو ول کردم و تکیه دادم به صندلی ماشین چشمامو بستم و گذاشتم کارشو کنه دستشو کامل برد زیر دامنم و لباس زیرمم کنار زد و اروم دستشو کشید روی ک^ل^ی^ت^و^ر^ی^س^م اروم و دایره وار میکشید یکم که گذشت هم دردم کمتر شده بود همم رسیده بودیم وقتی ماشین وایستاد سریع پیاده شدم و بدون توجه به کوک رفتم داخل عمارت رفتم داخل اتاق خودم و در رو قفل کردم روی ساعت نگاه کردم نه و نیم شب بود خسته و گرسنه بودم میدونم نامردی کردم اون کمک کرد دردم کمتر بشه ولی من حالشو نداشتم که حال اونو جا بیارم رفتم داخل حمام و دوش آب سرد گرفتم اومدم بیرون و رفتم سمت تختم و خوابیدم
دوروز بعد شب
ویو لیا:امشب عروسیمون بود و ما الان داخل تالار عروسی بودیم عاقد داشت خطبه ی عقد رو میخوند بعد از اینکه بله رو گفتم کوک پیشونیم رو بوسید نگاهی به انگشتری که به انگشتم بود کردم امشب هم خوشحال بودم هم ناراحت اما گذشته دیگه گذشته...ما باید آیندمون رو بسازیم نگاهی به کوک کردم که متوجه شدم از قبل داشت نگاهم میکرد لبخندی بهم زد منم متقابلاً لبخندی بهش زدم که خودش بلند شد و دستشو سمتم گرفت و کمکم کرد که بلند شم اروم از جام بلند شدم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و بردم پایین و شروع کردیم به رقصیدن اخر رقصمون اروم لب.اشو روی لب.ام گذاشت و ازم جدا شد و گفت
کوک: دوستت دارم پرنسس من
لیا: منم دوستت دارم شاهزاده ی من
چند ساعت بعد ساعت ۳ صبح
ویو لیا: رسیدیم عمارت خیلی خسته بودم و پاهام درد میکرد کفشام از پام دراوردم و رفتم بالا در اتاق مشترکمون رو باز کردم که دیدم...
ادامه دارد...
دیگه برای امشب بسه برید لا لا کنید ادمین تون هم خسته شده
شب خوش
لیا: نکن...دوباره نه
کوک: مثل اون موقع نیست
ویو لیا: دستشو ول کردم و تکیه دادم به صندلی ماشین چشمامو بستم و گذاشتم کارشو کنه دستشو کامل برد زیر دامنم و لباس زیرمم کنار زد و اروم دستشو کشید روی ک^ل^ی^ت^و^ر^ی^س^م اروم و دایره وار میکشید یکم که گذشت هم دردم کمتر شده بود همم رسیده بودیم وقتی ماشین وایستاد سریع پیاده شدم و بدون توجه به کوک رفتم داخل عمارت رفتم داخل اتاق خودم و در رو قفل کردم روی ساعت نگاه کردم نه و نیم شب بود خسته و گرسنه بودم میدونم نامردی کردم اون کمک کرد دردم کمتر بشه ولی من حالشو نداشتم که حال اونو جا بیارم رفتم داخل حمام و دوش آب سرد گرفتم اومدم بیرون و رفتم سمت تختم و خوابیدم
دوروز بعد شب
ویو لیا:امشب عروسیمون بود و ما الان داخل تالار عروسی بودیم عاقد داشت خطبه ی عقد رو میخوند بعد از اینکه بله رو گفتم کوک پیشونیم رو بوسید نگاهی به انگشتری که به انگشتم بود کردم امشب هم خوشحال بودم هم ناراحت اما گذشته دیگه گذشته...ما باید آیندمون رو بسازیم نگاهی به کوک کردم که متوجه شدم از قبل داشت نگاهم میکرد لبخندی بهم زد منم متقابلاً لبخندی بهش زدم که خودش بلند شد و دستشو سمتم گرفت و کمکم کرد که بلند شم اروم از جام بلند شدم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و بردم پایین و شروع کردیم به رقصیدن اخر رقصمون اروم لب.اشو روی لب.ام گذاشت و ازم جدا شد و گفت
کوک: دوستت دارم پرنسس من
لیا: منم دوستت دارم شاهزاده ی من
چند ساعت بعد ساعت ۳ صبح
ویو لیا: رسیدیم عمارت خیلی خسته بودم و پاهام درد میکرد کفشام از پام دراوردم و رفتم بالا در اتاق مشترکمون رو باز کردم که دیدم...
ادامه دارد...
دیگه برای امشب بسه برید لا لا کنید ادمین تون هم خسته شده
شب خوش
۲۱.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.