سوسن بیهوش روی تخت بود.
سوسن بیهوش روی تخت بود.
عمر گریون رفت بالا سر سوسنو گفت
_سوگیلیم کجا رفتی؟ اونجابهتره؟ منو ول کردی؟ برگردیا
روز بعد
عمر مونده بود پیش سوسن.
میگفت تا بهوش نیاد نمیره مدرسه...
سوسن بیهوش بود.
عمر فقط از پشت شیشه میتونست ببینتش و روزی یک بار بره داخل اتاق.
عمر با خودش حرف میزد و تقلا میکرد که سوسن خوب میشه.
سوسن تو دنیای برزخ
اینجا کجاست؟
اینجا چیکار میکنم؟
_مامان؟ بابا
چقدر سرسبزه جنگله؟
چه لباس سفید خوشگلی تنمه
عه مامان بابا کو؟
_اون دنیا.
_ینی چی مرده؟
_ نه عزیزم من مردم تو اگه از اون قسمت بری و خارج شی میبینیش.
_نه دلم واست تنگ شده بود.
بغلش کردم.
_برو دخترم نگا باباتو چه داغون شده...
ببین اون پسره رو...
_عه اون که عمره اینجا چیکار داره؟
_دخترم تو توی کمایی و تصمیم با خودته که بمونی یا بری...
میمونم مامان خیلی دلم برات تنگ شده بود.
_ولی بابات و عمر چی؟
_ ولی تو چی؟
_ من خوبم
_میشه چند روز بمونم بعد برم؟
_ اره دخترم
چند رو بعد
عمر
بهوش بیا توروخدا بهوش بیا...
بابای سوسن میاد و دستشو میزنه به شونم و میگه که سوسن قویه و بهوش میاد و برمیگرده...
ولی اگه نیاد؟
اگه یه دقیقه دلش بخواد بمونه اونجا چی؟
رفتم سمت بوفه یه چیزایی بگیرم بخوریم....
گرفتم تو راه برگشتن به اتاق سوسن بودم که صدای بیبی اومد که تاپ تاپ نمیکرد...
نه از اتاق سوسن نبود...
با دیدن اینکه دکترا می دون یمت اتاق سوسن چایی از دستم ول شد... اسیه، ایبیکه و بابای سوسن به شیشه میکوبیدن...
دویدم سمت اتاق و به داخل شیشه خیره شدم. یه خط صاف و سوسنی که روی تخت افتاده رو میدیدم.
سوسن... سوسن وایستاااا
برگردددددددد
نهههه نباید ولم کنی.....
دکترا دست از شوک وارد کردن کشیدن...
جیغ زدیم ادامه بده واینستاااا.
اشکی از گوشه چشمم چکید.
کجا اخه بیمعرفت...
منو ول کردی؟
من ک هنوز بغلت نکرده بودم...
بوست نکرده بودم...
بیرون نرفته بودیم کجا اخه؟
سوسن
هوف مامان من نمیرم...
_برو دختر جون اونجارو نگا دوستات عشقت بابات چقدر داغونن...
دلت میاد ولشون کنی؟
_نه ولی خب اخه نمیخام تنهات بزارم.
_تنها نیستم...
عمر گریون رفت بالا سر سوسنو گفت
_سوگیلیم کجا رفتی؟ اونجابهتره؟ منو ول کردی؟ برگردیا
روز بعد
عمر مونده بود پیش سوسن.
میگفت تا بهوش نیاد نمیره مدرسه...
سوسن بیهوش بود.
عمر فقط از پشت شیشه میتونست ببینتش و روزی یک بار بره داخل اتاق.
عمر با خودش حرف میزد و تقلا میکرد که سوسن خوب میشه.
سوسن تو دنیای برزخ
اینجا کجاست؟
اینجا چیکار میکنم؟
_مامان؟ بابا
چقدر سرسبزه جنگله؟
چه لباس سفید خوشگلی تنمه
عه مامان بابا کو؟
_اون دنیا.
_ینی چی مرده؟
_ نه عزیزم من مردم تو اگه از اون قسمت بری و خارج شی میبینیش.
_نه دلم واست تنگ شده بود.
بغلش کردم.
_برو دخترم نگا باباتو چه داغون شده...
ببین اون پسره رو...
_عه اون که عمره اینجا چیکار داره؟
_دخترم تو توی کمایی و تصمیم با خودته که بمونی یا بری...
میمونم مامان خیلی دلم برات تنگ شده بود.
_ولی بابات و عمر چی؟
_ ولی تو چی؟
_ من خوبم
_میشه چند روز بمونم بعد برم؟
_ اره دخترم
چند رو بعد
عمر
بهوش بیا توروخدا بهوش بیا...
بابای سوسن میاد و دستشو میزنه به شونم و میگه که سوسن قویه و بهوش میاد و برمیگرده...
ولی اگه نیاد؟
اگه یه دقیقه دلش بخواد بمونه اونجا چی؟
رفتم سمت بوفه یه چیزایی بگیرم بخوریم....
گرفتم تو راه برگشتن به اتاق سوسن بودم که صدای بیبی اومد که تاپ تاپ نمیکرد...
نه از اتاق سوسن نبود...
با دیدن اینکه دکترا می دون یمت اتاق سوسن چایی از دستم ول شد... اسیه، ایبیکه و بابای سوسن به شیشه میکوبیدن...
دویدم سمت اتاق و به داخل شیشه خیره شدم. یه خط صاف و سوسنی که روی تخت افتاده رو میدیدم.
سوسن... سوسن وایستاااا
برگردددددددد
نهههه نباید ولم کنی.....
دکترا دست از شوک وارد کردن کشیدن...
جیغ زدیم ادامه بده واینستاااا.
اشکی از گوشه چشمم چکید.
کجا اخه بیمعرفت...
منو ول کردی؟
من ک هنوز بغلت نکرده بودم...
بوست نکرده بودم...
بیرون نرفته بودیم کجا اخه؟
سوسن
هوف مامان من نمیرم...
_برو دختر جون اونجارو نگا دوستات عشقت بابات چقدر داغونن...
دلت میاد ولشون کنی؟
_نه ولی خب اخه نمیخام تنهات بزارم.
_تنها نیستم...
۴.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.