fake love p4
با بغل کردن بهم شب بخیر گفت و محکمتر بغلم کرد پتو رو روی خودمون کشیدم و خوابیدیم...
(صبح)
بوکو:جی هیاااا بیدارشو
+هوم؟
بوکو:قراره بریم بیرون بلندشو دیگه
+بش
تا چشامو باز کردم بوکو با چشمای پف کرده و موهای شلختش خیلی خنده دارو کیوت بود از خنده داشتم میمردم
بوکو:به چی میخندی؟
+خیلی.خیلی کیوتی
بوکو:جی هیاااا بلند شو دیگ
+آخه چرا انقدر کیوت؟
بوکو:پایین منتظرتم
رفتیم پایین
+اوما؟آبا؟کجایین؟
بوکو:نونا هنوزم از شغل مامان بابات چیزی نمیدونی؟
+اولن من نونایه تو نیستم همسنیم دومن مگه مامان بابام کجا میرن؟
بوکو:اوکی دیگه بهت نمیگم نونا..و مامانت توی کمپانی کار میکنه و پدرتم توی شرکت کار میکنه نمیدونستی؟
+نه از کجا میدونستم اصلا خودشونم بهم نمیگفتن که راستی مامانم تو کمپانی چیکار میکنه؟
بوکو:مدل لباس برای خواننده ها
+اوهاااا دروغ نگو
بوکو:دروغ نمیگم
+چقدر قشنگگگگگ...
بوکو:بیا بریم زود باش...مینا؟
+مینا کیه؟
بوکو:یاااا جی هیااااااا تو چرا چیزی نمیدونی؟
+خو چیکار کنم تازه اومدم
بوکو:یکی از خدمتکارا
+آها...
مینا با لباس های خدمتکاریش اومد پیشمون
مینا:بله آقا؟
بوکو:صبحونه رو آماده کردی؟
مینا:بله بفرماید
بوکو:ممنون میتونی بری..بیا نونا
+یااا بهت گفتم نگو نونا
بوکو:باشه نونا
+عجبا
بوکو:بخور که دیر میشه
دیگه چیزی نگفتیم و به خوردن ادامه دادیم بیست دیقه بعد آماده شدیم و اومدیم پایین
+اووووو ایشونو نگاه کن چقدر این لباس بهت میاد
بوکو:تو که بهتر از منی مثل همیشه خوشگل و خوشتیپ(عکس میزارم)
+اوک..بریم؟
بوکو:بریم...
"توی ماشین"
+ماشینت چقدر قشنگه هم داخلش هم بیرونش...خیلی خوبه
بوکو:برای توهم میخرم
+اوه نه
بوکو:بزار تولدت بشه میخرم
+مرسی
بوکو:کجا اول بریم؟
+بهتر نیس اول بریم برای ثبت نام؟
بوکو:آره خوبه
(بعد ثبت نام)
بوکو:از مدرست خوشت اومد؟
+اوهوم خیلی بزرگه
داشتیم از مدرسه درمیومدیم که با سر رفتم توی بغل کسی
+آییییییی مواظب باش دیگه لعنتیییییی
×من..من معذرت میخوام حواسم نبود
+اوففف اشکال نداره
×حالتون خوبه؟
+خوبم
×میخواین بریم دکتر؟
+واسه چی؟من خوبم
×باشه..پس..خدافظ
+خدافظ
بوکو:حالت خوبه؟
+اوهوم...(برام تعجب بود چرا بوکسو هوامو نداشت یا با پسره حرفی نزد)
رفتیم بستنی خوردیم و بعدش شهر بازی رفتیم بعد اون به رستوران رفتیم وقتی ناهار خوردیم به نزدیک ترین پارکی که به رستوران نزدیک بود رفتیم و روی صندلی نشستیم باهم حرف میزدیم که جیمینو با چند نفر دیدم
+این اینجا چیکار میکنه؟
بوکو:اونا دوستاشن
+واقعا؟
بوکو:آره
"جیمین"
روی مبل نشستم که صدای چق داد
_اوما یادم بنداز این مبلو بدم تعمیر
مادر جیمین:آره پسرم باید تعمیرش کنیم
_چشم اوما حتمی میبرم درست کنن
مادر جیمین:قربون پسر خوشگلم برم بیا ناهار
_اوما من با دوستام میرم
مادر جیمین:پس صبر کن پنکیک درست کردم میبرین میخورین...منم باید برم سرکار
_باشه من رفتم آماده بشم..
(صبح)
بوکو:جی هیاااا بیدارشو
+هوم؟
بوکو:قراره بریم بیرون بلندشو دیگه
+بش
تا چشامو باز کردم بوکو با چشمای پف کرده و موهای شلختش خیلی خنده دارو کیوت بود از خنده داشتم میمردم
بوکو:به چی میخندی؟
+خیلی.خیلی کیوتی
بوکو:جی هیاااا بلند شو دیگ
+آخه چرا انقدر کیوت؟
بوکو:پایین منتظرتم
رفتیم پایین
+اوما؟آبا؟کجایین؟
بوکو:نونا هنوزم از شغل مامان بابات چیزی نمیدونی؟
+اولن من نونایه تو نیستم همسنیم دومن مگه مامان بابام کجا میرن؟
بوکو:اوکی دیگه بهت نمیگم نونا..و مامانت توی کمپانی کار میکنه و پدرتم توی شرکت کار میکنه نمیدونستی؟
+نه از کجا میدونستم اصلا خودشونم بهم نمیگفتن که راستی مامانم تو کمپانی چیکار میکنه؟
بوکو:مدل لباس برای خواننده ها
+اوهاااا دروغ نگو
بوکو:دروغ نمیگم
+چقدر قشنگگگگگ...
بوکو:بیا بریم زود باش...مینا؟
+مینا کیه؟
بوکو:یاااا جی هیااااااا تو چرا چیزی نمیدونی؟
+خو چیکار کنم تازه اومدم
بوکو:یکی از خدمتکارا
+آها...
مینا با لباس های خدمتکاریش اومد پیشمون
مینا:بله آقا؟
بوکو:صبحونه رو آماده کردی؟
مینا:بله بفرماید
بوکو:ممنون میتونی بری..بیا نونا
+یااا بهت گفتم نگو نونا
بوکو:باشه نونا
+عجبا
بوکو:بخور که دیر میشه
دیگه چیزی نگفتیم و به خوردن ادامه دادیم بیست دیقه بعد آماده شدیم و اومدیم پایین
+اووووو ایشونو نگاه کن چقدر این لباس بهت میاد
بوکو:تو که بهتر از منی مثل همیشه خوشگل و خوشتیپ(عکس میزارم)
+اوک..بریم؟
بوکو:بریم...
"توی ماشین"
+ماشینت چقدر قشنگه هم داخلش هم بیرونش...خیلی خوبه
بوکو:برای توهم میخرم
+اوه نه
بوکو:بزار تولدت بشه میخرم
+مرسی
بوکو:کجا اول بریم؟
+بهتر نیس اول بریم برای ثبت نام؟
بوکو:آره خوبه
(بعد ثبت نام)
بوکو:از مدرست خوشت اومد؟
+اوهوم خیلی بزرگه
داشتیم از مدرسه درمیومدیم که با سر رفتم توی بغل کسی
+آییییییی مواظب باش دیگه لعنتیییییی
×من..من معذرت میخوام حواسم نبود
+اوففف اشکال نداره
×حالتون خوبه؟
+خوبم
×میخواین بریم دکتر؟
+واسه چی؟من خوبم
×باشه..پس..خدافظ
+خدافظ
بوکو:حالت خوبه؟
+اوهوم...(برام تعجب بود چرا بوکسو هوامو نداشت یا با پسره حرفی نزد)
رفتیم بستنی خوردیم و بعدش شهر بازی رفتیم بعد اون به رستوران رفتیم وقتی ناهار خوردیم به نزدیک ترین پارکی که به رستوران نزدیک بود رفتیم و روی صندلی نشستیم باهم حرف میزدیم که جیمینو با چند نفر دیدم
+این اینجا چیکار میکنه؟
بوکو:اونا دوستاشن
+واقعا؟
بوکو:آره
"جیمین"
روی مبل نشستم که صدای چق داد
_اوما یادم بنداز این مبلو بدم تعمیر
مادر جیمین:آره پسرم باید تعمیرش کنیم
_چشم اوما حتمی میبرم درست کنن
مادر جیمین:قربون پسر خوشگلم برم بیا ناهار
_اوما من با دوستام میرم
مادر جیمین:پس صبر کن پنکیک درست کردم میبرین میخورین...منم باید برم سرکار
_باشه من رفتم آماده بشم..
۹.۷k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.