غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ¹¹
تمام روز حوصله ام سر رفته بود درسته وقتی ام که باشه حوصله ام سر میره ولی نه انقدر
کل روز تو خونه تنها بودم خیلی بده انگار ساعت تکون نمیخوره نه میتونم برم بیرون نه گوشی دارم که باهاش سرگرم شم همه چی خسته کننده س و معمولا اگه اینجوری بشینم و به در و دیوار نگاه کنم به گریه ختم میشه چون یاد چیزایی میافتم که غیر قابل توصیفه یاد روزایی که اشک تو چشمام جمع میشد ولی به خودم اجازه ریختنشو نمیدادم...(شاید از ته دل درک کنین🥲)
تو خونه راه میرفتم و باید بگم حتی تو اتاق اون اخمو هم رفتم اونجا یه کتاب پیدا کردم مثل اینکه رمان بود(رمان تو رمان🤌🏻)
شروع کردم به خوندن داستان خیلی جالب و غمگینی بود انقد خوندم که نفهمیدم هوا کی تاریک شد صدای کلید تو خونه پیچید که به خودم اومدم
_سلااام خوش اومدی
+سلام
_خسته به نظر میرسی
جونگ کوک همونطور که میخواست بره سمت اتاقش چشمش به کتاب میوفته و عصبانی میشه
+این چیه
_آ...چیزه این کتاب و پیدا کردم حوصله م سر رفته بود یکمشو خوندم
+کی بهت اجازه داد به وسایلم دست بزنی و وارد اتاقم بشی
_.........
+با تو ام
_ببخشید...نمیدونستم
+نمیدونستی؟ آخه این مگه دونستن داره که به وسایل بقیه دست نزنی...انگار مامان بابات بهت یاد ندادن
ا/ت با شنیدن جمله ی آخر ناراحت شد اون پدری نداشت که کنارش باشه مادرشم که...
_این فقط یه کتابه
کتاب و از دستش میکشه طوری که ا/ت کمی دردش میگیره
_تو دیوونه ای
جونگکوک که خیلی عصبی بود میتونست تمام عصبانیتش از کار، و شکست های امرزشو سر ا/ت خالی کنه...هرکی از راه میرسه بهش میگه دیوونه
+میخوای نشونت بدم چقد دیوونه ام؟
_..میخوای عصبانیتتو سر من خالی کنی؟
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن
#BTS #Jungkook #K_pop #BANGTAN #BTS_ARMY #ARMY
کل روز تو خونه تنها بودم خیلی بده انگار ساعت تکون نمیخوره نه میتونم برم بیرون نه گوشی دارم که باهاش سرگرم شم همه چی خسته کننده س و معمولا اگه اینجوری بشینم و به در و دیوار نگاه کنم به گریه ختم میشه چون یاد چیزایی میافتم که غیر قابل توصیفه یاد روزایی که اشک تو چشمام جمع میشد ولی به خودم اجازه ریختنشو نمیدادم...(شاید از ته دل درک کنین🥲)
تو خونه راه میرفتم و باید بگم حتی تو اتاق اون اخمو هم رفتم اونجا یه کتاب پیدا کردم مثل اینکه رمان بود(رمان تو رمان🤌🏻)
شروع کردم به خوندن داستان خیلی جالب و غمگینی بود انقد خوندم که نفهمیدم هوا کی تاریک شد صدای کلید تو خونه پیچید که به خودم اومدم
_سلااام خوش اومدی
+سلام
_خسته به نظر میرسی
جونگ کوک همونطور که میخواست بره سمت اتاقش چشمش به کتاب میوفته و عصبانی میشه
+این چیه
_آ...چیزه این کتاب و پیدا کردم حوصله م سر رفته بود یکمشو خوندم
+کی بهت اجازه داد به وسایلم دست بزنی و وارد اتاقم بشی
_.........
+با تو ام
_ببخشید...نمیدونستم
+نمیدونستی؟ آخه این مگه دونستن داره که به وسایل بقیه دست نزنی...انگار مامان بابات بهت یاد ندادن
ا/ت با شنیدن جمله ی آخر ناراحت شد اون پدری نداشت که کنارش باشه مادرشم که...
_این فقط یه کتابه
کتاب و از دستش میکشه طوری که ا/ت کمی دردش میگیره
_تو دیوونه ای
جونگکوک که خیلی عصبی بود میتونست تمام عصبانیتش از کار، و شکست های امرزشو سر ا/ت خالی کنه...هرکی از راه میرسه بهش میگه دیوونه
+میخوای نشونت بدم چقد دیوونه ام؟
_..میخوای عصبانیتتو سر من خالی کنی؟
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن
#BTS #Jungkook #K_pop #BANGTAN #BTS_ARMY #ARMY
۱۸.۶k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.