P1
ویو یونجی
با صدای آزگار گوشی از خواب پریدم ساعت رو نگا کردم یااااا ساعت هفت و نیم رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم و زود امدم بیرون لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم پایین
یونجی :صب بخیر بابا خدافظ بابا
بابا:وایسا میرسونمت
یونجی:دوست پسرم امده دنبالم با اون میرم
بابا:هی تو هنوز شونزده سالته
یونجی:دیرم شده بایی
بابا: دختر شیطون(خنده)
از خونه امدم بیرون ماشین جونگکوک رو دیدم سوار شدم
کوک:دیر کردی
یونجی: خواب بودم(کیوت )
کوک:عشقم کیوت خودمی
با سرعت نور رسیدم مدرسه از ماشین پیاده شدم
کوک:موفق باشی
یونجی:بوص بایی
رفتم سر کلاس لیا مثل جن زده ها امد سمتم
لیا:چن روزه میبینم ک با ی پسره میای اون کیه ها
یونجی:دوستمه
لیا:اون فقط ی دوست ساده نیست
یونجی:بیا بشین تا برات تعریف
لیا:خب بگو
یونجی:اسمش جونگکوک 6ماهه باهمیم
لیا:خب چن سالشه
یونجی:18
لیا:هاااااا چییییی(بلند)
یونجی:یواش چته تو
لیا:خب
یونجی:چی خب
لیا:خب میدونی این ی عشق بچگانه ست
یونجی:من اونو خیلی دوس دارم اونم منو دوس داره تصمیم گرفتیم وقتی من هیجده سالم شد ازدواج کنیم
لیا:ببخشید تو یونجی رو چیکار کردی
یونجی:لیا بس کن
استاد امد بعد تموم شدن مدرسه دیدم کوک امده دنبالم رفتم کنار ماشین وایستادم
کوک:خوشگله برسونمت
یونجی :باشه
سوار شدم و منو رسون خونه ازش خدافظی کردم و رفتم تو خونه
با صدای آزگار گوشی از خواب پریدم ساعت رو نگا کردم یااااا ساعت هفت و نیم رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم و زود امدم بیرون لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم پایین
یونجی :صب بخیر بابا خدافظ بابا
بابا:وایسا میرسونمت
یونجی:دوست پسرم امده دنبالم با اون میرم
بابا:هی تو هنوز شونزده سالته
یونجی:دیرم شده بایی
بابا: دختر شیطون(خنده)
از خونه امدم بیرون ماشین جونگکوک رو دیدم سوار شدم
کوک:دیر کردی
یونجی: خواب بودم(کیوت )
کوک:عشقم کیوت خودمی
با سرعت نور رسیدم مدرسه از ماشین پیاده شدم
کوک:موفق باشی
یونجی:بوص بایی
رفتم سر کلاس لیا مثل جن زده ها امد سمتم
لیا:چن روزه میبینم ک با ی پسره میای اون کیه ها
یونجی:دوستمه
لیا:اون فقط ی دوست ساده نیست
یونجی:بیا بشین تا برات تعریف
لیا:خب بگو
یونجی:اسمش جونگکوک 6ماهه باهمیم
لیا:خب چن سالشه
یونجی:18
لیا:هاااااا چییییی(بلند)
یونجی:یواش چته تو
لیا:خب
یونجی:چی خب
لیا:خب میدونی این ی عشق بچگانه ست
یونجی:من اونو خیلی دوس دارم اونم منو دوس داره تصمیم گرفتیم وقتی من هیجده سالم شد ازدواج کنیم
لیا:ببخشید تو یونجی رو چیکار کردی
یونجی:لیا بس کن
استاد امد بعد تموم شدن مدرسه دیدم کوک امده دنبالم رفتم کنار ماشین وایستادم
کوک:خوشگله برسونمت
یونجی :باشه
سوار شدم و منو رسون خونه ازش خدافظی کردم و رفتم تو خونه
۵.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.