پارت ۲۵ فیک عشق بی نهایت
پارت ۲۵ فیک عشق بی نهایت
رانا از خواب بیدار شد و روی تخت نشست و گردنشو مالید . سهون هنوز خوابیده بود . از جاش بلند شد و رفت جلوی اینه ی اتاق . موهاش رو مرتب کرد و لباسش رو هم عوض کرد . از اتاقش اومد بیرون و رفت پیش جانگ هیون .
_شماره ی اتاق کیم کای...
شماره رو گرفت و رفت دم اتاق کای . در نیمه باز بود . خیلی اروم درو باز کرد تا صدایی نده و دید که نیارا و کای کنار هم خوابیدن و دست نیارا روی سینه ی کایه و مثل چی بهم چسبیدن . سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و بعد فکری به سرش زد . خیلی سریع گوشیش رو از توی جیبش دراورد و ازشون عکس گرفت . قیافه ی کای کاملا مشخص بود و سه رخ نیارا هم مشخص بود و البته از روی موهای سیاه و کوتاهش هم میشد شناختش . درو نیمه باز گذاشت و از اتاق کای دور شد و از هتل هم زد بیرون . زنگ زد به سه می « همون دختره که اونروزم با رانا اومده بود ویلای سهون » . سریع جواب داد
_هاااااااااااااا!!؟؟
_چته؟؟؟
_کثافتِ عوضی تویی؟؟؟...الان ساعت شیش صبحه...قطع میکنم...
_نه نه یه دقیقه وایسا
_زود زر بزن کپه مرگمو بزارم
_ببین سه می...تو کلاس کامپیوتر رفته بودی دیگه...
_اره...
_اگه برات یه عکس بفرستم...میتونی فتوشاپش کنی؟؟؟؟
_اره...حالا عکس چی؟؟؟
_بببین...یه عکس برات میفرستم...اتاقشو فتوشاپ کن یکی از اتاقای بار رو بزار...بعدم تن دختره یه تاپ کن و پسررم بولیزشو درار(با ارض پوزش به دلیل فکر خراب رانا)...طبیعی فتوشاب کنیاااا
_چرا اینکارو بکنم هان؟؟؟
_بهت میگم...الان فعلا میرم...خدافظ
_بای بای...
گوشیو قطع کرد و عکس رو براش فرستاد
---
نیارا از خواب بیدار شد و اولین چیزی که دید دستش روی سینه ی کای بود . سریع دستشو برداشت و سیخ نشست . از تخت اومد پایین و موهاش رو شونه کرد و یه قسمتیش رو بست و از هتل رفت بیرون و رفت جایی که دیروز سهون اونجا ورزش میکرد . خوشحال شد چونکه سهون اونجا بود . رفت پیشش
_سلام...
سهون همونطور که ورزش میکرد اومد نگاهی به نیارا بندازه ولی با دیدن اینکه مدل موهاش رو عوض کرده زل زد بهش
سهون_سلام...
نیارا_بابت...حرف های دیروزم معذرت میخوام...یکمی زیاده روی کردم
_من...نمیخوام تو با کای باشی
_چرا؟
_من...خودم کایو تازه شناختم...ادم عوضی ایه
نیارا دستشو به نشونه ی تحدید اورد بالا
_ببین اوه سهون...من اصلاااااا...
با کشیده شدن دستش توسط سهون حرفشو کشید و در نهایت حرفش رو قطع کرد . سهون چسبوندش به تنه ی درختی که پشت خودش بود و گفت
_نیارا... با کای نباش
نیارا عصبانی سعی کرد سهون رو هول بده و همزمان گفت
_فکر نمی کنم به رئیسم...
سهون پرید وسط حرفش و دستاشو گذاشت روی گردنش و دوباره چسبوندش به تنه ی درخت
_اینو به عنوان رئیست نمیگم...به عنوان یه دوست میگم...
نیارا متعجب زل زد به چشم های خوشگل سهون که سهون خم شد و اروم گونشو بوسید و گذاشت رفت . نیارا بهت زده دستش رو روی گونش گذاشت و گفت
_از رئیس رسیدی به دوست که هیچی...بوس چرا میکنی؟؟؟
با گفتن این حرف خود به خود صورتش سرخ شد و دو سه تا فحش به سهون داد و سمت هتل حرکت کرد
---
سهون خیلی محکم دستشو کوبوند روی پیشونیش
_اوف یاااااا...اون چه کاری بود من کردم...چرا کنترلمو از دست دادم که؟؟
صدای رانا اومد
_کنترل چیو از دست دادی ؟؟؟
سهون سریع برگشت سمت رانا
_من گفتم کنترل؟؟
_اره...
_من گفتم کنترل؟؟؟
_اره گفتی کنترل...
_خوب غلط کردم...همه غلط میکنن...منم غلط میکنم...
_اهان...لوهان و اون دختره و اونیکی دختره و اونیکی پسره گفتن که بیاید بازی کنیم...
_اونیکی پسره؟؟؟
_اسمش چی بووووود؟؟...اهان کای
_اون غلط کرده...الان دمار از روزگارش درمیارم...
اینو گفت و پشت سر رانا رفت پیش بچه ها
***
رانا از خواب بیدار شد و روی تخت نشست و گردنشو مالید . سهون هنوز خوابیده بود . از جاش بلند شد و رفت جلوی اینه ی اتاق . موهاش رو مرتب کرد و لباسش رو هم عوض کرد . از اتاقش اومد بیرون و رفت پیش جانگ هیون .
_شماره ی اتاق کیم کای...
شماره رو گرفت و رفت دم اتاق کای . در نیمه باز بود . خیلی اروم درو باز کرد تا صدایی نده و دید که نیارا و کای کنار هم خوابیدن و دست نیارا روی سینه ی کایه و مثل چی بهم چسبیدن . سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و بعد فکری به سرش زد . خیلی سریع گوشیش رو از توی جیبش دراورد و ازشون عکس گرفت . قیافه ی کای کاملا مشخص بود و سه رخ نیارا هم مشخص بود و البته از روی موهای سیاه و کوتاهش هم میشد شناختش . درو نیمه باز گذاشت و از اتاق کای دور شد و از هتل هم زد بیرون . زنگ زد به سه می « همون دختره که اونروزم با رانا اومده بود ویلای سهون » . سریع جواب داد
_هاااااااااااااا!!؟؟
_چته؟؟؟
_کثافتِ عوضی تویی؟؟؟...الان ساعت شیش صبحه...قطع میکنم...
_نه نه یه دقیقه وایسا
_زود زر بزن کپه مرگمو بزارم
_ببین سه می...تو کلاس کامپیوتر رفته بودی دیگه...
_اره...
_اگه برات یه عکس بفرستم...میتونی فتوشاپش کنی؟؟؟؟
_اره...حالا عکس چی؟؟؟
_بببین...یه عکس برات میفرستم...اتاقشو فتوشاپ کن یکی از اتاقای بار رو بزار...بعدم تن دختره یه تاپ کن و پسررم بولیزشو درار(با ارض پوزش به دلیل فکر خراب رانا)...طبیعی فتوشاب کنیاااا
_چرا اینکارو بکنم هان؟؟؟
_بهت میگم...الان فعلا میرم...خدافظ
_بای بای...
گوشیو قطع کرد و عکس رو براش فرستاد
---
نیارا از خواب بیدار شد و اولین چیزی که دید دستش روی سینه ی کای بود . سریع دستشو برداشت و سیخ نشست . از تخت اومد پایین و موهاش رو شونه کرد و یه قسمتیش رو بست و از هتل رفت بیرون و رفت جایی که دیروز سهون اونجا ورزش میکرد . خوشحال شد چونکه سهون اونجا بود . رفت پیشش
_سلام...
سهون همونطور که ورزش میکرد اومد نگاهی به نیارا بندازه ولی با دیدن اینکه مدل موهاش رو عوض کرده زل زد بهش
سهون_سلام...
نیارا_بابت...حرف های دیروزم معذرت میخوام...یکمی زیاده روی کردم
_من...نمیخوام تو با کای باشی
_چرا؟
_من...خودم کایو تازه شناختم...ادم عوضی ایه
نیارا دستشو به نشونه ی تحدید اورد بالا
_ببین اوه سهون...من اصلاااااا...
با کشیده شدن دستش توسط سهون حرفشو کشید و در نهایت حرفش رو قطع کرد . سهون چسبوندش به تنه ی درختی که پشت خودش بود و گفت
_نیارا... با کای نباش
نیارا عصبانی سعی کرد سهون رو هول بده و همزمان گفت
_فکر نمی کنم به رئیسم...
سهون پرید وسط حرفش و دستاشو گذاشت روی گردنش و دوباره چسبوندش به تنه ی درخت
_اینو به عنوان رئیست نمیگم...به عنوان یه دوست میگم...
نیارا متعجب زل زد به چشم های خوشگل سهون که سهون خم شد و اروم گونشو بوسید و گذاشت رفت . نیارا بهت زده دستش رو روی گونش گذاشت و گفت
_از رئیس رسیدی به دوست که هیچی...بوس چرا میکنی؟؟؟
با گفتن این حرف خود به خود صورتش سرخ شد و دو سه تا فحش به سهون داد و سمت هتل حرکت کرد
---
سهون خیلی محکم دستشو کوبوند روی پیشونیش
_اوف یاااااا...اون چه کاری بود من کردم...چرا کنترلمو از دست دادم که؟؟
صدای رانا اومد
_کنترل چیو از دست دادی ؟؟؟
سهون سریع برگشت سمت رانا
_من گفتم کنترل؟؟
_اره...
_من گفتم کنترل؟؟؟
_اره گفتی کنترل...
_خوب غلط کردم...همه غلط میکنن...منم غلط میکنم...
_اهان...لوهان و اون دختره و اونیکی دختره و اونیکی پسره گفتن که بیاید بازی کنیم...
_اونیکی پسره؟؟؟
_اسمش چی بووووود؟؟...اهان کای
_اون غلط کرده...الان دمار از روزگارش درمیارم...
اینو گفت و پشت سر رانا رفت پیش بچه ها
***
۱۱۸.۶k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.