عشق زهر آلود (p3)
عشق زهر آلود (p3)
دوهی تصمیم گرفت تا برگشت مینهو بره حموم پس به سمت اتاق مشترکشون رفت و وارد حمومه کوچیک داخل اتاق شد « از این به بعد به جای کلمه دختر / پسر از اسماشون استفاده میکنم و دوهی همون ات هست تصمیم گرفتم این چند پارتی یکم با بقیه فرق داشته باشه پس به جای ات اسمه دوهی رو به کار میبرم »
مینهو بعد از ساعت ها کار برگشت .. رمز در رو زد و وارد خونه شد .. انتظار داشت با بغل کردن دوست دخترش خسته گیشو از بین ببره ولی برخلاف بقیه روزا دوهی به استقبالش نرفت …
_ بیبی من برگشتم
کمی مکث کرد ولی جوابی نشنید بنابراین با صدای بلند تری لب زد
_ دوهی ؟ من برگشتممم
+ فهمیدم حنجرتو پاره نکن حمومم
_ اوکی «خنده»
………
دوهی از حموم خارج شد و تا اومد دوست پسرشو صدا بزنه با شنیدن جمله ای منصرف شد
_ برام مهم نیست فقط بکشش
دوهی گیج شده بود .. مغزش داشت ارور میداد یعنی چی که بکشش. ؟ افکارش کاملا بهم ریخته بود ..
چون اعتماد زیادی به مینهو داشت زیاد در مورده شغلش ازش نپرسیده بود … ولی تنها این جمله مینهو باعث شد دوهی بخاد بیشتر راجب شغله مینهو بدونه …
_ او عروسک کی اومدی ؟
+ همین الان «لبخند»
_ خب نمیخای بغلم کنی ؟ دلم برات تنگ شده
+ اومو کیوتچهه
دوهی به سرعت طرف مینهو رفت و دستاشو دوره پسره مورد علاقش حلقه کرد مینهو هم متقابلن دوهی رو بغل کرد …
_ انقد بغلت بهم آرامش میده که میتونم تموم عمرمو تو بغلت بگذرونم
+ منم همینطور
+ مینهو ؟
_ جانم ؟
+ ……..
دوهی تصمیم گرفت تا برگشت مینهو بره حموم پس به سمت اتاق مشترکشون رفت و وارد حمومه کوچیک داخل اتاق شد « از این به بعد به جای کلمه دختر / پسر از اسماشون استفاده میکنم و دوهی همون ات هست تصمیم گرفتم این چند پارتی یکم با بقیه فرق داشته باشه پس به جای ات اسمه دوهی رو به کار میبرم »
مینهو بعد از ساعت ها کار برگشت .. رمز در رو زد و وارد خونه شد .. انتظار داشت با بغل کردن دوست دخترش خسته گیشو از بین ببره ولی برخلاف بقیه روزا دوهی به استقبالش نرفت …
_ بیبی من برگشتم
کمی مکث کرد ولی جوابی نشنید بنابراین با صدای بلند تری لب زد
_ دوهی ؟ من برگشتممم
+ فهمیدم حنجرتو پاره نکن حمومم
_ اوکی «خنده»
………
دوهی از حموم خارج شد و تا اومد دوست پسرشو صدا بزنه با شنیدن جمله ای منصرف شد
_ برام مهم نیست فقط بکشش
دوهی گیج شده بود .. مغزش داشت ارور میداد یعنی چی که بکشش. ؟ افکارش کاملا بهم ریخته بود ..
چون اعتماد زیادی به مینهو داشت زیاد در مورده شغلش ازش نپرسیده بود … ولی تنها این جمله مینهو باعث شد دوهی بخاد بیشتر راجب شغله مینهو بدونه …
_ او عروسک کی اومدی ؟
+ همین الان «لبخند»
_ خب نمیخای بغلم کنی ؟ دلم برات تنگ شده
+ اومو کیوتچهه
دوهی به سرعت طرف مینهو رفت و دستاشو دوره پسره مورد علاقش حلقه کرد مینهو هم متقابلن دوهی رو بغل کرد …
_ انقد بغلت بهم آرامش میده که میتونم تموم عمرمو تو بغلت بگذرونم
+ منم همینطور
+ مینهو ؟
_ جانم ؟
+ ……..
۵.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.