my little girl
پارت 2.~~~فصل2
تقه ای به در زدم و درو باز کردم که دیدم ات توی اتاقش نیست..
پس درو بستم و به طرف حال رفتم همین که از پله ها اومدم پایین دیدم از داخل اتاق تمرین صدا میاد به طرف اتاق تمرین رفتم درو باز کردم که دیدم ات داره ورزش میکنه..
شوگا: دختر ورزشکار من چیکار میکنی
ات: اوهه عمو جون بیدار شدی
شوگا: اره... بیا بریم صبحانه بخوریم
ات: چشم من برم دوش بگیرم بعد میام
شوگا: باش ولی زود بیاییا نری سه ساعت طول بدی
ات: چشم(خنده)
ویو ات
به سمت حموم رفتم یه دوش5مینی گرفتم اومدم بیرون لباسمو پوشیدیم و موهامو خشک کردم توی مدتی که داشتم موهامو خشک میکردم داشتم به این فکر میکردم که توی طول این 5سال چقد اتفاق های بدی افتاده کشته شدن بابام.. جداشدن عمو ها از هم.. گمشدن عمو جونگکوک..
ااههه این چه فکرایی که من دارم میکنم
فعلا بهتره بلند شم و برم صبحانه بخورم امروز کلی تمرین دارم
ویو شوگا
از وقتی که ات رو پیش خودم نگه داستم براش یه اتاق ورزش اماده کردم هروز باهم دیگه تمرین میکنیم... ات 14سالشه اون باید اماده هر اتفاقی..من تصمیم دارم وقتی ات 18سالش شد برشگردونم به کره سرزمینی که پدرش اونجا بزرگ شده..
صبحانه رو اماده کردم که دیدم ات از پله ها اومد پایین..
ات: عموو صبحانه امادس؟ خیلی گشنمه
شوگا: اره عزیزه دلم بیا ـ.
داشتیم صبحانه میخوردیم و من خیلی با خودم کلنجار میرفتم که باید این قضیه رو به ات بگم یا نه ولی بهتره بدونه..
شوگا: ات میخواستم یچیزی بهت بگم
ات: بگین عمو جون
شوگا: من میخوام باهم دیگه.....
شرط
لایک23
کامنت13
فالو3
💔⛓️💔⛓️
تقه ای به در زدم و درو باز کردم که دیدم ات توی اتاقش نیست..
پس درو بستم و به طرف حال رفتم همین که از پله ها اومدم پایین دیدم از داخل اتاق تمرین صدا میاد به طرف اتاق تمرین رفتم درو باز کردم که دیدم ات داره ورزش میکنه..
شوگا: دختر ورزشکار من چیکار میکنی
ات: اوهه عمو جون بیدار شدی
شوگا: اره... بیا بریم صبحانه بخوریم
ات: چشم من برم دوش بگیرم بعد میام
شوگا: باش ولی زود بیاییا نری سه ساعت طول بدی
ات: چشم(خنده)
ویو ات
به سمت حموم رفتم یه دوش5مینی گرفتم اومدم بیرون لباسمو پوشیدیم و موهامو خشک کردم توی مدتی که داشتم موهامو خشک میکردم داشتم به این فکر میکردم که توی طول این 5سال چقد اتفاق های بدی افتاده کشته شدن بابام.. جداشدن عمو ها از هم.. گمشدن عمو جونگکوک..
ااههه این چه فکرایی که من دارم میکنم
فعلا بهتره بلند شم و برم صبحانه بخورم امروز کلی تمرین دارم
ویو شوگا
از وقتی که ات رو پیش خودم نگه داستم براش یه اتاق ورزش اماده کردم هروز باهم دیگه تمرین میکنیم... ات 14سالشه اون باید اماده هر اتفاقی..من تصمیم دارم وقتی ات 18سالش شد برشگردونم به کره سرزمینی که پدرش اونجا بزرگ شده..
صبحانه رو اماده کردم که دیدم ات از پله ها اومد پایین..
ات: عموو صبحانه امادس؟ خیلی گشنمه
شوگا: اره عزیزه دلم بیا ـ.
داشتیم صبحانه میخوردیم و من خیلی با خودم کلنجار میرفتم که باید این قضیه رو به ات بگم یا نه ولی بهتره بدونه..
شوگا: ات میخواستم یچیزی بهت بگم
ات: بگین عمو جون
شوگا: من میخوام باهم دیگه.....
شرط
لایک23
کامنت13
فالو3
💔⛓️💔⛓️
۷.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.