خیانت. ( پارت ۲)
#خیانت
پارت 2
تهیونگ
چشمام رو باز کردم دیدم توی یک اتاق قشنگ
روی یک تخت سفید بودم و روم پتو کشیده شده بود از جام بلند شدم در رو باز کردم متوجه شدم توی یک عمارت بزرگی هستم
ولی نمی دونستم کجام اون عمارت خیلی بزرگ و زیبا بود از پله ها یک خانمی اومد بالا که لباس خدمتکاری پوشیده بود و یک لباس
که به نظر میرسید برای یک مردی هست که خدمت کاره به دست داشت اومد جلوم ایستاد
آجوما(خدمتکار):آقای کیم شما از این به بعد برده اینجا هستید لطفا برید توی اتاق و این لباس رو بپوشید
تهیونگ:سلام شما کی هستید من ؟برده؟
چرا؟من قراره برده کی باشم؟
آجوما:آقای کیم من آجوما هستم و برده آقای جئون هستم از این به بعد شما هم جزو برده ها هستید لطفا لباستون رو عوض کنید و بیاید شروع به کار کنید
تهیونگ
لباس رو ازش گرفتم و رفتم داخل اتاق
اون لباس کهنه رو پوشیدم خیلی حس بدی داشتم که متوجه شدم داره از چشم هام اشک میاد انقدر ماتم برده بود که نتونستم اشک های روی صورتم رو پاک کنم
بعد از اتاق خارج شدم دیدم خانم آجوما منتظرم بیرون اتاق وایستاده بود
آجوما:آقای کیم حالتون خوبه؟
تهیونگ:بله ، میشه بگید الان باید چیکار کنم
آجوما :هوا سرده ولی باید برید بیرون
و بار هایی که توی ون های مشکی حیاط
عمارت هست رو توی انباری عمارت بذارید
تهیونگ:آهان باش
رفتم بیرون و دیدم 10 تا ون بزرگ داخل حیاط هست از سرما به خودم میلرزیدم
خیلی هوا سرد بود ،رفتم سراغ اولین ون
و بار هاش رو برداشتم دونه دونه برمی داشتم بسته های خیلی سنگینی بودن که انقدر خوب بسته بندی شده بود هیچی از داخلش معلوم نبود انبار پشت عمارت بود
و از جلوی عمارت دونه دونه بسته های سنگین رو برمی داشتم و می بردم پشت عمارت و توی انبار می چیدم،
پرش زمانی به چند ساعت دیگر:*
خیلی خسته شده بودم و زیاد عرق کرده بودم آخرین بسته رو برداشتم و بردم انبار
از خستگی چشمام سیاهی رفت
ادامه دارد...
پارت 2
تهیونگ
چشمام رو باز کردم دیدم توی یک اتاق قشنگ
روی یک تخت سفید بودم و روم پتو کشیده شده بود از جام بلند شدم در رو باز کردم متوجه شدم توی یک عمارت بزرگی هستم
ولی نمی دونستم کجام اون عمارت خیلی بزرگ و زیبا بود از پله ها یک خانمی اومد بالا که لباس خدمتکاری پوشیده بود و یک لباس
که به نظر میرسید برای یک مردی هست که خدمت کاره به دست داشت اومد جلوم ایستاد
آجوما(خدمتکار):آقای کیم شما از این به بعد برده اینجا هستید لطفا برید توی اتاق و این لباس رو بپوشید
تهیونگ:سلام شما کی هستید من ؟برده؟
چرا؟من قراره برده کی باشم؟
آجوما:آقای کیم من آجوما هستم و برده آقای جئون هستم از این به بعد شما هم جزو برده ها هستید لطفا لباستون رو عوض کنید و بیاید شروع به کار کنید
تهیونگ
لباس رو ازش گرفتم و رفتم داخل اتاق
اون لباس کهنه رو پوشیدم خیلی حس بدی داشتم که متوجه شدم داره از چشم هام اشک میاد انقدر ماتم برده بود که نتونستم اشک های روی صورتم رو پاک کنم
بعد از اتاق خارج شدم دیدم خانم آجوما منتظرم بیرون اتاق وایستاده بود
آجوما:آقای کیم حالتون خوبه؟
تهیونگ:بله ، میشه بگید الان باید چیکار کنم
آجوما :هوا سرده ولی باید برید بیرون
و بار هایی که توی ون های مشکی حیاط
عمارت هست رو توی انباری عمارت بذارید
تهیونگ:آهان باش
رفتم بیرون و دیدم 10 تا ون بزرگ داخل حیاط هست از سرما به خودم میلرزیدم
خیلی هوا سرد بود ،رفتم سراغ اولین ون
و بار هاش رو برداشتم دونه دونه برمی داشتم بسته های خیلی سنگینی بودن که انقدر خوب بسته بندی شده بود هیچی از داخلش معلوم نبود انبار پشت عمارت بود
و از جلوی عمارت دونه دونه بسته های سنگین رو برمی داشتم و می بردم پشت عمارت و توی انبار می چیدم،
پرش زمانی به چند ساعت دیگر:*
خیلی خسته شده بودم و زیاد عرق کرده بودم آخرین بسته رو برداشتم و بردم انبار
از خستگی چشمام سیاهی رفت
ادامه دارد...
۵.۴k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.