رویایی همانند کابوس پارت48
#nika
.........................................................🍷"
از حرص کمرمو فشار داد که برای اینکه از درد اخنگم صدا نره بیرون سرمو بردم تو گردنش دندونا رو هم فشار دادم بوی عطرش تند بود مث داروی ارامش بخش بود
متین دم گوشم گفت=شیطونی نکن
سریع سرمو از گردنش در اوردم
که یه نیشخند زد به رویا که پشت در بود گفت
متین= کاری داشتی؟
رویا=میتونم بیام تو
متین به من یه نگاهی کرد گوشم بوسید ازمجدا شد گفت=ارع
رویا اومد تو اول به مننگاه کرد قیافش در هم شد
متین=نیکا میتونی بری بیرون
چشمیگفتم رفتم بیرون هنوز گوشم از حرارت بوسش داغ بود
یاد وقتی افتادم که سرم تو گردنش بود
هنوز عطرش تو دماغم بود
لبخند محوی زدم رفتمتو اشپزخونه
#matin
رویا=نیکا اینجا چیکار داشت
بهش نگاه کردم خندید مو گفتم=لابد الان منتظر جوابی؟
رویا=اوم متین چته چرا هیچ ذوقی واسه بابا شدن نداری ؟
متین=به نظرت!؟"
رویا اومد جلو دستاشو دور گردنم انداخت گفت=نظر خاصی ندارم
دستشو برداشتمگذاشتم رو شکمشگفتم=فکرکن
بعد رفتم بیرون اتاق دایی واسه انجام کارا
#diyana
نیکا رفت بره بالا منمخواستم برم که ارسلانگفت=وایسا بینم
وایستادم گفتم=بله؟
ارسلان=گردنبندت کوش
از تو پیرهنم درش اوردمکه گفت=......
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
یه قدم اومد جلو منم رفتم عقب که خوردم به...😈
چیزی بین ما نیست💔
میزنمت صدا بز بدی😡
.........................................................🍷"
از حرص کمرمو فشار داد که برای اینکه از درد اخنگم صدا نره بیرون سرمو بردم تو گردنش دندونا رو هم فشار دادم بوی عطرش تند بود مث داروی ارامش بخش بود
متین دم گوشم گفت=شیطونی نکن
سریع سرمو از گردنش در اوردم
که یه نیشخند زد به رویا که پشت در بود گفت
متین= کاری داشتی؟
رویا=میتونم بیام تو
متین به من یه نگاهی کرد گوشم بوسید ازمجدا شد گفت=ارع
رویا اومد تو اول به مننگاه کرد قیافش در هم شد
متین=نیکا میتونی بری بیرون
چشمیگفتم رفتم بیرون هنوز گوشم از حرارت بوسش داغ بود
یاد وقتی افتادم که سرم تو گردنش بود
هنوز عطرش تو دماغم بود
لبخند محوی زدم رفتمتو اشپزخونه
#matin
رویا=نیکا اینجا چیکار داشت
بهش نگاه کردم خندید مو گفتم=لابد الان منتظر جوابی؟
رویا=اوم متین چته چرا هیچ ذوقی واسه بابا شدن نداری ؟
متین=به نظرت!؟"
رویا اومد جلو دستاشو دور گردنم انداخت گفت=نظر خاصی ندارم
دستشو برداشتمگذاشتم رو شکمشگفتم=فکرکن
بعد رفتم بیرون اتاق دایی واسه انجام کارا
#diyana
نیکا رفت بره بالا منمخواستم برم که ارسلانگفت=وایسا بینم
وایستادم گفتم=بله؟
ارسلان=گردنبندت کوش
از تو پیرهنم درش اوردمکه گفت=......
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
یه قدم اومد جلو منم رفتم عقب که خوردم به...😈
چیزی بین ما نیست💔
میزنمت صدا بز بدی😡
۲۱.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.