عشق ابدی پارت ۲۴
عشق ابدی پارت ۲۴
ویو جیمین
بعد حرفای بابا اینا با یونگی رفتیم بالا
-حالا چیکار کنیم؟!
+ چیو چیکار کنیم؟
-بابا اینا که دارن میرن ، سه روز چه غلطی کنیم ؟!
+خوش میگذرونیم(چشمک)
-هعی .
یکم نشستیم و به هم زل زدیم که نگاه های خیره شو تاب نیاوردم و نگام رو گرفتم ...
+کیوت(زمزمه و زیر لب)
رفتم پشت میزم و کارای مدرسه رو ردیف کردم. نمیدونم چقدر گذشته بود ، اما همش نگاه های سنگینش رو حس میکردم .
-تموم نشد نگاهت؟! ذوبَم کردی زیر نگاهات
+چ..چی؟ آمممم خ..خب
دیگه هیچی نگفت یه نیم نگاه محتاط بهش کردم و لبخندی رو کنج لبم مهمون شد
خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم که من جفت یونگی ام و یونگی جفت من . اگر واقعا اینجوری میبود و باشه که عالی ترینه :)
دوباره سرگرم کارای مدرسه شدم و بعد یک ساعت از پشت میز پاشدم و رفتم رو تخت شیرجه زدم
-آخیششششششش
+خسته نباشی پهلوان.
-خودتو مسخره کن آقای مین
+آقای مین نه؟! (پوزخند)
-بلههههه
-راستی شوگا من میخوام ۲ ساعت بخوابم ، خیلی خستم . صدام میکنی؟؟
+باشه بخواب آقای پارک
-عقده ای ( لب و لوچه آویزون)
+بخواب دیگه
-ظهر بخیررررر
+ظهر بخیر
میخواستم بخوابم اما هر چی این پهلو اون پهلو میشدم نمیتونستم . آیش خدایا همش یه شب تو بغل یونگی بودم . حالا نمیتونم بخوابم
-یونگیا از حالا بد عادتم کردی
+چرا ؟(تکخنده)
-بدون بغلت خوابم نمیبره
دیدم هیچ کاری نمیکنه و فقط لبخند زده
ای بی احساس
پشتمو کردم بهش و بالشتم رو بغل کردم که بعد چند مین دستاش دورم حلقه شد .
+بیب؟(بم)
-....
+نبینم به غیر از من چیزی رو بغل کرده باشی ها(بم)
-....
+بالشت رو بنداز اونور ، خودم تا خوابت ببره کنارت هستم و تو بغلمی.
دیگه صبر و استقامت جلوی بغل گرم و بی نظرش و صدای بمش بی فایده بود .
سریع چرخیدم تو بغلش و سمت خودش اومدم .
یه نیم نگاهی بهش کردم که گردن کشیده اش تو اون زاویه بد خودنمایی میکرد
پارت سوم جایزه تون 😂😐
ویو جیمین
بعد حرفای بابا اینا با یونگی رفتیم بالا
-حالا چیکار کنیم؟!
+ چیو چیکار کنیم؟
-بابا اینا که دارن میرن ، سه روز چه غلطی کنیم ؟!
+خوش میگذرونیم(چشمک)
-هعی .
یکم نشستیم و به هم زل زدیم که نگاه های خیره شو تاب نیاوردم و نگام رو گرفتم ...
+کیوت(زمزمه و زیر لب)
رفتم پشت میزم و کارای مدرسه رو ردیف کردم. نمیدونم چقدر گذشته بود ، اما همش نگاه های سنگینش رو حس میکردم .
-تموم نشد نگاهت؟! ذوبَم کردی زیر نگاهات
+چ..چی؟ آمممم خ..خب
دیگه هیچی نگفت یه نیم نگاه محتاط بهش کردم و لبخندی رو کنج لبم مهمون شد
خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم که من جفت یونگی ام و یونگی جفت من . اگر واقعا اینجوری میبود و باشه که عالی ترینه :)
دوباره سرگرم کارای مدرسه شدم و بعد یک ساعت از پشت میز پاشدم و رفتم رو تخت شیرجه زدم
-آخیششششششش
+خسته نباشی پهلوان.
-خودتو مسخره کن آقای مین
+آقای مین نه؟! (پوزخند)
-بلههههه
-راستی شوگا من میخوام ۲ ساعت بخوابم ، خیلی خستم . صدام میکنی؟؟
+باشه بخواب آقای پارک
-عقده ای ( لب و لوچه آویزون)
+بخواب دیگه
-ظهر بخیررررر
+ظهر بخیر
میخواستم بخوابم اما هر چی این پهلو اون پهلو میشدم نمیتونستم . آیش خدایا همش یه شب تو بغل یونگی بودم . حالا نمیتونم بخوابم
-یونگیا از حالا بد عادتم کردی
+چرا ؟(تکخنده)
-بدون بغلت خوابم نمیبره
دیدم هیچ کاری نمیکنه و فقط لبخند زده
ای بی احساس
پشتمو کردم بهش و بالشتم رو بغل کردم که بعد چند مین دستاش دورم حلقه شد .
+بیب؟(بم)
-....
+نبینم به غیر از من چیزی رو بغل کرده باشی ها(بم)
-....
+بالشت رو بنداز اونور ، خودم تا خوابت ببره کنارت هستم و تو بغلمی.
دیگه صبر و استقامت جلوی بغل گرم و بی نظرش و صدای بمش بی فایده بود .
سریع چرخیدم تو بغلش و سمت خودش اومدم .
یه نیم نگاهی بهش کردم که گردن کشیده اش تو اون زاویه بد خودنمایی میکرد
پارت سوم جایزه تون 😂😐
۱.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.