ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part 20
ویو ا. چت رستوران خاموش بود من رفتم داخل و صدا کردم
- ببخشید کسی اینجا ن....
هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که چراغ ها روشن شدم و با صحنه ای زیبا روبرو شدم اون میز زیبا و و اون گل های رز مورد علاقم ناخدا گاه لبخندی زدم چون با وجود اون حرف ها واقعا اینا لازم بود که نامجون از پشت دم گوش ح رف زد نزدیک بود غش کنم
+ خوشحالم خودش اومد بفرمایید (با صدای بم )
با دست اشاره کرد که برم جلو و روی صندلی بشینم
صندلی رو برام کشید و نشستم و رفت و از بین شراب ها یکی رو انتخاب کرد و اومد
+ ببخشید میدونم که خسته بودی ولی خوب
- اووو اصلا اشکال نداره خسته نبودم
+ خوب مخوام برم سر اصل مطلب خوب ا.ت
- بله شروع کن
ببین میدونم ازدواج ما اجباری بوده ولی خوب من تو این مدت از تو خوشم اومد اگه میشه به هم دوباره پیشنهاد بدیم و زندگی دوباره ای رو شروع کنیم... میدونم که خیلی دوست داری وقت داشته داشته باشی باشه من به تو وقت میده یک هفته قبوله؟؟؟
این نامجون بود خیلی از این حرفش خوشم اومد و برای همین گفتم
- ولی.. من وقت میخوام
+ باشه قبوله
اومد و نشست و باهم کلی حرف زدیم و خندیدم بعد ساعت 11 بود بلند شدیم و رفتیم خونه با ماشین نامجون رفتیم و ماشین من هم یکی از افرادش اوردم رفتیم خونه من رفتم و اتاق لباسم رو توی سبد لباس های کثیف گزاشتم و یک لباس راحتی پوشیدم و دمپایی هامو هم پوشیدم رفتم صورتم شستم و مسواک زدم روتین پوستیم رو انجام دادم پ رفتم روی کاناپه نشستم دیگه نتونستم بغض رو نگه دارم و زدم زیر گریه با صدای کمی گربه میکردم که نامجون مثل چی کنارم ظاهر شد و زود اشکام رو پاک کردم که من رو به بغلش کشید حتی نزاشت حرف بزنم
ویو نامجون
وقتی اومدیم ات رفت لباس عوض کنه منم رفتم لباس رو عوض کردم و مسواک زدم و منتظر موندمدکهدا.ت بیاد ولی نیومد درو یواش باز کردم میخواستم برم اتاقش که ا.ت رو روی کاناپه دیدم رفتم نزدیک تر جوری که نفهمه و........
part 20
ویو ا. چت رستوران خاموش بود من رفتم داخل و صدا کردم
- ببخشید کسی اینجا ن....
هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که چراغ ها روشن شدم و با صحنه ای زیبا روبرو شدم اون میز زیبا و و اون گل های رز مورد علاقم ناخدا گاه لبخندی زدم چون با وجود اون حرف ها واقعا اینا لازم بود که نامجون از پشت دم گوش ح رف زد نزدیک بود غش کنم
+ خوشحالم خودش اومد بفرمایید (با صدای بم )
با دست اشاره کرد که برم جلو و روی صندلی بشینم
صندلی رو برام کشید و نشستم و رفت و از بین شراب ها یکی رو انتخاب کرد و اومد
+ ببخشید میدونم که خسته بودی ولی خوب
- اووو اصلا اشکال نداره خسته نبودم
+ خوب مخوام برم سر اصل مطلب خوب ا.ت
- بله شروع کن
ببین میدونم ازدواج ما اجباری بوده ولی خوب من تو این مدت از تو خوشم اومد اگه میشه به هم دوباره پیشنهاد بدیم و زندگی دوباره ای رو شروع کنیم... میدونم که خیلی دوست داری وقت داشته داشته باشی باشه من به تو وقت میده یک هفته قبوله؟؟؟
این نامجون بود خیلی از این حرفش خوشم اومد و برای همین گفتم
- ولی.. من وقت میخوام
+ باشه قبوله
اومد و نشست و باهم کلی حرف زدیم و خندیدم بعد ساعت 11 بود بلند شدیم و رفتیم خونه با ماشین نامجون رفتیم و ماشین من هم یکی از افرادش اوردم رفتیم خونه من رفتم و اتاق لباسم رو توی سبد لباس های کثیف گزاشتم و یک لباس راحتی پوشیدم و دمپایی هامو هم پوشیدم رفتم صورتم شستم و مسواک زدم روتین پوستیم رو انجام دادم پ رفتم روی کاناپه نشستم دیگه نتونستم بغض رو نگه دارم و زدم زیر گریه با صدای کمی گربه میکردم که نامجون مثل چی کنارم ظاهر شد و زود اشکام رو پاک کردم که من رو به بغلش کشید حتی نزاشت حرف بزنم
ویو نامجون
وقتی اومدیم ات رفت لباس عوض کنه منم رفتم لباس رو عوض کردم و مسواک زدم و منتظر موندمدکهدا.ت بیاد ولی نیومد درو یواش باز کردم میخواستم برم اتاقش که ا.ت رو روی کاناپه دیدم رفتم نزدیک تر جوری که نفهمه و........
۳.۵k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.