پارت ۲۹ *My alpha*
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°
*داستان از نگاه نویسنده*
جویا همراه یونگی و هوسوک و بهیون از مدرسه خارج شدن.
" امشب میاد؟"
شونه هاشو بالا انداخت و گفت
"نمیدونم اگه جفتش بذاره"
"مشخص بود..خیلی گیر میده بهش؟"
"وای نه خیلی جذابه..مطمعنم هر امگایی ببینتش جذبش میشه"
یونگی با اخم وایساد و بهیون و هوسوک شروع کردن خندیدن.
یونگی به جویا نزدیک تر شد و با اخم گفت
"یعنی چی جذابه؟"
جویا اب دهنشو قورت داد و دستشو روی گردن یونگی حلقه کرد و گفت
"معلومه که تو از اون جذاب تری"
لبشو با شیطونی روی لب یونگی کوبید و اروم بوسیدش...اما با صدای اشنایی با تعجب به سمتش برگشت
"برو اسب..افرین تند تر"
سولمین سوار تهیونگ بود و با خنده داد میزد.تهیونگ سعی میکرد نخنده اما ناموفق بود.
بهیون داد زد
"سولییییی"
تهیونگ و سولمین جلوشون وایسادن و سولمین با لبخند گفت
"جویاییی امشب با ما میای تنها نرو"
"ما؟"
"اره تهیونگم میاد..شوگایی ایرادی نداره که؟"
جملهی دومشو به یونگی گفت و یونگی در جواب بی خیال شونه ای بالا انداخت.
"حالا میشه بریم.."
تهیونگ غر زد و سولمین گفت
"اره برو اسب."
تهیونگ نالید
"سولمیییین"
"نکنه یادت رفته باید از دلم در بیاری..فکر نکن حالا که از دستت فرار نمیکنم از گندی که زدی گذشتم..به پاهام نگاه کن پیر مرد"
*داستان از نگاه نویسنده*
جویا همراه یونگی و هوسوک و بهیون از مدرسه خارج شدن.
" امشب میاد؟"
شونه هاشو بالا انداخت و گفت
"نمیدونم اگه جفتش بذاره"
"مشخص بود..خیلی گیر میده بهش؟"
"وای نه خیلی جذابه..مطمعنم هر امگایی ببینتش جذبش میشه"
یونگی با اخم وایساد و بهیون و هوسوک شروع کردن خندیدن.
یونگی به جویا نزدیک تر شد و با اخم گفت
"یعنی چی جذابه؟"
جویا اب دهنشو قورت داد و دستشو روی گردن یونگی حلقه کرد و گفت
"معلومه که تو از اون جذاب تری"
لبشو با شیطونی روی لب یونگی کوبید و اروم بوسیدش...اما با صدای اشنایی با تعجب به سمتش برگشت
"برو اسب..افرین تند تر"
سولمین سوار تهیونگ بود و با خنده داد میزد.تهیونگ سعی میکرد نخنده اما ناموفق بود.
بهیون داد زد
"سولییییی"
تهیونگ و سولمین جلوشون وایسادن و سولمین با لبخند گفت
"جویاییی امشب با ما میای تنها نرو"
"ما؟"
"اره تهیونگم میاد..شوگایی ایرادی نداره که؟"
جملهی دومشو به یونگی گفت و یونگی در جواب بی خیال شونه ای بالا انداخت.
"حالا میشه بریم.."
تهیونگ غر زد و سولمین گفت
"اره برو اسب."
تهیونگ نالید
"سولمیییین"
"نکنه یادت رفته باید از دلم در بیاری..فکر نکن حالا که از دستت فرار نمیکنم از گندی که زدی گذشتم..به پاهام نگاه کن پیر مرد"
۳۹.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.