هفت آسمون🌊
#هفت_آسمون🌊
#پارت_16🌈
دیانا❄️
داشتم غذامو میخورم که سنگینی نگاه کسی رو روی خودم احساس کردم سرمو بلند کردم دیدم یه پسره داره نگام میکنه تا نگاش کردم چشمک زد و با حرکت دستش گفت بیا آروم جوری که فقط ارسلان بفهمه گفتم
_ ارسلان
سرش تو گوشی بود و غذا میخورد سرشو بلند کرد سمتم و گفت
+ جونم
_ اون پسره رو
با چشام نشونش دادم
+ خب؟
_ هی داره نگام میکنه تازه بهم چشمک زد و با حرکت دستش گفت بیا
+ همینجا بشین الان میام
_ ارسلان دعوا نکنیا
+ اوکی
بلند شد رفت پیشش نشست که متین گف
متین= اری کجا رفت
_ بش نگو اری خوشش نمیاد😒
متین= خب بابا حالا کج رف
بهشون گفتم و ادامه غذاشون خوردن و من گهگاهی به ارسلان نگاه میکردم که داره چیکار میکنه
که باز پسره نگام کرد و چشمک زد که اخم کردم
ارسلان یه نگا به من کرد و بعد چونه اون پسر و گرفت
و سرشو برگردوند سمت خودش
#پارت_16🌈
دیانا❄️
داشتم غذامو میخورم که سنگینی نگاه کسی رو روی خودم احساس کردم سرمو بلند کردم دیدم یه پسره داره نگام میکنه تا نگاش کردم چشمک زد و با حرکت دستش گفت بیا آروم جوری که فقط ارسلان بفهمه گفتم
_ ارسلان
سرش تو گوشی بود و غذا میخورد سرشو بلند کرد سمتم و گفت
+ جونم
_ اون پسره رو
با چشام نشونش دادم
+ خب؟
_ هی داره نگام میکنه تازه بهم چشمک زد و با حرکت دستش گفت بیا
+ همینجا بشین الان میام
_ ارسلان دعوا نکنیا
+ اوکی
بلند شد رفت پیشش نشست که متین گف
متین= اری کجا رفت
_ بش نگو اری خوشش نمیاد😒
متین= خب بابا حالا کج رف
بهشون گفتم و ادامه غذاشون خوردن و من گهگاهی به ارسلان نگاه میکردم که داره چیکار میکنه
که باز پسره نگام کرد و چشمک زد که اخم کردم
ارسلان یه نگا به من کرد و بعد چونه اون پسر و گرفت
و سرشو برگردوند سمت خودش
۲۹.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.