توکا در ذهن من دوست دخترش نیستم 🥹
توکا در ذهن من دوست دخترش نیستم 🥹
مانا : ببخشید بیا تو
توکا میره داخل و میتسویا از یک اتاق میاد به هال
توکا یکم خم میشه: ببخشید که مزاحم شدم
میتسویا: این
چه حرفی خودم گفتم که بیای منم که مزاحمت شدم کاری که نداشتی توکا چان
توکا : نه نه
میتسویا: یه لحظه الان صدات میزنم بیا توی اون اتاق الان بشین راحت باش
توکا : اوکی
توکا میخاست روی یکی از مبلا بشینه که دید باجی هم اونجاست
توکا : سلام باجی ندیدمت
باجی با اخم : توکا چان دوست دختر میتسویا هستی 🫤
توکا : ن...نه نه نیستم 😖
باجی : آها باشه ☺️
که مانا و لونا میان و توکا نمیدونه که اونا کین
مانا : خانم ببخشید که اذیتتون کردم
توکا : نه عزیزم اذیت کجا بود
مانا : اسم من ماناست و اینم لونا ست
اونا : س..سلام
توکا : سلام اسم منم توکا ست
میتسویا: توکا چان میتونی الان بیای
توکا : باشه اومدم
توکا وارد اتاق میشود میتسویا اندازه ی توکا رو میگیره و میگه
میتسویا: توکا چان الان تموم میشه زود میدوزمش میتونی بمونی تا اون موقع کاری که نداری
توکا: نه کار ندارم
توکا به اتاق نشیمن برمی گرده و با قیافه ی باجی مواجه میشود که آرایش شده و
توکا داره جر میخوره : باجی چی شده😅😅😂
باجی : دست گل این دوتا خانمه
لونا : تقصیر خودته که آروم نمیگرفتی
توکا : مانا لونا بیاین منو میکاپ کنید
مانا لونا : میتونیم
توکا : آره
و... .
خلاصه شما لباسو میگیریم و می خواستین که برین
میتسویا: خداحافظ توکا چان یادت نره ساعت ۷ جلسه داریم توی همون معبد
توکا: مرسی یادم نمیره
مانا: نه سان بازم برگرد
لونا : آره نه سان زود بیا
توکا در ذهن واییی کاواییییییی: باشه شمام باید بیاین☺️☺️😍
توکا بدو بدو داشت به سمت خونه میرفت (فرزندم تو که همیشه میدویی متور تو بر دار
توکا: خانم نویسنده شما بنویس منتظرن)
توکا داشت میرفت که به کیو برخورد میکنه
کیو : به سلام عشقم
توکا : سلام بر تو ای عشق من
کیو : کجا چرا اینقدر عجله داری
توکا : بخاطر شو خونه تنهاست
کیو : تو که همیشه تنهاش میزاری ولی بیا ببرمت خواهرم من متور دارم بر خلاف شما
توکا : باشه مرسی
پرش زمانی در جلسه
..........................................................................................................
لباس گنگ توکا رو میزارم 👌 ♥️ تا بعد ♥️
مانا : ببخشید بیا تو
توکا میره داخل و میتسویا از یک اتاق میاد به هال
توکا یکم خم میشه: ببخشید که مزاحم شدم
میتسویا: این
چه حرفی خودم گفتم که بیای منم که مزاحمت شدم کاری که نداشتی توکا چان
توکا : نه نه
میتسویا: یه لحظه الان صدات میزنم بیا توی اون اتاق الان بشین راحت باش
توکا : اوکی
توکا میخاست روی یکی از مبلا بشینه که دید باجی هم اونجاست
توکا : سلام باجی ندیدمت
باجی با اخم : توکا چان دوست دختر میتسویا هستی 🫤
توکا : ن...نه نه نیستم 😖
باجی : آها باشه ☺️
که مانا و لونا میان و توکا نمیدونه که اونا کین
مانا : خانم ببخشید که اذیتتون کردم
توکا : نه عزیزم اذیت کجا بود
مانا : اسم من ماناست و اینم لونا ست
اونا : س..سلام
توکا : سلام اسم منم توکا ست
میتسویا: توکا چان میتونی الان بیای
توکا : باشه اومدم
توکا وارد اتاق میشود میتسویا اندازه ی توکا رو میگیره و میگه
میتسویا: توکا چان الان تموم میشه زود میدوزمش میتونی بمونی تا اون موقع کاری که نداری
توکا: نه کار ندارم
توکا به اتاق نشیمن برمی گرده و با قیافه ی باجی مواجه میشود که آرایش شده و
توکا داره جر میخوره : باجی چی شده😅😅😂
باجی : دست گل این دوتا خانمه
لونا : تقصیر خودته که آروم نمیگرفتی
توکا : مانا لونا بیاین منو میکاپ کنید
مانا لونا : میتونیم
توکا : آره
و... .
خلاصه شما لباسو میگیریم و می خواستین که برین
میتسویا: خداحافظ توکا چان یادت نره ساعت ۷ جلسه داریم توی همون معبد
توکا: مرسی یادم نمیره
مانا: نه سان بازم برگرد
لونا : آره نه سان زود بیا
توکا در ذهن واییی کاواییییییی: باشه شمام باید بیاین☺️☺️😍
توکا بدو بدو داشت به سمت خونه میرفت (فرزندم تو که همیشه میدویی متور تو بر دار
توکا: خانم نویسنده شما بنویس منتظرن)
توکا داشت میرفت که به کیو برخورد میکنه
کیو : به سلام عشقم
توکا : سلام بر تو ای عشق من
کیو : کجا چرا اینقدر عجله داری
توکا : بخاطر شو خونه تنهاست
کیو : تو که همیشه تنهاش میزاری ولی بیا ببرمت خواهرم من متور دارم بر خلاف شما
توکا : باشه مرسی
پرش زمانی در جلسه
..........................................................................................................
لباس گنگ توکا رو میزارم 👌 ♥️ تا بعد ♥️
۸.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.