part13🌕🪶
نقاب نقره ای « حواست هست چه غلطی میکنی پسره ی احمق!!! چرا از شر اون دختر خلاص نمیشی؟؟؟؟
تهیونگ « به... من... به من فرصت بده رئیس..
نقاب نقره ای « دوستش داری؟
تهیونگ « چی؟
نقاب نقره ای « موقعی که تو رو اوردم پیش خودم بهت گفتم اینجا نباید به احساسات فاکیت گوش بدی اما تو چیکار کردی ؟ نقشه بی نقص منو با فراری دادن اون دختر خراب کردی! سه روز! فقط سه روز فرصت داری اونو بکشی واگرنه باید از عشقت خداحافظی کنی
تهیونگ « مینجی؟؟؟؟ پای اونو به این ماجرا باز نکنید
نقاب نقره ای « همه چی به تصمیم تو بستگی داره پسرم! یا خواهر دوستت یا عشقت! اگه بمیره مقصر مرگش تویی چون میتونستی نجاتش بدی و این کار رو نکردی
بورام « اون روز دوستی ما بهم خورد... تهیونگ دیگه نزدیک من نمیشد! درست سه روز بعد از اون ماجرا مینجی رو مُرده توی مدرسه پیدا کردن... روی جسدش با خونش نوشته بودن قاتلش تویی کیم تهیونگ... نمیدونم دو راهی که تهیونگ ازش حرف میزد چی بود و چه ربطی به من داشت... اون... منو باعث و بانی مرگ مینجی میدونست و قسم خورده بود انتقامش رو بگیره تا اینکه اون شب دوباره سر و کله اش پیدا شد.... مثل گذشته بود و این عجیب بود! بعد از اینکه رفتیم خونه جین هیونگ گفت که میخواد با من صحبت کنه
فلش بک //خونه جین
تهیونگ « نباید میزاشتم طعمه ای که این همه براش زحمت کشیدم یه شبه برباد بره! شاید اون تهیونگ احمق قدیمی بدردم بخوره.... اون جمع برام همیشه تازگی داشت! یه مکان امن بود که من دیگه اونو نداشتم... من اون شب تمام احساساتم رو دفن کرده بودم ! پس حق نداشتم دوباره نقشه ام رو خراب کنم
_قلبش پیش اون جمع بود اما مغزش فرمان میداد باید به عنوان رئیس کارش رو انجام بده... وقتی همه سرگرم بودن از جاش بلند شد و به سمت بورام رفت
تهیونگ « بورام باید باهات صحبت کنم!
بورام « تهیونگ! فکر کردم بعد از اون ماجرا
تهیونگ « فقط بگو بله یا نه
بورام « نگاهش دوباره سرد شد! انگار خونه جین هیونگ رو از بر بود.... وارد یکی از اتاق ها شد و منم دنبالش رفتم... خب چی میخواستی بگی؟
تهیونگ « یادته توی اخرین قرارمون بهت چی گفتم؟
بورام « ما دیگه دوست نیستم! هر موقع منو دیدی مثل غربیه ها با من برخورد کن! اما چرا؟ مگه من چیکار کردم تهیونگ؟؟؟ مرگ مین
تهیونگ « بهتره دیگه ادامه ندی بورام! خوب گوش کن ببین چی میگم نیومدم اینجا تا حرفم رو پس بگیرم ! بهت گفته بود من و تو از این به بعد مقابل هم وایسادیم و قراره از این به بعد با بُعد دیگه شخصیتم آشنا بشی... برای نجاتت به اینجا اومدم چون تو طعمه منی... زمانی که تصمیم بگیرم از سایه خارج بشم متوجه میشی نباید اینقدر به من نزدیک میشدی
بورام « چشماش برام ناشناخته بود! انگار این تهیونگ نبود که این حرفها رو میزد
پایان فلش بک//
تهیونگ « به... من... به من فرصت بده رئیس..
نقاب نقره ای « دوستش داری؟
تهیونگ « چی؟
نقاب نقره ای « موقعی که تو رو اوردم پیش خودم بهت گفتم اینجا نباید به احساسات فاکیت گوش بدی اما تو چیکار کردی ؟ نقشه بی نقص منو با فراری دادن اون دختر خراب کردی! سه روز! فقط سه روز فرصت داری اونو بکشی واگرنه باید از عشقت خداحافظی کنی
تهیونگ « مینجی؟؟؟؟ پای اونو به این ماجرا باز نکنید
نقاب نقره ای « همه چی به تصمیم تو بستگی داره پسرم! یا خواهر دوستت یا عشقت! اگه بمیره مقصر مرگش تویی چون میتونستی نجاتش بدی و این کار رو نکردی
بورام « اون روز دوستی ما بهم خورد... تهیونگ دیگه نزدیک من نمیشد! درست سه روز بعد از اون ماجرا مینجی رو مُرده توی مدرسه پیدا کردن... روی جسدش با خونش نوشته بودن قاتلش تویی کیم تهیونگ... نمیدونم دو راهی که تهیونگ ازش حرف میزد چی بود و چه ربطی به من داشت... اون... منو باعث و بانی مرگ مینجی میدونست و قسم خورده بود انتقامش رو بگیره تا اینکه اون شب دوباره سر و کله اش پیدا شد.... مثل گذشته بود و این عجیب بود! بعد از اینکه رفتیم خونه جین هیونگ گفت که میخواد با من صحبت کنه
فلش بک //خونه جین
تهیونگ « نباید میزاشتم طعمه ای که این همه براش زحمت کشیدم یه شبه برباد بره! شاید اون تهیونگ احمق قدیمی بدردم بخوره.... اون جمع برام همیشه تازگی داشت! یه مکان امن بود که من دیگه اونو نداشتم... من اون شب تمام احساساتم رو دفن کرده بودم ! پس حق نداشتم دوباره نقشه ام رو خراب کنم
_قلبش پیش اون جمع بود اما مغزش فرمان میداد باید به عنوان رئیس کارش رو انجام بده... وقتی همه سرگرم بودن از جاش بلند شد و به سمت بورام رفت
تهیونگ « بورام باید باهات صحبت کنم!
بورام « تهیونگ! فکر کردم بعد از اون ماجرا
تهیونگ « فقط بگو بله یا نه
بورام « نگاهش دوباره سرد شد! انگار خونه جین هیونگ رو از بر بود.... وارد یکی از اتاق ها شد و منم دنبالش رفتم... خب چی میخواستی بگی؟
تهیونگ « یادته توی اخرین قرارمون بهت چی گفتم؟
بورام « ما دیگه دوست نیستم! هر موقع منو دیدی مثل غربیه ها با من برخورد کن! اما چرا؟ مگه من چیکار کردم تهیونگ؟؟؟ مرگ مین
تهیونگ « بهتره دیگه ادامه ندی بورام! خوب گوش کن ببین چی میگم نیومدم اینجا تا حرفم رو پس بگیرم ! بهت گفته بود من و تو از این به بعد مقابل هم وایسادیم و قراره از این به بعد با بُعد دیگه شخصیتم آشنا بشی... برای نجاتت به اینجا اومدم چون تو طعمه منی... زمانی که تصمیم بگیرم از سایه خارج بشم متوجه میشی نباید اینقدر به من نزدیک میشدی
بورام « چشماش برام ناشناخته بود! انگار این تهیونگ نبود که این حرفها رو میزد
پایان فلش بک//
۵۰.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.