دکولاسیک p3
کایرین با حرف بردارش شوکه شد
او گفت:
اینجوری نگو.... حق نداری اینجوری بگی در مورد شاهزاده میلو...من حاضرم مثل اون با افتخار بمیرم ولی او دکولاسیک نباشم... اون اعدام نشد هیچ وقت یادم نمیره اون روز همه اشراف زاده ها تو سالن بود میلو با پای خودش به محل اعدام اومد... لباس های سفید و موهای بلندش که سفید بود با قلبی از درد و چشم هایی که از اون اشک میومد لبخند میزد و مثل یک پروانه ازاد دور خودش می چرخید و میدرخشید ولی تو اوج احساس خودش شلیک مستقیم به قلبش خورد... اون اعدام نشد
خودشو فدای بازی مسخره دکولاسیک کرد
کایری از حرف های خواهرش ترسیده بود و گفت:
_من برادرتم اشکال نداره اینارو بهم میگی ولی جای دیگه اینارو نگو لطفا....
کالسکه وایساد.... کایری و کایرین اونقدر غرق حرف بودند که نفهمیدند کی به قصر مهتاب رسیدند
از کالسکه پیاده شدند
او گفت:
اینجوری نگو.... حق نداری اینجوری بگی در مورد شاهزاده میلو...من حاضرم مثل اون با افتخار بمیرم ولی او دکولاسیک نباشم... اون اعدام نشد هیچ وقت یادم نمیره اون روز همه اشراف زاده ها تو سالن بود میلو با پای خودش به محل اعدام اومد... لباس های سفید و موهای بلندش که سفید بود با قلبی از درد و چشم هایی که از اون اشک میومد لبخند میزد و مثل یک پروانه ازاد دور خودش می چرخید و میدرخشید ولی تو اوج احساس خودش شلیک مستقیم به قلبش خورد... اون اعدام نشد
خودشو فدای بازی مسخره دکولاسیک کرد
کایری از حرف های خواهرش ترسیده بود و گفت:
_من برادرتم اشکال نداره اینارو بهم میگی ولی جای دیگه اینارو نگو لطفا....
کالسکه وایساد.... کایری و کایرین اونقدر غرق حرف بودند که نفهمیدند کی به قصر مهتاب رسیدند
از کالسکه پیاده شدند
۱۷۶
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.