مافیای معروف من پارت 6
_بله خانم چه
~بیا اول از ظرفا شروع کنیم
_چشم خانم چه
~عزیزم میشه باهام رسمی حرف نزنی آخه عادت ندارم کسی با احترام باهام حرف بزنه
_باشه خا (حرفشو خورد)ولی من بلد نیستم چجوری ظرفا رو بشورم بیا یادت میدم
~تا عصر کل خونه رو با کمک خانم چه و تمام خدمتکارا انجام دادیم
که یه بادیگارد داد زد ارباب پارک اومدن
_همه دخترا جوری خودشون رو جمعکردن و اشوع میومدن که من فکر کردم پادشاه دوره چوسان رو دیدن حالم به هم خورد ارباب اومد داخل واو چه خوشگل بود عکسشو میزارم و با کلی بادیگارد دورش بودن که چشم یکی از بادیگارد ها به ات خورد به هم میگفتن این دختر چقدی خوشگله وای اندام که چشم ارباب به من خورد
+ات سریع بیا اتاقم کارت دارم
_چشم خانم چه من باید سریع برم وگرنه خون برام نیمزاره
~برو دخترم برو
_با دو رفتم تو اتاق ارباب گفت
+درو ببند این چه آرایشیه کردی ها فکر کردی اومدی خونه خاله یا اومدی بارر ها(با داد)
_ ببخشید ارباب(با چشمای اشکی و نگاه مظلوم به ارباب😅)
+الان با ببخشید تو همچی درست میشه
_سر آت پایین بود و داشت اشک میریخت
+یااااا اینجوری نگام نکن و اشکم نریز حالا برو آرایشتو پاک کن لباستم عوض کن شام هم آماده کن تا یک هفته کل عمارت رو تمیز میکنی
_چی ارباب من نمی تونم بخدا من دشمنات نیستم هستم نه فقط خدمتکارتم رهم کن ترو خدا
+همین که گفتم از دستورم سر پیچی کنی من میدونم و تو
_چ..چشم رفتم آرایشم رو پاک کردم و لباسام هم عوض کردم عکس لباس آت هم میزارم
رفتم بیرون و شام رو درست کردم رفتم اتاق ارباب بدون در زدن وارد شدم با صحنه ای که مواجه شدم چشمام از کاسه میخواست در بزنه ارباب بو فقط با یه حوله دور پاش
+نمیخوای بری بیرون
_با این حرفشو به خودم اومدم سریع رفتم بیرون چشمام رو بستم قلبم داشت تند میزد داد زدم ارباب ببخشید ولی شام حاضره با دو رفتم پایین و یه آبی خوردم دست گذاشتم رو قلبم خانم چه اومد گفت
~چیزی شده دخترم
پایان پارت6 امید وارم خوشتون اومده باشه بچه ها من اینا رو نمی زارم تا اعضا رو بد جلوه بدم این فیکه اسمش هم روشه فیک
~بیا اول از ظرفا شروع کنیم
_چشم خانم چه
~عزیزم میشه باهام رسمی حرف نزنی آخه عادت ندارم کسی با احترام باهام حرف بزنه
_باشه خا (حرفشو خورد)ولی من بلد نیستم چجوری ظرفا رو بشورم بیا یادت میدم
~تا عصر کل خونه رو با کمک خانم چه و تمام خدمتکارا انجام دادیم
که یه بادیگارد داد زد ارباب پارک اومدن
_همه دخترا جوری خودشون رو جمعکردن و اشوع میومدن که من فکر کردم پادشاه دوره چوسان رو دیدن حالم به هم خورد ارباب اومد داخل واو چه خوشگل بود عکسشو میزارم و با کلی بادیگارد دورش بودن که چشم یکی از بادیگارد ها به ات خورد به هم میگفتن این دختر چقدی خوشگله وای اندام که چشم ارباب به من خورد
+ات سریع بیا اتاقم کارت دارم
_چشم خانم چه من باید سریع برم وگرنه خون برام نیمزاره
~برو دخترم برو
_با دو رفتم تو اتاق ارباب گفت
+درو ببند این چه آرایشیه کردی ها فکر کردی اومدی خونه خاله یا اومدی بارر ها(با داد)
_ ببخشید ارباب(با چشمای اشکی و نگاه مظلوم به ارباب😅)
+الان با ببخشید تو همچی درست میشه
_سر آت پایین بود و داشت اشک میریخت
+یااااا اینجوری نگام نکن و اشکم نریز حالا برو آرایشتو پاک کن لباستم عوض کن شام هم آماده کن تا یک هفته کل عمارت رو تمیز میکنی
_چی ارباب من نمی تونم بخدا من دشمنات نیستم هستم نه فقط خدمتکارتم رهم کن ترو خدا
+همین که گفتم از دستورم سر پیچی کنی من میدونم و تو
_چ..چشم رفتم آرایشم رو پاک کردم و لباسام هم عوض کردم عکس لباس آت هم میزارم
رفتم بیرون و شام رو درست کردم رفتم اتاق ارباب بدون در زدن وارد شدم با صحنه ای که مواجه شدم چشمام از کاسه میخواست در بزنه ارباب بو فقط با یه حوله دور پاش
+نمیخوای بری بیرون
_با این حرفشو به خودم اومدم سریع رفتم بیرون چشمام رو بستم قلبم داشت تند میزد داد زدم ارباب ببخشید ولی شام حاضره با دو رفتم پایین و یه آبی خوردم دست گذاشتم رو قلبم خانم چه اومد گفت
~چیزی شده دخترم
پایان پارت6 امید وارم خوشتون اومده باشه بچه ها من اینا رو نمی زارم تا اعضا رو بد جلوه بدم این فیکه اسمش هم روشه فیک
۳.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.